سال ۱۳۵۰ به دنیا اومدم وقتی ابتدایی بودم اواخر سال ۵۹دیدم خونه شلوغ و کوچه چراغونی و دارن تابوتی میارن خونمون😔اون پیکر داداش حمید بود که ۱۶سالگی اسمونی شداواخر سال ۶۲بود با اصرار زیادم در حالی که ۱۲سالم تموم نشده بود همراه داداش بزرگم حاج حسین که فرمانده سپاه کردستان بود رفتم جبهه💪👌بعد راهی گردان تخریب لشکر ۸نجف شدم عملیات والفجر ۸دردریاچه نمک دلیرانه با رزمندهای دیگه جنگیدیم و من تعدادی از رفقامجروح شدیم 🤕و تو منطقه درگیری جا موندیم اما با حمله مجدد💣 رزمندگان دلیرمون منطقه دریاچه نمک پس گرفتیم و منو سایر مجروحارو به عقب منتقل کردن
سال ۶۵ ۱۵سالم بود به خاطر جراحت عمیقی که تو صورت برام پیش اومد مجبور شدم پشت جبهه بمونم دلم خیلی برای منطقه تنگ شده بود عملیات کربلای ۵شروع شد و همه مردای خانوادم جبهه بودن💪 و با شهادت داداش مجید که دانشجو و تخریب چی لشکر ۸نجف بود همه مجدد برگشتن خونه😔مراسم شب هفت مجید کاشان گرفتیم و دوباره همه راهی جبهه شدن منم رفتم اما اینبار به لشکر سیدالشهدا رفتم و شدم تخریبچی لشکر ده سیدالشهدا 👌داداش حسین اونجا فرمانده ستاد لشکر بود 😎
نزدیکای عید بود همراه تعدادی از بچهای تخریب رفتم شلمچه برای شناسایی✌️فرمانده لشکر تخریب شهید محمد زینال الحسینی میدونست خانوادم دوشهید دادن برا همین به بچها سفارش کرده بود خیلی مواظب من باشن
بچها برای شناسایی یه شب در میون جلو میرفتن💪منطقه غرب کانال ماهی خیلی محدود بود فاصله ما تا خاکریز دشمن ۱۵۰متر بودو مدام تو خط اتیش میریختن💣☄💥چون میترسیدن ما عملیات کنیم جلو خط خودشونو مین پاشیده بودن یعنی نقطه ای نبود که مین رو زمین نباشه😡 وقتی برا شناسایی میرفتیم هم خطر رفتن رو.مین بود هم خوردن تیرو ترکش چون خط اروم نبود اما بچها با توکل اغلب از خط دشمنم رد میشدن وارد خاکریز دشمن برا شناسایی میشدن هر شب که بچها میرفتن من التماس میکردم که همراه تیم برم اما فرمانده نمیذاشت و میگفت تو گزارش های تیم تنظیم کن😔چون باید هر شب گزارش برا فرمانده لشکر می فرستادیم
۱۷فرودین ۶۶بود که بچهای تخریب برای باز کردن معابر میدان مین مامور شدن باز هر چی اصرار کردم منو نبردن بچها رفتن و من تو سنگر تخریب موندم دایما ذکر و دعا میخوندم و برای سلامتی و موفقیت بچها دعا میکردم ساعت حدود دو نیمه شب بود که عملیات با رمز یا صاحب الزمان (عج)شروع شدسمت راست ما لشکر ۲۵کربلا و سمت جپ ما لشکر ۱۹فجر عملیات میکرد✌️دشمن از جهت اتیش رو منطقه برتری داشت و دائما تیربارهای سنگین و سبک دشمن رومعابر کار میکردو خیلی ها شهید شدن😔به خاطر فشار دشمن رو یکی از معبرهامون که فاطمه زهرا(س)نام داشت قرار شد گردان زهیر وارد عملیات بشه💪چون همه بچها درگیر بودن من سریع پریدم جلو گفتم من گردان از معبر رد میکنم اینجا دیگه فرمانده هم تسلیم شد وموافقت کرد
مجتبی اومد پیشم گفت داداش، دارم میرم جلولباسم یک مقدار احتیاط داره، لباست رو به من بده، من برم عملیات و برگردم💣 من هم لباسم رو به مجتبی دادم. گفتم مجتبی پلاک جنگی گرفتی🤔 گفت پلاک نمیخوام. گفتم داداش اگه یه طوری شدی ما از کجا پیدات کنیم. گفت میخوام گمنام باشم میخوام اثری از من رو زمین نمونه دیدم هرچه اصرار میکنم حرف خودش رو میزنه. گفتم داداش لااقل پلاک منو با خودت ببر. خانواده بعدا اذیت میشوند تو میخواهی پدر و مادر اذیت بشن دیدم اصلا توی این دنیا نیست. تا من لباس رو در آوردم و مجتبی پوشید فرصتی بود که خوب نگاهش کنم. این نگاههای آخر یه برادر بزرگتر به برادر کوچکترش بود. مجتبی خیلی بزرگ شده بود. اونقد که آماده پریدن بود. صورتش که هنوز مو توش سبز نشده بود زیر نور اندک ماه میدرخشید مجتبای 16 ساله حالا شده بود جلو دار گردان خیلی کیف کردم. جای بابام خالی بود که وقت رفتن پهلوانش رو ببینه. گردان از راه رسید و مجتبی با عجله خودش رو توی بغل من انداخت و گفت: داداش منو حلال کن. به پدر و مادر سلام منو برسون و از اونها بخواه منو حلال کنند. من هم روش رو بوسیدم و از هم جدا شدیم. مجتبی رفت و من موندم مجتبی که رفت من به قرارگاه رفتم و مشغول هدایت عملیات بودم. روی بیسیم میشنیدم که درگیری سختی توی معبر حضرت زهرا(س) در جریان 💣 تا اینکه خبر دار شدم مجتبی مجروح شده 🤕و توی خط بین ما و دشمن افتاده. برادر بزرگ به برادر کوچکترش خیلی علاقه داره. فاصله ما با جایی که مجتبی افتاده بود 200 متر بیشتر نبودمیتونستم برم دنبالش. اما مگه فقط مجتبیای ما بود! مجروحین دیگه هم بودن و از طرفی هم نمیتونستم قرارگاه رو رها کنم😔 مجتبی بین ما و دشمن موند و دشمن منطقه غرب کانال ماهی روزیر آتش کاتیوشا شخم زد☄💥🔥 و مجتبی رو ملائکه به آسمان بردن و برای همیشه مهمون حضرت مادرشد
هنوز چهلم برادر شهیدم مجید نشده بود که پدر و مادرم سومین داغ رو هم دیدن😭
عملیات کربلای ۸غم سنگینی رو به دل بچه های تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) گذاشت😭 آخه تا اون موقع سابقه نداشت توی عملیاتی به این وسعت این تعداد تخریبچی شهید بشه👇
شهید حسن پارسائیان، مجتبی دقیقی، جعفرصادق نصرتخواه، حسین صیادی، سید حسین نوراللهی، محمد قنبر، علی شریفی، علی اصغر صادقیان و...
شهدایی که از معبری که به نام حضرت زهراء(س) نام گذاری شده بود عبور کردن. هرگز برنگشتن😭 و بی مزاری ارثیه ای بود که از جانب بی بی دو عالم به اونها رسید. سلام بر فاطمه س مادر شهیدان بیمزار...🌷
هدیه به شهدای بزرگوار صلوات