eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.8هزار دنبال‌کننده
35.4هزار عکس
41.3هزار ویدیو
36 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ اگر قرار بود به کسی در خصوص ورود به انتخابات ریاست‌جمهوری توصیه کنم، فقط به سردار حاجی‌زاده و آیت‌الله اعرافی توصیه می‌کردم استاد رائفی‌پور در گفت‌وگو با خبرفوری: 🔹 سردار حاجی‌زاده می‌توانست رای بالایی بیاورد. 🔹 سپاه و مجلس با سردار حاجی‌زاده کار می‌کردند و او نگاه تحولی داشت. 🔹 مردم رگه‌هایی از حاج‌قاسم را در سردار حاجی‌زاده می‌بینند. 🔹 آیت‌الله اعرافی به ۱۲۰ کشور دنیا سفر کرده است و زبان بلد است. 🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ دیدار سردار حاجی‌زاده با خانوادۀ شهیدان مصطفوی و دریانوش 🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش http://splus.ir/ashaganvalayat
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ اگر قرار بود به کسی در خصوص ورود به انتخابات ریاست‌جمهوری توصیه کنم، فقط به سردار حاجی‌زاده و آیت‌الله اعرافی توصیه می‌کردم استاد رائفی‌پور در گفت‌وگو با خبرفوری: 🔹 سردار حاجی‌زاده می‌توانست رای بالایی بیاورد. 🔹 سپاه و مجلس با سردار حاجی‌زاده کار می‌کردند و او نگاه تحولی داشت. 🔹 مردم رگه‌هایی از حاج‌قاسم را در سردار حاجی‌زاده می‌بینند. 🔹 آیت‌الله اعرافی به ۱۲۰ کشور دنیا سفر کرده است و زبان بلد است. 🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش http://splus.ir/ashaganvalayat
⭕️ رپرتاژ عجیب و گسترده مخالفان جلیلی علیه او! 🔴 پیشتر در کانال تأکید کرده بودیم با توجه به وضعیت خوب جلیلی در نظرسنجی ها و اقبال گسترده ای که به وی وجود دارد، از سوی مخالفان جلیلی در جریان اصلاح طلب و اصولگرا، تخریب و هجمه ای بی سابقه علیه یک کاندیدا را در تاریخ انتخابات های ایران شاهد خواهیم بود... 👈 جالب تر آنکه آنها مجبورند برای تخریب جلیلی متوسل به مطالب خیالی و سخیف شوند و برای آگهی آن در کانال ها و رسانه های مختلف هزینه ی گزافی را بپردازند! 🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش http://splus.ir/ashaganvalayat
⭕️ رهبر انصارالله یمن: ان شاءالله عملیات های مشترک یمن با مقاومت اسلامی عراق تأثیر بسزایی بر رژیم صهیونیستی خواهد گذاشت عملیات های مشترک ما تازه شروع شده و در آینده شاهد عملیات های بیشتری خواهید بود 🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش http://splus.ir/ashaganvalayat
16.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ دستاوردهای سفر شهید رئیسی به استان فارس 🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش http://splus.ir/ashaganvalayat
سلام نماز دهه ی اول ذی الحجه از امشب شروع میشه از فیض این نماز بی بهره نباشید ان شاءالله التماس دعا🌹
