اگرچه عاشق تو در بدی زبانزد بود
ولی همیشه به من خوبی تو بی حد بود
من آن کبوتر هر جاییام که بر بامت
به شوق دام، دلم گرمِ رفت و آمد بود
من آن سلام پس از هر نماز هر روزم
که در تلاش رسیدن به تو مقید بود
چگونه میشود آقا که با وجود تو باز
درون برزخ عاشق شدن مردد بود
همیشه حرف زدن با تو مهربان آقا
برای عاشقیام فرصتی مجدد بود
مرا همیشه به جدت شناختی گفتی
همانکه بین حسینیه سینه میزد بود
نبود قسمتم امشب به کاظمین روم
کبوتر دلم ای کاش بین مشهد بود
#محمد_علی_بیابانی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
گامی برای آمدنت بر نداشتیم
با سر نیامدیم اگر، سر نداشتیم
انگار مرده ایم که از یاد رفته ای
انگار پیشوا و پیمبر نداشتیم
انصاف نیست اینکه بگویند غایبی
باما همیشه بودی و باور نداشتیم
گفتی دعا کنید برای فرج ولی
مثل تو آه ما دل مضطر نداشتیم
مقهور ِ خندههای منافق شدیم آه
ما کار با قباحت منکر نداشتیم
خود را شناختیم که در دولت ِ شما
جز درد ِ نام و نان، غمِ دیگر نداشتیم
#مریم_بُسحاق
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
بر زخم دل سوختهام هیچ دوایی
جز لذت دیدار تو مرهم شدنی نیست
من سروم و آزادگیام ورد زبانهاست
جز از غم تو قامت من خم شدنی نیست
بگذار که باران بشوم زار ببارم
حالا که وصال تو فراهم شدنی نیست
میخواست غزل فاصله را کم کند اما
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
#قاسم_اردکانی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
بیا که جز تو مرا نیست آرزوی کسی
خموشم و ننشینم به گفتگوی کسی
از آن دمی که تو رفتی، به مهر آب قسم
نرفته آب گوارائی از گلوی کسی
سبوی دل بشکست و بریخت بادهی صبر
خدا کند که دگر نشکند سبوی کسی
بنای عدل نِه، ای آبروی عالمیان
قیام کن که نریزد کس آبروی کسی
ولایت تو نخواهد گذاشت یا مولا
کنیم دست ارادت دراز سوی کسی
ز لشگر تو سرود سرور میشنوم
به کشور تو نباشد کسی عدوی کسی
«کلامیام» به سلامم اگر جواب دهی
به حقّ هو، نهراسم ز های و هوی کسی
#ولی_الله_کلامی_زنجانی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
هدایت شده از رسانهمذهبےهنریصراطالمهدی
شعر مهدوی ـ جلسه پنجم.pdf
578.2K
💠#آموزش_شعر_مهدوی | جلسه پنجم
🔹️آرایه های ادبی
🖌خلاصه مطالب:
▪️استفاده از آرایه های ادبی شرط کمالی شعر است
▪️در اشعار اهل بیت سلام الله علیهم آرایه های ادبی مشاهده می شود
▪️آرایه های ادبی به طور کلی به دو قسمت تقسیم می شود
▪️آرایه های لفظی و ظاهری
▪️آرایه های معنوی
📲 ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
@serat_almahdi
خورشید من که چشم جهانی به راه اوست
افــلاک در تـصـرف چشم سـیـاه اوسـت
دیوار کعبه اینهمه بوسیدنی نبود
این حرمتی که یافته از تکیه گاه اوست
هستی به یُمن هستی او میکشد نفس
کز امر حق، زمین و زمان در پناه اوست
هنگامهی نماز بر او اقتدا کـنـد
عیسی که افتخار کند در سپاه اوست
از چشمهای او بـه خـدا میتوان رسید
زیــرا کمال لطف خـدا در نگاه اوسـت
فـرق اسـت بین مـاه مـن و مـاه مصریان
یوسف غلام طلعت رخسار ماه اوست
عـمـری "یتیم" در شـب هـجـران غیبتت
غرق شکنجه است که عشقت گناه اوست
#مرتضی_جام_آبادی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
با ناله و آه... ياریات خواهم كرد
تا آخر راه... ياریات خواهم كرد
گر لطف تو شاملم شود بعد از این...
