eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
611 دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
116 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
بچها برای شناسایی یه شب در میون جلو میرفتن💪منطقه غرب کانال ماهی خیلی محدود بود فاصله ما تا خاکریز دشمن ۱۵۰متر بودو مدام تو خط اتیش میریختن💣☄💥چون میترسیدن ما عملیات کنیم جلو خط خودشونو مین پاشیده بودن یعنی نقطه ای نبود که مین رو زمین نباشه😡 وقتی برا شناسایی میرفتیم هم خطر رفتن رو.مین بود هم خوردن تیرو ترکش چون خط اروم نبود اما بچها با توکل اغلب از خط دشمنم رد میشدن وارد خاکریز دشمن برا شناسایی میشدن هر شب که بچها میرفتن من التماس میکردم که همراه تیم برم اما فرمانده نمیذاشت و میگفت تو گزارش های تیم تنظیم کن😔چون باید هر شب گزارش برا فرمانده لشکر می فرستادیم ۱۷فرودین ۶۶بود که بچهای تخریب برای باز کردن معابر میدان مین مامور شدن باز هر چی اصرار کردم منو نبردن بچها رفتن و من تو سنگر تخریب موندم دایما ذکر و دعا میخوندم و برای سلامتی و موفقیت بچها دعا میکردم ساعت حدود دو نیمه شب بود که عملیات با رمز یا صاحب الزمان (عج)شروع شدسمت راست ما لشکر ۲۵کربلا و سمت جپ ما لشکر ۱۹فجر عملیات میکرد✌️دشمن از جهت اتیش رو منطقه برتری داشت و دائما تیربارهای سنگین و سبک دشمن رومعابر کار میکردو خیلی ها شهید شدن😔به خاطر فشار دشمن رو یکی از معبرهامون که فاطمه زهرا(س)نام داشت قرار شد گردان زهیر وارد عملیات بشه💪چون همه بچها درگیر بودن من سریع پریدم جلو گفتم من گردان از معبر رد میکنم اینجا دیگه فرمانده هم تسلیم شد وموافقت کرد
حالا بشنوید ما بقی ماجرا و نحوه شهادتمو از داداش حسینم👇👇
مجتبی اومد پیشم گفت داداش، دارم می‌رم جلولباسم یک مقدار احتیاط داره، لباست رو به من بده، من برم عملیات و برگردم💣 من هم لباسم رو به مجتبی دادم. گفتم مجتبی پلاک جنگی گرفتی🤔 گفت پلاک نمیخوام. گفتم داداش اگه یه طوری شدی ما از کجا پیدات کنیم. گفت میخوام گمنام باشم میخوام اثری از من رو زمین نمونه دیدم هرچه اصرار می‌کنم حرف خودش رو میزنه. گفتم داداش لااقل پلاک منو با خودت ببر. خانواده بعدا اذیت می‌شوند تو می‌خواهی پدر و مادر اذیت بشن دیدم اصلا توی این دنیا نیست. تا من لباس رو در آوردم و مجتبی پوشید فرصتی بود که خوب نگاهش کنم. این نگاه‌های آخر یه برادر بزرگتر به برادر کوچکترش بود. مجتبی خیلی بزرگ شده بود. اونقد که آماده پریدن بود. صورتش که هنوز مو توش سبز نشده بود زیر نور اندک ماه می‌درخشید مجتبای 16 ساله حالا شده بود جلو دار گردان خیلی کیف کردم. جای بابام خالی بود که وقت رفتن پهلوانش رو ببینه. گردان از راه رسید و مجتبی با عجله خودش رو توی بغل من انداخت و گفت: داداش منو حلال کن. به پدر و مادر سلام منو برسون و از اونها بخواه منو حلال کنند. من هم روش رو بوسیدم و از هم جدا شدیم. مجتبی رفت و من موندم مجتبی که رفت من به قرارگاه رفتم و مشغول هدایت عملیات بودم. روی بیسیم می‌شنیدم که درگیری سختی توی معبر حضرت زهرا(س) در جریان 💣 تا اینکه خبر دار