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 حرمت_عشق قسمت ۷۵ آیفون خانه به صدا درآمد.... ریحانه بی‌قرار از اتاق بیرون رفت. لبخندی به سمیرا زد و پشت در منتظر همسرش بود. صدای پاهای مردش را خوب تشخیص میداد. که نزدیک میشد،به محض ایستادن یوسفش پشت در، درب را برایش باز کرد. یوسف وارد شد. و ریحانه در را پشت سر همسرش بست. دو تا از کیسه های خرید را از دستش گرفت. و شاخه گل را که به دهان یوسفش بود گرفت و خیلی آرام گفت _خودت گلی، چرا زحمت کشیدی؟ یوسف سلامی کرد. با اشتیاق به چهره دلبرانه بانویش زل زده بود. و با نگاه عاشقانه پاسخش داد سمیرا نیم‌رخ ریحانه و یوسف را میدید. چقدر حسرت داشت که همیشه یاشار با غضب وارد میشد و همیشه طلبکارش بود. و هیچگاه گلی از همسرش نگرفت. حتی اوایل عروسیش. یوسف سربه زیر، یاالله گفت، وارد خانه شد. هندوانه و بقیه کیسه های خرید در دستش بود. سلامی کرد. و با کیسه ها وارد آشپزخانه شد.و همسرش بدنبالش. سمیرا جواب سلامش را داد.و به احترام یوسف مانتو اش را چند دقیقه قبل پوشید اما روسری اش را روی دوشش انداخته بود. یوسف سر به زیر، گفت.. _خیلی خوش آمدید،بفرمایید بنشینید. من میرم اتاق شما راحت باشید سمیرا با بغض گفت _ هنوزم همون یوسف قبل هسی. اما یاشار خیلی عوض شده.نامرد شده. کاش. اونم مثل تو بود. یوسف کمی سرش را بالا آورد اما نگاهی نکرد _اتفاقی افتاده!؟ _درخواست طلاق داده.منم مهرمو گذاشتم اجرا.یک هفته هست خونه نیومده. منم اومدم اینجا. نمیخام یاشار بفهمه. یوسف خیلی خسته بود.عذرخواهی کرد. به اتاق رفت.و ریحانه نزد میهمانش.تا آرام کند او را. ریحانه_ ای بابا.چقدر گریه میکنی.کلی باهم حرف زدیم. سمیرا_ درد من تمومی نداره ریحانه. خداروشکر تو خوشبختی. زندگیت رو دوست داری. ولی من چی.؟؟؟ ریحانه_ من یه سر برم پیش یوسفم. الان میام. سمیرا باخود زمزمه کرد و اشک میریخت..... میگه «یوسفم».شاخه گل رز براش خرید. خوشبحالشون چقدر همدیگه رو دوست دارن ولی من چی. هم غصه، گریه، حسرت. ریحانه وارد اتاق شد.. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 حرمت_عشق قسمت ۷۶ ریحانه وارد اتاق شد.... یوسف لباسهایش را عوض نکرده بود. پر فکر روی تخت نشسته بود. متحیر بود و متعجب. هزار سوال در ذهنش رژه میرفت. ریحانه_ یوسفم، چیه باز که رفتی تو فکر. _چیشده اومده اینجا؟؟ _چیز خاصی نیس دعوای زن و شوهریه، غذا گرم کنم برات؟ چی میل داری؟ شربت بیارم یا چای؟ یوسف نگاه پر محبتی به بانویش کرد _ میخام برم چاپخونه. فقط یه لیوان آب میخام. اونم خودم میرم برمیدارم.. تو به مهمونت برس ریحانه_ چقدر خرید کردی دست شما درد نکنه. یوسف نگاهی عاشقانه به بانویش کرد. وسایلش را برداشت. یاالله گفت، و سربه زیر وارد آشپزخانه شد. آبی خورد و به سمت درب ورودی رفت... سمیرا_ یوسف منو ببخش. ریحانه_ آقایوسف!، سمیرا جون یوسف نگاهش به زمین میخ شده بود. _ اختیاردارید.این چه حرفیه.گذشته ها گذشته.من به داداش زنگ میزنم. میگم شما اینجا هستید وظیفش هست که بیاد دنبال شما. سمیرا با گریه گفت _ نه نگو بهش آقایوسف یوسف_ صلاح نیست زن داداش. ریحانه، گل رز را بویید، در گلدان گذاشت.