با ترکِ گناه... ياریات خواهم کرد
#سید_مجتبی_شجاع
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
رسد ز نم نم باران صدای آمدنت
به اشک دیده بخوانم دعای آمدنت
چه دیده ها که براهت سپید شد آقا
چه گریه دار شده ماجرای آمدنت
#قاسم_نعمتی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
خوشا آنكس كه مولایش تو باشی
انیــس و یــار و آقایــش تو باشی
خوشا آنكس كه رسوای تو باشد
غــم پیــدا و پنهانــش تو باشـی
خوشا آنكس كه در هنگام مستی
نــوای گـــرم آوایـــش تو باشــی
خوشا آنكس كه در باغِ جَنان هم
رفیق و جار و مأوایش تو باشـی
خوشا آنكس كه در وادی عشق است
كه معشـوقش تو، صهبایش تو باشی
خوشا آنكس كه در ذكر مدام است
كـلام و ذكــر و هم رأیش تو باشی
خوشا آنكس كه تَرکِ این جهان گفت
كـه تا دنیــا و عقـبایــش تو باشـــــی
خوشا آنكس كه بیدین است و دنیا
كه تا دیــنش تو، دنیایــش تو باشی
خوشا آنكس كه بیسمع و بصر شد
كه گوش و چشم بینایش تو باشـی
خوشا آنكس كه بیاسم و نشان شد
كه اسم و هـم مُسَمایــش تو باشــی
خوشا آنكس كه از جانش گذشته
كه جان و نفس عُلیایش تو باشی
خوشا آنكس كه دست از این و آن شست
كه تا اولـــــٰی و اُخرایـَـــــش تو باشــــــی
خوشا آنكس كه امروزی امیدش
شفیع صبح فردایــش تو باشــی
خوشا آنكس كه مثل مصطفایت
نگهدارش تو، مولایـش تو باشی
#مرحوم_شیخ_مصطفی_خبازیان_زاده
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
ای که از نور وجود تو، دو دنیا روشن است
همزمینوآسمان، همعرشاعلی روشن است
از جهان دلسردم؛ اما در دلم با یاد تو
شعلهای دارم که تا روز مبادا روشن است
روز و شب در آرزوی دیدن تو سوخته
آتشِ چوپان که در هر کوهوصحرا روشن است
دیدهی یعقوب را پیراهن یوسف شفاست
با امید وصل، چشمان زلیخا روشن است
شنبههای تازه بیتو جمعههای کهنهاند
روز نو یکروز میآید، دل ما روشن است
پسبه هر زحمت خودشرا میرساند بیدرنگ
کورسوی کوچکی از نور هرجا روشن است
«مدعی گوید که با یکگُل نمیآید بهار؟»
اینمعما پاسخش سختاست، اما روشن است
یکنفر میآید و دنیا گلستان میشود
هرچقدر امروز تاریک است، فردا روشن است
#مجتبی_خرسندی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
دمی که سیر وجودم الی السما می شد
تمام صفحه ی شعرم پر از خدا می شد
گمان کنم خبر از یار می رسد امشب
که باب فیض الهی به سینه وا می شد
به زخم کهنه ی چشم انتظارها دیگر
نگاه مرحمت دلبری دوا می شد
چه جلوه ای شده بر ظرف کوچک قلبم
که بند بند وجودم زهم جدا می شد
کنار سفره ی زیباترین مسافر عرش
دلم ز پنجه ی تنگ قفس رها می شد
به هر نسیم که در زلف یار می پیچد
به هر کرشمه گره ها زکار وا می شد
در این زمانه که مردم همه غریبه شدند
در این سکوت کسی با من آشنا می شد
چه بیقرار دلم میل سامرا کرده
خدا به حضرت نرگس پسر عطا کرده
حریم کوچک سرداب ، عرش اعلا شد