شدم مجتبی مجروح شده 🤕و توی خط بین ما و دشمن افتاده. برادر بزرگ به برادر کوچکترش خیلی علاقه داره. فاصله ما با جایی که مجتبی افتاده بود 200 متر بیشتر نبودمی‌تونستم برم دنبالش. اما مگه فقط مجتبیای ما بود! مجروحین دیگه هم بودن و از طرفی هم نمیتونستم قرارگاه رو رها کنم😔 مجتبی بین ما و دشمن موند و دشمن منطقه غرب کانال ماهی روزیر آتش کاتیوشا شخم زد☄💥🔥 و مجتبی رو ملائکه به آسمان بردن و برای همیشه مهمون حضرت مادرشد هنوز چهلم برادر شهیدم مجید نشده بود که پدر و مادرم سومین داغ رو هم دیدن😭
خیلی ممنون از دعوتتون ☺️ پشتیبان ولایت فقیه باشید👌 حافظ انقلابی باشید که خونهای زیادی برایش داده شد نذارید منافقین و معاندین به اهدافشون برسن💪 یاعلی✋
عملیات کربلای ۸غم سنگینی رو به دل بچه های تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) گذاشت😭 آخه تا اون موقع سابقه نداشت توی عملیاتی به این وسعت این تعداد تخریبچی شهید بشه👇 شهید حسن پارسائیان، مجتبی دقیقی، جعفرصادق نصرت‌خواه، حسین صیادی، سید حسین نوراللهی، محمد قنبر، علی شریفی، علی اصغر صادقیان و... شهدایی که از معبری که به نام حضرت زهراء(س) نام گذاری شده بود عبور کردن. هرگز برنگشتن😭 و بی مزاری ارثیه ای بود که از جانب بی بی دو عالم به اونها رسید. سلام بر فاطمه س مادر شهیدان بی‌مزار...🌷 هدیه به شهدای بزرگوار صلوات
میدانی قشنگ ترین حال دنیا کجاست انجا که کوله بار غفلت ها و گناهان را کنار میگذاری ارام به سجده میفتی میگویی امید دارم به بخشش و هدایتت دستم را بگیرخدا😔
این روزها که سیم دلت، به آسمــون وصــل شـده؛ مراقب باش؛ دوباره غِفلَت، یَقه ی قلبتو نگیـره! یادخدا رو توی قلبت زنده نگه دار، تا قلبتـــو از یخ زدن نجات بدی التماس دعا✋
همه شما مطمئن باشید که ایران، هرچقدر هم که فشارها بیشتر شود و تحریم‌ها و محاصره اقتصادی تشدید شود، هرگز فلسطین را تنها نخواهد گذاشت». مرگ بر آمریکا ✊ مرگ بر اسرائیل✊
منو دست خودم نسپار ای شهید می دانم از اینجا که من نشسته ام تا آنجا که تو ایستاده ای فاصله بسیار است اما کافیست تو فقط دستم را بگیری دیگر فاصله ای نمی ماند
😇شهید امیر حاج امینی سال ۱۳۴۰روستای علیشار زرند به دنیا اومدن و سرانجانم دلاور بسیجی بیسیم چی لشکر ۲۷محمد رسول الله ۱۰اسفند۶۵کربلای شلمچه اسمونی شدن
✍نحوه شهادت شهید امیر حاج امینی يه دسته از بچه های گردان انصار از لشگر  27حضرت رسول الله در شلمچه عملیات کربلای 5  یکی از سنگرهای هلالی ( نونی ) روتصرف کرده و  نگه داشته بودن✌️💪 حفظ این نونی خیلی اهمیت داشت ، هم برای ما، هم برای بعثی ها ، اونها۱۲ نفر بودن این تعداد رزمنده ها تا پای جان در حال جنگیدن بودن تا این سنگر نونی دست بعثی ها نیفته اگر هم می افتاد راه دشمن به منطقه  عملیاتی هموار می شد حدود ساعت۱۰صبح ۵ نفرفیلمبردار و عکاس به جمع ۱۲نفر پیوستن📸🎥تا از رشادت های بچه ها تصویر برداری کنن  وقتی بچه های تبلیغات به جمع بچه های رزمنده رسیده بودن نگاه اون دوازده نفر به گرو فیلم برادری یه نگاه دیگه بود خیلی معنا دار بود  اون ۱۲نفر