و به استقبال یوسفش رفت. با لبخندی پر مهر همسرش را راهی کرد. سمیرا،وقتی دید یوسف رفته، مانتو اش را درآورد، ناراحت و دلخور روی صندلی نشست. _ ریحانه چجوری شما اینقدر همدیگه رو دوست دارید.مگه عشق با عشق فرق داره؟خب ما هم عاشق بودیم.ماهم خیلی همو دوست داشتیم.ولی نمیدونم چی شد. ریحانه وارد آشپزخانه شد... سمیرا صدایش را بلندتر کرد _ بیا بشین، تو که همش تو آشپزخونه هستی ریحانه جواب سوالش را نداد. با لبخند گفت: _ میوه بیارم.الان میام عزیزم سمیرا_ خوش بحالت چقدر یوسف دوستت داره ریحانه ظرف هندوانه با کارد و بشقاب در دستش بود روی میز گذاشت و روی صندلی نشست. الان وقتش بود که جواب دهد. _منم خیلی دوسش دارم.حاضرم همه دنیا رو بهم بریزم هرچی دارم پیشکش کنم. ولی یوسفم یه لحظه دلگیر نباشه. هیچ وقت تو فکر نباشه.با آرامش پیشرفت کنه.حاضر نیستم خم به ابروش بیاد. همه فکر و ذکرش بشه کارش تمرکز داشته باشه. _آره میدونم مثل لیلی و مجنون. پس چرا من و یاشار کارمون رسید به طلاق؟؟ ما هم خیلی عاشق هم بودیم خیلی دوست داشتیم به هم برسیم _ای بابا تو چرا همش میگی طلاق دختر خوب؟؟ _اصلا منو نمیبینه. انگاری براش تکراری شدم. شما الان چندین ماهه عروسی کردین هرکی خبر نداشته باشه بیاد خونتون فکر میکنه دیشب به هم رسیدید دلم از این میسوزه که همه ایرادها رو از من میبینه. چقدر یوسف باشعوره.میگه یاشار وظیفش هست.ولی میدونم اون نمیاد.میدونم.اون اصلا منو دوست نداره.همه چی اجباره. زندگی اجباری
صدای هق هق سمیرا در خانه پیچید. ریحانه با دستش، دستان سمیرا را گرفت و گفت: _سمیرا جون گریه نکن اینجوری، حالت بد میشه، ببین خب چجوری بگم.... راستش من وقتی به فکر افتادم که درمورد یوسفم تصمیم بگیرم که همسرش بشم، میدونستم خیلی سخت به هم میرسیم، میدونستم همه مخالف کارمون هستن، حتی میدونستم که شاید تو عروسیمون دعوا بشه، شاید باور نکنی اما من خودمو برای همه چی آماده کرده بودم. حتی تا یک هفته بعد محرم شدن مون دقیق به هم نگاه نمیکردیم. خواستن من و یوسف روی ملاک های خدایی بود‌. اینقدر که توسل و نماز های یوسف رو دوست داشتم اصلا برام مهم نبود که عمو کوروش از ارث محرومش کرده‌. سمیرا_شعار نده ریحانه، مگه میشه تو برات مهم نباشه یوسف چقدر درآمد داره، ارث چی داره؟؟؟ ریحانه لبخند عمیقی زد. دو قاچ هندوانه برای مهمانش گذاشت و گفت _من و یوسف ملاکمون و معیارهامون الهی بود عزیزم نه زمینی، یوسف همسر نمیخواد، همسفر میخواد که پا به پاش باشه هرچی میگه،هرکار میکنه بدونه یک حامی داره و اعتماد داره، مطیعش باشه، اینقدر احترام و حرمت براش قائل باشه که سخت ترین مشکلات رو راحت حل کنه. منم همین کار رو دارم میکنم. نمیگم سخت نیست، خیلی هم سختی داشتیم ولی پشت هم بودیم، فقط به فکر آرامش و پیشرفت هم هستیم، همه‌ی این سختی ها رو با تلاش‌ها و توکل به خدا گذروندیم. سمیرا تیکه‌ای کوچک از هندوانه را در دهانش گذاشت و آرام سر تکان داد.