#دلنوشته ⚜بچه آهوها... ✍شب شده و وقت خوابیدن فرا رسیده است اما سکوت خانه بغضی را به گلویم میخوراند ما هرشب عادت داشتیم به صدای خنده و شیطنت بچه ها هنگام خاموشی صدایی که مخفی اش میکردند با آمدن مسئول انتظامات؛ صدای بچه های خوش قلب و گلچین شده که مرا یاد بچه آهوهایی می اندازد که انگار امام رضا آنها را از میان تمام صیاد های سنگدل شهر جدا کرده و ضمانتشان را کرده تا نفسی در حرمش تازه کنند. پچ پچ شبانه شان مثل تسبیح بین دو نماز، ریز ریز و آرامش بخش بود ولی حیف... حیف که برگشتیم ویرانه شهر بچه ها دیگر نیستند و سکوت شب مدام نبودنشان را یادآور می شود و گوش های من امیدوار به چهارشنبه شبی برای شنیدن دوباره ی صدای آن بچه آهوها. میدانم که صدای گریه ی سرشار از غیرتشان برای مادرشان حضرت زهرا.س ، دل سفت و سخت من را هم به جوش خواهد آورد مشتاق دیدارشان هستم چون با وجود آنهاست که زندگی جهادی من معنا پیدا میکند. من به بغض های امیرحسین عادت کرده ام دیگر به اشک های الکی اشکان به دلگرمی های علی به گل یاپوچ بازی کردن دانیال به... بُگذریم همه شان درکنارهم بدون یک غائب، چه قاب زیبایی!! خدا همه مان را برای امام رضا نگه دارد🙏 #گروه_هشت #حلقه_شهید_علی_آقاخلیلی #دلتنگی