خیلی تنها و غریب  بودن 😔شهید فلاحت پور به بقیه همکاراش گفت یکی فیلمبرداری کنه بقیه کمک بچه های رزمنده بکنیم 👌آتش بعثی ها خیلی وحشتناک بود💥☄ وقتی دیدن گروه فیلمبرداری رفتن کمک شون خیلی خوشحال شدن. اول از همه شهید سعید جان بزرگی آستین بالا زد  و نوار تیرباررشون رو پر فشنگ کرد💪 شهید فلاحت پور رفت سراغ گونی های گلوله آرپی چی رو برای رزمنده ها می آورد . در این بین دوربین فیلم برداری دست به دست گروه فیلمبرداری می چرخید تا از صحنه های مقاومت بچه های رزمنده فیلم بگیرن🎥 بعد ها شهید آوینی اون فیلم رومونتاژ کرد . به اسم گلستان آتش در روایت فتح پخش شد  واقعاً هم گلستان آتش بود چون بچه های رزمنده در اون موقیعت با خونسردی تمام و آرامش خاصی می جنگیدن، حتی یه جا دوربین افتاد زمین ، جایی که خمپاره ای اومد و بچه ها مجروح شده بودن و فیلمبردار دوربین رورها می کنه می ره  یاری  مجروحین 😔 خلاصه آن وضع تا غروب ادامه داشت . نزدیک غروب آتش دشمن سبک شده بود بچه ها دیدن ۵ نفر از دور دارن به طرف بچه های رزمنده میان  وقتی نزدیک سنگر نونی شدن دیدن برادر پوراحمد جانشین گردان انصار و بی سیم چی گردان امیر حاج امینی هم در میان اون پنج نفر 👌با رسیدن اونها بچه ها حسابی روحیه گرفتن حاج امینی هیبت قشنگی داشت به کمرش یک چفیه بسته بود و یه عکس امام روی سینه اش بودو سربند یاحسین قرمز رنگی به پیشانی  بسته بود 😍زمان زیادی نگذشته بود که ناگهان زمین و زمان سیاه شده بود بچه ها به خودشون که اومده بودن شهید جان بزرگی برادر رجبی روتکان داد و گفت احسان زنده هستی و .......  همه جا رو دود و گرد و غبار گرفته بود  بعد از مدتی کمی گرد و غبار و دود خوابید . و بعد آن دو فیلم بردار  متوجه شدن که بین آن دو و پوراحمد و حاج امینی خمپاره ای اثابت کرده و سعید جان بزرگی سرش را گرفته بود چون موج انفجار سرش راومجروح  کرده بود🤕  در همون حال شهید جان بزرگی به رجبی گفت اونجا رونگاه کن . و بعد گفت . سبحان الله ، سبحان الله ، و بعد دیدن آنها افتادن روی زمین . هر پنج نفر شون . بعد سعید جان بزرگی به همکارش برادر رجبی گفت . احسان روی این ها روگونی بکش تا بچه ها نبینن . چون بچه ها  سخت در حال جنگیدن بودن و با دیدن صحنه شهادت معاون گردان روحیه شون ضعیف می شد😔   برادر رجبی رفت گونی سنگری رو آورد تا روی آنها بکشه در حال کشیدن گونی روی شهدا بود که یک دفعه رفت سراغ دوربین عکاسیش تا از صحنه شهادتشون عکس بگیره شروع کرد به عکس گرفتن رفت بابای سر حاج امینی از چهره خندونش عکس گرفت و شد همون عکس معروف 🌷 😇مزارشهید بزرگوارتهران بهشت زهرا(س)قطعه ۲۹
خيلي عکس قشنگيه. لحظه عروج يه عاشق، لحظه کندن از دنيا و وصل به بالا قطره خون رو لبش يه دنيا حرف داره، يعني کي بوده؟! و چي کرده؟! که عکسش شده مرهم دل اون مادراي شهيدي که حتي از پسرشون عکسي هم ندارن .... 😔اصلاً اين عکس يه جور نماد شهيد و شهادت شده، تا حالا خيلي ها با ديدن اين عکس منقلب شدن عکس شهید امیر حاج امینی که در کربلای شلمچه جنوب کانال پرورش ماهی گرفته شده ای شهید دستگیرمان باش 😔