هرچه ریحانه میگفت حقیقتی انکارناپذیر بود که دوست نداشت قبول کند اما واقعی بود. دیگر حرفی برای گفتن نداشت. حرف ریحانه حساب بود و کاملا منطقی. . . . یوسف به چاپخانه رسید.. تمام کارهای عقب مانده اش را انجام داد. مدتی بود مقاله های دوستانش را ترجمه میکرد.پول خوبی نصیبش شده بود.پس انداز کرده بود.حالا بود.بانویی که همه سرمایه اش را به او پیشکش کرده بود.باید که قافلگیرش میکرد. تماسی به یاشار گرفت.. به او گفت که سمیرا به شیراز آمده... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 حرمت_عشق قسمت ۷۷ یاشار _خب که چی؟! من نمیام دنبالش. مگه من از خونه کردمش بیرون.؟؟بیخود. خودش رفته، خودشم برمیگرده.! یوسف_ آخرش چی یاشار؟؟!! یاشار _آخرش طلاق! یوسف_ خانمت مهمون منه اما نه بدون تو.. اون ازدواج کرده با داداشم. پس میای میبریش.! اگه بخاد بمونه با تو میمونه یاشار _اینو میگی که منو بکشونی شیراز. ولی من نمیام.خودش رفته خودشم برمیگرده. یوسف_ ولی کارت درست نیست.اشتباه میکنی.این راهش نیست. یاشار _چیه فکر کردی سمیرا مثل خانم خودته؟! که مهرشو ببخشه؟؟؟بی وجدان مهرشو گذاشته اجرا ١٣٠٠ سکه برم از کجا بیارم یوسف؟؟ فکر کردی من میلیاردرم؟آقای سخایی همه پولا رو کشید بالا بابا و عموسهراب ورشکست شدن یوسف_ آره میدونم همه رو، ولی دلیل خوبی نیست خودتم میدونی. یاشار عصبی فریاد میکشید.یوسف هرچه میگفت نمیتوانست آرام کند برادری که به فکر منافعش بود نه زندگیش. یاشار _امروز یکشنبه هست، تا اخرهفته برگشت که هیچ، برنگشت.برگه احضاریه رو خودم میفرستم براش شیراز. یوسف_ نمیخام تو کارت دخالت کنم.ولی فکر کن. شما خیلی همو دوست داشتید. اگـ... یاشار وسط حرف یوسف پرید و گفت: _دوست؟؟؟ هه.....حرفای خنده دار نزن جون من.....تمام غمزه و کرشمه هاش فقط برای پول من بوده نه خودم.بیخیال نظر منو نمیتونی برگردونی.خودت میدونی چقدر عاشق بچه ام. نمیخام حسرت به دل باشم.! یوسف_ شما چرا باهم حرف نمیزنین!؟ اخه مرد حسابی اینا باید باعث بشه زندگیتو بهم بزنی! ؟؟ یاشار _اون حرف تو کله ش نمیره.فقط زبونش پوله یوسف.فقط پول.تا حالا من عابر بانک بودم فقط و فقط پول ببینه حالش خوبه! اون منو نمیخواسته.پولمو میخواسته. خستم کرده خیلی خستم. حوصله‌شو ندارم. نه حوصله خودش نه هرچیزی که به اون مربوطه یوسف بی حرف و غمگین گوش میداد. یاشار _ خیلی ماهه خانمت. اون روز تو باغ این قدر که حرف شنید من گفتم میزنه زیر همه چی اما جواب همه رو داد فقط حرفش تو بودی فقط تو. نه کاری به ارث داشت نه چیز دیگه.خودت هم خوبی به هم میاین....یک هفته س تو حجره میخابم. اصلا حتی زنگ نزد ببینه مردم یا زنده ام.!! غذا چی میخورم. فقط بلده به خودش برسه و با خاله شهین و سهیلا برن بیرون با ماشین دور دور....ول کن یوسف..نگران زندگیم نباش. من خیلی وقته به آخر خط رسیدم.کل زندگی من ٧ ماه شد. یوسف_ با همه این حرف ها نمیدونم دیگه چی بگم بهت.خودت میدونی و زندگیت.ولی هنوزم میگم اشتباه داری میکنی. یاشار _انتخاب سمیرا اشتباه بود. زندگی کردن باهاش اشتباه بزرگتر.
