♡
#رمان_دلارامِ_من❤️
#قسمت_چهل_وچهارم
صدای نفس هایش را میشنوم؛ شاید کمی سنگین بوده برایش، بعد از تاخیری
چند ثانیه ای میگوید:
پس چطور بفهمم کی ام؟
-ببین خدا چطور معرفیت کرده؟
مطمئن باش همونی.
خدا هم گفته انسان چیه،
هم دستورالعملشو داده.
بازهم جواب نمیدهد.
میگویم:
میدونی... گاهی انقدر این مخلفات روی خود ما رو میپوشونه که باید یکی بیاد کنارشون بزنه تا خودمون پیدا شیم؛
قرآن کارش همینه!
-دقیقتر بگو!
وقتی قرآن میگه: زندگی دنیا بازیچه ست، بعد یه جای دیگه میگه ما آدمو
برای بازیچه نیافریدیم، این یعنی چی؟
یعنی دلیل اینکه خودمونو گم میکنیم اینه که مشغول بازی میشیم!
-منظورت اینه که دنیا بازیه؟
زینتای دنیا بازیه؛ ولی دنیا جای امتحانه؛ اینکه ببینن تو سرت به بازی گرم میشه
یا حواست به حساب و کتابت هست؟
-آخه کجاش بازیه؟
اینکه آدم یه زندگی مرفه داشته باشه، مسافرتای باحال بره، خوشگل باشه، مشهور باشه... اینا به نظر من جدی اند! ولی اینکه آدم دلشو به اعتقاداتش خوش کنه یکم بچهگانه ست،
این عقاید برای کسی نون و آب
نمیشه!
شاید یکم آدمو آروم کنه ولی زندگی نمیشه!
حرفم را کمی مزمزه میکنم و جواب میدهم:
بازی یعنی چی؟ ویژگی بازی چیه؟
-امممم... مثال جدی نیست... تموم میشه و وقتی تموم شد تاثیری برای آدم
نداره.
آفرین...
حالا فرض کن یه بازیگر یا خواننده معروف و خوش قیافه ای...
خونه و زندگی لوکسم داری...
همه چیزایی که گفتی...
تهش چی میشه؟
-خب خوش میگذرونم دیگه!
-بعدش؟
-بعدی نداره! عشق و حاله!
لابد میخوای نتیجه بگیری که بعدش میمیرن و تموم؟
مال و اموالشون که خیلی جدی بود، نمیتونن با خودشون ببرن! میمونه دست
وارثشون؛ تیپ و قیافه شونم به دو روز نکشیده میپوسه، بو میگیره و حال همه
ازشون بهم میخوره!
شهرتشونم که اون دنیا به کار نمیاد! دیدی... مثل بازی!
تموم شد و به هیچ دردی نخورد!
آه میکشد. بعد از چند ثانیه میگوید:
یعنی میگی اینا مخلفاتن؟
اوهوم. اما عقاید و اعمال آدم، چیزایین که به روح گره میخورن، و تنها
میمونن برات؛
حالا به نظرت کدومش بازیه؟
میخواهم بحث را جمع کنم؛ تا همینجا هم کافیست، او هم خسته شده،
یادم باشد بعدا برایش از مولایش بگویم...
به سحرخیزی عادت دارم؛ اما امروز زودتر از روزهای دیگر بیدار شدم،
بیست دقیقه ای به اذان مانده، شب قبل خیلی زود نخوابیدم؛ اما الان هم از خواب پریده ام وخوابم نمیبرد.
چند بار پهلو به پهلو میشوم؛
بی فایده است.
در تخت مینشینم و تسبیح را برمیدارم که ذکر بگویم،
صدای برخورد قطرات باران به شیشه و
سقف، باعث میشود بلند شوم و بروم لب پنجره، چه باران تندی!
هر از گاهی صدای باد هم همراهش میشود، همانطور که پشت پنجره ایستاده ام، ذکر میگویم.
✍ #نویسنده:#فاطمه_شکیبا(فرات)
↩️ #ادامہ_دارد....
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
@asganshadt
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•