نگار آمد و لبخندها شکوفا شد
سلام من به کسی که ز کاخ رم آمد
به ریسمان محبت اسیر آقا شد
خدا چه بخت بلندی به او عطا فرمود
ز راه دور رسید و عروس زهرا شد
عروس خانه غریب و امام خانه غریب
چقدر شادی این خانواده زیبا شد
نشسته یک پدری در کنار گهواره
ترنم لب او نغمه های لالا شد
شهادتین به لبهای او چه دیدن داشت
در ابتدا جلواتش شبیه عیسی شد
همه ذخیره ی حق در میان گهواره است
عصا بدست نگهبان خانه موسی شد
صدا صدای رسول خداست می آید
طنین یارب او مثل پور لیلا شد
ستاره ی سحر خانواده سر زده است
خلاصه ی همه ی اهل بیت آمده است
دل شکسته بداند قرار یعنی چه ؟
خبر نیامدن از تکسوار یعنی چه ؟
نگاه حضرت یعقوب می کند تفسیر
پتمام عمر غم انتظار یعنی چه ؟
بدست باد سحر بوی پیرهن آید
نسیم صبح بداند بهار یعنی چه ؟
فقط ز خون شهیدان به جلوه می آید
به تیری از مژه طعم شکار یعنی چه ؟
ندیده عاشق رویت شدم که فاش کنم
اسیری دل و گیسوی یار یعنی چه ؟
کسی که طعم وصالت چشیده می داند
نگاه مرحمت سفره دار یعنی چه ؟
بگفت سید بحرالعلوم کی دانید
بغل گرفتن قد نگار یعنی چه
دگر برای وصالت بهانه میگیرم
اگر که دیر بیایی زغصه میمیرم
ز درد دوریت ای دوست شکوه ها دارم
خوشم اگرچه غریبم ولی تو را دارم
تمام سوز دل من زناله های شماست
ز درد هجر تو سوزی در این صدا دارم
گدایی در این خانه آرزوی من است
زنام توست اگر زره ای بها دارم
الا امیر سحر ای مسافر زهرا
امید وصل ترا بین هر دعا دارم
بیا و نامه ی اعمال من مرور نکن
که بر جبین عرق شرم از شما دارم
به کام خویش چشیدم غم جدایی را
امید رحمتی از یار آشنا دارم
بیا میان قنوتت مرا ز یاد مبر
که احتیاج شدیدی بر این دعا دارم
به آه نیمه شب تو قسم عنایت توست
اگر زبان مناجات با خدا دارم
قرار ما همه تنگ غروب صحن حسین
هوای بوسه ای از خاک کربلا دارم
چه می شود به نگاهی دلم تکان بدهی
چه می شود شب نیمه رخی نشان بدهی
رسیدی و دل ما غرق نور کردی تو
کلیم گشتی و جلوه به طور کردی تو
قسم به خون روی دستمال اشک تو
برای روضه دلم را جسور کردی تو
شبانه روز شده اشک تو شبیه به خون
ز بس مصیبت کوچه مرور کردی تو
همان زمان که لگد خورد مادرت زهرا
ز کو چه های مدینه عبور کردی تو
در آن دمی که به هم خورد گیسوان حسین
دل شکسته مادر صبور کردی تو
لبان تشنه ی زینب به خون حنجر خورد
زمان بوسه کنارش ظهور کردی تو
پی سری که بهم ریخته است ترکیب اش
لسان عمه ی خود را شکور کردی تو
میان کوفه شبی کنج خانه ی خولی
چه گریه ها که کنار تنور کردی تو
تمام حاجتم این است با دلی پر درد
ترا به حق اسیری عمه ات برگرد
#قاسم_نعمتی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
تا که گردیدم آشنای سحر
شددلم وادی صفای سحر
بین سجاده تربتم گل شد
با نم اشک و گریه های سحر
دست خالی نمی رود هرگز
آن کسی که شده گدای سحر
تو امام شکسته دل هایی