یوسف هرچه کرد.نتوانست یاشار را راضی کند. پایبند کند. پشیمان کند. که بدنبال همسرش بیاید. که کمی فکر کند.اشتباهاتش را گوشزد کرد.نصیحت برادرانه میکرد.خاطرات خوبشان را تداعی میکرد.تا مگر جوشش عشق همسری برادرش را به رخ او بکشد.اما نشد.نتوانست.کدورت ها و دلخوری ها انباشته شده بود.حتی مشورت با آقابزرگ و خانم بزرگ.حتی رفتن پیش مشاور. هیچکدام از نظرات برای یاشار معنا و مفهوم نداشت.چرا که راهی بجز طلاق نمیدید.. امروز پنج‌شنبه است.همان روزی که سمیرا باید برمیگشت.مردد بود برگردد یانه. برمیگشت با حقارت، سوختن و ساختن. یا برنمیگشت و طلاق. شاید خدا میخواست... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 حرمت_عشق قسمت ۷۸ شاید خدا میخواست.نشان دهد به یاشار.به سمیرا.به همه.که همه چیز پول نیست.و همه چیز منفعت مالی نیست. سمیرا برنگشت.طلاق گرفت.زندگیش را به باد داد.فقط بخاطر پول. یاشار هم ١٣٠٠ سکه را باید جور میکرد. اما نکرد.ماشین و پس انداز، و زمینی که داشت، فروخت.اما فقط ٢٠٠ سکه داد. وسایلش را جمع کرد و برای همیشه از ایران رفت. سمیرا ماند و حسرت ها.حقارت ها.کم نبود سکه هایی که مهرش بود.اما به چه قیمتی.؟ دوسال به سرعت برق و باد گذشت.با تمام شیرینی ها و مشکلاتش.درد قلب یوسف، بیشتر او را اذیت میکرد. هرچه بانویش میگفت که درمان کند. که تحت نظر باشد. فقط یک جواب یوسف به او میداد. _درمان دردم تویی، دکتر قلبم مولا علی. گاهی سیاست های زنانه ریحانه، جوابگوی خوش قلبی، و مهربانی های یوسف را نداشت. کم کم باید اثاث کشی میکردند که به شهر خودشان، اهواز برگردند. علی و مرضیه بدنبال خانه بودند تا رهن کنند برای عروس و دامادی که برگشتنشان با نوزادی دختر، همراه بود.دختری زیبا بنام «زهرا» آپارتمانی که علی و مرضیه پیدا کرده بودند.٨٠ متری، و دوخوابه بود. هرچه بود برایشان خیلی عالی بود. یوسف، چقدر از حاج حسن تشکر کرده بود.که پدرانه مراقبش بود.برایش کار جور کرد.مثل یک بزرگتر. چقدر نمازحاجت خوانده بود. و سجده شکر بجا می‌آورد. ریحانه هدیه ای برای حاجی و خانواده اش خرید. و آنها را میهمان میکرد. تا کمی جبران کند زحماتشان را. پول رهن را گرفتند. و اثاث کشی کردند. یوسف بود و دلدارش و نوزادی که تازه به جمعشان اضافه شده بود، با ماشین خودش.....و وسایل خانه را با ماشین بار... به سمت اهواز حرکت کردند.... در این دوسال... یوسف هم کار کرد.و هم درس میخواند. باید تلافی محبتهای همسرش را میکرد. ثابت میکرد به پدرش که زندگیش به روال افتاده.که توانسته یکه و تنها همه کار کند. عروسی بگیرد.به شهری غریب رود.خانه رهن کند درعین نداشتن ها و حمایتهایی که خانواده اش نکرده بودند. باید ثابت میکرد به دلش.حقیقت قرآن را. که خدا او را بی نیاز کرده است.وعده خدا بود، که از فضلش میبخشد.... پس بخشید..... نه فقط بعد مالی و دنیوی، که بعد معنوی و اخروی، نه فقط یکدانه همسری که تک بود، که فرزندی سالم و صالح.. همه چیز را خدا داد.وچقدر خدایش بزرگ بود. چقدر بانوی قلبش را میخواست.چقدر نوزادش شیرین بود برایش، همچون عسل چقدر زندگیش روال خودش را میگذراند. «الحمدلله.الحمدلله.الحمدلله.» به محض رسیدن به اهواز.... یوسف به پیشنهاد دلبرش، مستقیم بسمت خانه پدر و مادرش رفت.تا اول سلام کند به بزرگتری که هنوز دلخور بود. و این دو سال آنها را ندیده بود. چند باری پدر مادر ریحانه به شیراز رفته بودند اما کوروش خان و فخری خانم نرفتند. و چقدر خوب شد که رفتند. که دلخوریها برطرف شده بود. ریحانه با آینه و قرآن و یوسف، نوزادش را در آغوش داشت، وارد خانه شدند.پدر مادر ریحانه، علی و مرضیه کمی بعد رسیدند. کارگرها وسایل را می آوردند،.. که کوروش خان و فخری خانم رسیدند. لبخند جذابی روی لبهای یوسف و ریحانه نقش بسته بود. یوسف کارشناسی ارشدش را گرفته بود... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 حرمت_عشق قسمت ۷۹ یوسف کارشناسی ارشدش را گرفته بود.در دانشکده ای که لیسانسش را خوانده بود مشغول بکار شد.ابتدا بعنوان استادیار و بعد از چند ماه استاد تمام وقت دانشگاه شده بود. طوری برنامه ریزی کرده بود.که صبحها تا ٣ ظهر دانشکده باشد و بقیه روز وقف ریحانه دلش و زهرایشان. به خانه که می آمد.هربار با شاخه گلی، یا هدیه ای یا هرچیزی، عشقش را به خانواده ثابت میکرد. ریحانه گرچه مشغول زهرایش بود.. اما جلسات عرفانی را تعطیل نمیکرد. مدیر حلقه صالحین شده بود.تمام سختی های زندگیشان را که هیچ،تمام دنیا را، به لبخند دلبرانه همسرش، عوض نمیکرد. 🏴محرم از راه رسید.... محرم بود و هیئت عمومحمد.هیئت حسابی در تکاپو بود. بعد از دو سال و نیم، یوسف میخواست هئیت برود.چقدر دلش لک زده بود برای رفقایش.برای مداحی کردن‌های علی.برای چای هیئت و داربست زدن..
کم کم آماده میشدند که به هیئت بروند. یوسف، وارد اتاق شد.ریحانه، لباس زهرا را به تن میکرد. لباس محرمی که خودش دوخته بود. با روسری به اندازه کف دست.با سربند یازهرا. یوسف ذوقش را نتوانست مخفی کند.تک تک لباسهای طفلش را برمیداشت.میبوسید. میبویید و با نگاه عاشقانه اش از دلبرش تشکر میکرد. ریحانه صدایش را نازک کرد. _اینا که چیزی نیس بابایی...اگه میتونی تو تن من ببین.. ببین چقدر ناز میشم ریحانه، لباسها را یک به یک به تن زهرا پوشاند، آخر کار روسری و سربند را هم برایش بست. خدای من طفل ۶ ماهه یوسف چقدر زیبا شده بود.ناخواسته،زهرایش را درآغوش گرفت. _ای جان دل بابا.،فدای‌ نام روی سربندت بشم زهرا را به زمین گذاشت.پیشانی همسرش را بوسید. _خیلی باصفایی ریحانه بلند شد.مقابل آینه ایستاد. روسری اش را جلوتر کشید. محکم ترش کرد.چادرش را پوشید. و روی سرش تنظیم کرد. یوسف مشتاقانه نگاه میکرد. ریحانه اش چقدر زیبا و دلفریب بود برایش.ریحانه، از آینه به چشمان یوسفش نگاه کرد.یوسف دکمه های سر آستین پیراهن مشکی اش را میبست. و جواب بانویش نگاه عاشقانه ای ممتد میداد. ریحانه شال مشکی ای به دور گردن همسفرش انداخت. یوسف متعجب بود. _این کجا بوده؟!؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴اسم رمز عملیات تخریب شهید رئیسی در رسانه‌های اصلاح‌طلب با صدای بلند از قول عبدی منتشر شد! 🔹‌عملکرد سه سال گذشته دولت بیشتر جمع کردن افتضاحات دولت روحانی بوده جناب عبدی! چه نقدی میخوان بکنید؟ 🔹‌بد کردن بدهی های دولت روحانی رو دادن؟ بد کردن اون ذلتی که تو دیپلماسی به کشور تحمیل کرده بودین رو به عزت تبدیل کردن؟ ┈┉┅━❀💌❀━┅┉ 🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat