#وقت اختصاصی برای خـدا
گفتم:" با فرمانده تان کار دارم."
گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند."
رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟"
گفتم :"مصطفی من هستم.""
گفت :"بیا تو."
سرش را از سجده بلند کرد ،چشمهای سرخ، خیس اشک و رنگش پریده بود.
نگران شدم :"گفتم چه شده مصطفی؟ خبری شده؟کسی طوری اش شده؟"
دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین.زُل زد به مهرش .دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشتهایش رد می کرد.
گفت :"ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم.بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم.
از خودم می پرسم کارهایی که کردم ،برای خدا بود یا برای دل خودم؟"
🌺🍃شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور🌺🍃
@asganshadt
🌾سرجلسه، وقت #نماز که می شد، #تعطیل می کرد تا بعد نماز .
🌾داشتیم می رفتیم اهواز، #اذان می گفتند، گفت: نماز اول #وقت رو بخونیم .
🌾 کنار #جاده را آب گرفته بود، رفتیم جلوتر، آب بود .
🌾 آنقدر رفتیم، تا #موقع نماز اول وقت گذشت.
🌾خندید و گفت: اومدیم ادای #مؤمنها رو در بیاریم نشد.
#شهید_مهدی_باکری🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇
@asganshadt