صاحب سفره عطای سحر
بوی وصل تو می کنم احساس
از نفس های جان فزای سحر
چشم امید ما گنه کاران
بوده بر سوز یک دعای سحر
ریشه مشکلات ما این است
دلمان نیست مبتلای سحر
گره از کار واکند بی شک
ناله های گره گشای سحر
شب شب همزبانی یار است
درد ما غفلت از تو دلدار است
بی جهت نیست درنوایی تو
ماچه کردیم؟ تا بیایی تو
این نشد رسم انتظار فقط
نعره ها می زنم کجایی تو
تو ز اجداد خود غریب تری
بی کس و یار و آشنایی تو
بارها سرزدی به غفلت ما
شاهد کوه ادعایی تو
دست مارا گرفتی و رفتی
چون کریم و گره گشایی تو
همچونان مادرت تمام شب
تا سحر دست بردعایی تو
بر گنه کارها دعا کردی
بس که آقا و با وفایی تو
شک ندارم که هر شب نیمه
زائر دشت کربلایی تو
تحت قبه چه ناله ها بکنی
خود برای فرج دعا بکنی
جلوات پیمبری داری
از همه خلق برتری داری
بین اولاد حضرت زهرا
دلربایی دیگری داری
نقش بازوی توست جاءالحق
تا بگویی چه محوری داری
ذوالفقار از تو جان بگیرد باز
چون تجلی حیدری داری
کرم تو گدا نواز بود
دست اکرام مادری داری
از تمام پیمبران خدا
یک نشان بهر رهبری داری
از همه برگزیدگان خلق
در رکابت تو لشگری داری
تو کجا و عزیز مصر کجا
چون خداوند مشتری داری
تویی حسن ختام اهل بیت
دست بوست تمام اهل بیت
سامرا از تو آبرو دارد
حرف ناگفته در گلو دارد
درودیوار خلوت سرداب
با نم اشک تو وضو دارد
کاسه چشم مانده بر راهت
باده ای ناب در سبو دارد
تو گل نرگسی و عرش دلم
با نفسهات رنگ وبو دارد
چه کنم؟ این دل گرفتارم
دیدن رویت آرزو دارد
بین محراب نیمه های شب
دل من با تو گفتگو دارد
نیمه شد ماه، ماه من برگرد
رحم بنما به آه من برگرد
پسر ناز حضرت نرجس
قبله راز حضرت نرجس
روزی خویش بردم عمری از
سفره باز حضرت نرجس
ذکر تسبیحتان به گهواره
بال پرواز حضرت نرجس
بارها دیده ام به زندگی ام
دست اعجاز حضرت نرجس
خواستگاری فاطمه سندی است
بهر اعجاز حضرت نرجس
آمد از عرش تک کنیز خدا
تاکشد ناز حضرت نرجس
روح توحید جلوه ای بنمود
گاه ابراز حضرت نرجس
مادرت همردیف لیلا شد
آخرین نوعروس زهرا شد
نیمه شب بود یا که وقت سحر
مادر آمد به دیدگان تر
چند روزیست گشته مانوس
لب گرم تو سینه مادر
آمد و دید بین گهواره
جای تو خالی است ای دلبر
رو به سوی امام کرده و گفت:
پسرم نیست چاره ای آخر
پاسخ امد که غم مخور نرجس
گشته مهمان حضرت داور
بال جبریل بالش سر اوست
در طوافش ملائکه یک سر
جای او امن و کام او پر شیر
السلام علی «علی اصغر»
مادری بین خیمه می چرخید
دست بر روی سر دل مضطر
هاجر کربلا چه چاره کند
سینه بی شیر... انتظار پسر
ناگهان در حرم به خود لرزید
میکند از چه هلهله لشگر
چونکه هر بار هلهله کردند
به هدف خورده تیر های سه پر
دختری زد صدا رباب بیا
پشت خیمه به پاشده محشر
وقتی آمد که قبر حاضر بود
غرق خون طفل روی دست پدر
#قاسم_نعمتی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat