eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
33.4هزار عکس
38هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 تا بسیج و سپاه نیایند، قطعاً بساط ولنگاری جمع نخواهد شد 🔰به چند دلیل، نیروی انتظامی به تنهایی امکان جمع کردن بساط بی حجابی و این روزها را ندارد: 1️⃣ پلیس، نیروی کافی برای حضور در این میدان را ندارد. به همین دلیل، قطعاً همه مناطق، پوشش داده نمی شود و حضور مامورین به صورت گزینشی و بسیار محدود خواهد بود که عملاً به نتیجه نخواهیم رسید و عرصه برای جولان ولنگاران همچنان باز خواهد بود. 2️⃣ در این عرصه، به نیروهایی نیاز است که با جان و دل برای اسلام و انقلاب کار کنند و با خلوص نیت و دغدغه قلبی وارد میدان شوند. در هر کوی و برزن نیاز به حضور فعال هوشمندانه است. این ویژگی و دغدغه ها در میان نیروهای مردمی و بسیج و سپاه به وفور یافت می شود، اما در میان مامورین نیروی انتظامی، همه این طور نیستند. 3️⃣ اساساً یکی از وظایف ذاتی بسیج و سپاه، از دستاوردهای انقلاب است. چه جایی مهمتر از اینجا که به حیا، غیرت و ایمان مردم ارتباط دارد⁉️ ♻️ هشت سال دفاع مقدس را بدون حضور نیروهای مردمی و بسیج و سپاه نمی توان تصور کرد. این جنگ فرهنگی را هم بدون حضور فعال بسیج، سپاه و نیروهای مردمی نمی توان تصور کرد. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کانال عاشقان ولایت
🅰پارت اول 💎حکایات و سخنان ناب روز #حکایت ⭕️روش پند دادن گناه کار جوانى خدمت امام حسین علیه السل
🅱پارت دوم 💎حکایات و سخنان ناب روز ما راه حسین و مقصد ما کربلاست افتخار و اعتبار مکتب ما زینب است 🖤🖤 🥀دوست دارم تا تـو در خود محو و حیرانم کنی قطره ام واصل بـه دریایِ خروشانم کنی 🥀دوست دارم ذره باشم تا کـه در امواج نور در بغل گیری و خورشید فروزانم کنی 🥀دوست دارم پای تا سر قطعه ابری شوم تا بـه خاک لاله هاي خویش بارانم کنی 🥀دوست دارم تا دم رفتن بگریم در غمت کز کرامت خنده اي بر چشم گریانم کنی 🥀دوست دارم دور عباست بگردانی مرا یا کـه هم چون طره اکبر پریشانم کنی 🥀دوست دارم تا شود قلبم چو جسمت چاک چاک درکنار قتلگاهِ خویش، مهمانم کنی 🥀دوست دارم تا کـه با یاد لبِ عطشان خود سوزی و آبم کنی یک باره طوفانم کنی 🥀دوست دارم خار صحرا و بیابانت شوم تا بـه رویم پاگذاری سرو بستانم کنی 🥀دوست دارم در منایِ عشق هم چون گوسفند پیش پای زائران خویش قربانم کنی 🥀دوست دارم میثم کویِ تـو باشم یا حسین تا فراز دار عشقِ خود، ثنا خوانم کنی 🖤🖤 فضیلت_سوره حج 🔸الصّادق (علیه السلام)- عَنِ الْحَسَنِ‌بْنِ‌عَلِیِّ‌بْنِ‌سَوْرَهًَْ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی‌عَبْدِ‌اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: مَنْ قَرَأَ سُورَهًَْ الْحَجِّ فِی کُلِّ ثَلَاثَهًِْ أَیَّامٍ لَمْ تَخْرُجْ سَنَتُهُ حَتَّی یَخْرُجَ إِلَی بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ وَ إِنْ مَاتَ فِی سَفَرِهِ دَخَلَ الْجَنَّهًَْ قُلْتُ فَإِنْ کَانَ مُخَالِفاً قَالَ یُخَفَّفُ عَنْهُ بَعْضُ مَا هُوَ فِیهِ؛ 🔸امام صادق ( علی‌بن‌سوره از امام صادق (نقل کرده که حضرت فرمود: «هرکس سوره‌ی حج را در هر سه روز یکبار بخواند، در همان سال به زیارت خانه‌ی خدا خواهد رفت و اگر در این سفر بمیرد، وارد بهشت میشود». پرسیدم: اگر از اهل سنت باشد [چه پاداشی خواهد داشت؟] امام فرمود: «مقداری از عذابش کاسته خواهد شد». 📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۵۶۲/ثواب الأعمال، ص۱۰۸ 🖤🖤 🔹راه های جلوگیری از گرمازدگی گیاهان 🔻افزایش رطوبت : گیاهان عاشق رطوبت در هوا هستند. 🔻افزایش آبیاری در دوران گرما : دقت کنید در زمان تنش گرما خاک همیشه دارای رطوبت ملایم باشد. 🔻قراردادن گیاهان در سایه : استفاده از سایه بان برای گیاهان گل دار و برگ نازک 🔻نکته : به گیاهان در روزهای گرم کود ندهید 🖤🖤 حسین ایام محرم، ایام تغییر مسیر زندگی است 🔻 ایام محرم، ایام «تغییر مسیر زندگی» است. ایام گرفتن «تصمیم‌های بزرگ» است. کنار سفرهٔ امام حسین علیه‌السلام می‌شود تصمیماتی گرفت که هیچ‌وقت امکان گرفتن آن نیست. هیچ فرصتی بهتر و مبارک‌تر از عاشورا برای این تصمیم‌های بزرگ و تصفیه‌حساب با همهٔ تعلقاتش نیست که انسان، درس و کار و آرزوهایش را پشت‌سر بگذارد و به امام حسین علیه‌السلام گره بخورد و بقیه را هم به ایشان بسپارد؛ به‌خصوص چون ما تجربهٔ اصحاب امام حسین علیه‌السلام را دیده‌ایم، باید این کار را به‌راحتی انجام دهیم. 🖤🖤 🏴رنگ عالم شد سیاه درجهان عاطفه پیراهن غم شد سیاه 🏴تکیه تکیه یاحسین درغمت پیراهن این شهر کم کم شد سیاه 🏴چونکه بالاتر نداشت درمیان ماه ها ماه محرم شد سیاه 🏴در مِنا امسال آه علقمه شد روسپید و روی زمزم شد سیاه 🏴جلد مانند لباس بر اَمالی و لهوف و بر مُقرّم شد سیاه 🏴پوست درسینه زنی سرخ شد، شد نیلگون و آخرش هم شد سیاه 🏴بین این رنگین کمان دل سپید و چشم سرخ و رنگ پرچم شد سیاه 🏴برتن مسلم هم آه رد تیر و تیغ ها قدر مُسلّم شد سیاه 🍃محمود کریمی 🖤🖤 ارتباطات، مهارتی است که می‌توان آن را آموخت، درست مانند تایپ‌کردن یا دوچرخه‌سواری. اگر آن را یاد بگیرید، کیفیت تمام بخش‌های زندگی‌تان به‌سرعت رشد خواهد کرد. 🖤🖤 فضیلت_سوره فرقان ▫️الکاظم ( لَا تَدَعْ قِرَاءَهًَْ سُورَهًْ تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ فَإِنَّ مَنْ قَرَأَهَا فِی کُلِّ لَیْلَهًٍْ لَمْ یُعَذِّبْهُ اللَّهُ أَبَداً وَ لَمْ یُحَاسِبْهُ وَ کَانَ مَنْزِلُهُ فِی الْفِرْدَوْسِ الْأَعْلَی؛ ▫️امام کاظم ( قرائت سوره‌ی فرقان را وامگذار، چراکه کسی اگر آن را در هر شب بخواند، خداوند هرگز او را عذاب نمیکند و از او حساب و کتاب به عمل نمی‌آورد و جایگاهش در فردوس اعلی می‌باشد. 📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۰، ص۳۵۲/بحارالأنوار، ج۸۹، ص۲۸۶ 🖤🖤 چهار چيز برای چهار مقصد ديگر آفريده شده اند : ❶ "مال برای خرج کردن" در *احتياجات زندگے نه برای نگهداری* ❷ "علم برای عمل کردن" به آن *نه جدال و کشمکش و بحث* ❸ انسان برای "بندگی و اطاعت" از خدا *نه خوشگذرانی و معصيت* ❹ دنيا برای "جمع آوری توشه آخرت" *نه غفلت از آخرت و آباد ساختن* 🖤🖤 هفت جمله که زمان های سختی باید به خودمون بگیم: 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت
🅱پارت دوم 💎حکایات و سخنان ناب روز ما راه حسین و مقصد ما کربلاست افتخار و اعتبار مکتب ما زینب اس
🆎پارت سوم 💎حکایات و سخنان ناب روز ۱.هیچ چیز دائمی نیست ۲.زخم های ما نشانه ی قدرته نه ضعف ۳.زمانی که بقیه منفی بافی میکنن، من میتونم مثبت باقی بمونم ۴.عبور از رنج منو داناتر میکنه ۵.حتی زمانی که در حال کشمکش هستم رو به جلو حرکت میکنم ۶.ترس هیچ چیز را عوض نمیکند ۷.بهترین گزینه ادامه دادنه 🖤🖤 اشکی چکید و باب صحبت با تو وا شد ناگاه دیدم صحن تو عرشِ خدا شد آنقدر وا کردی گره از کار مردم تا پنجره فولاد تو دارالشفا شد 🖤🖤 (جوشن کبیر) خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ است وقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است چون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ است خود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست دیگر تو چه میخواهی ؟! بهر طلبت از دوست خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانی خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر چون ناز تو میخواهد ، او را ز درون بنگر خود را به خدا بسپار 🖤🖤 شیخی وارد روستایی شد و ادعا کرد طی الارض میکند و از آینده خبر دارد. مردمان زیادی دور وی جمع شدند و وی را بسی عزیز و گرامی داشتند و به وی منزلی دادند تا در آن سکنی گزیند. زن باهوشی از اهالی روستا شیخ را به همراه کد خدا و برخی اهالی روستا برای ناهار به منزلش دعوت کرد. زن خانه برای میهمانان سینی برنج کشید و روی برنج تکه ای مرغ گذاشت. برای سینی شیخ نیز برنجی کشیده بود که رویش مرغی دیده نمیشد. شیخ بعد مکثی با تعجب پرسید : چرا برای سینی غذای من مرغی نگذاشته ای؟ زن پاسخ داد : چگونه است که حضرت شیخ طی الارض میکند و از آینده و..خبر دارد ولی از مرغی که زیر برنج در سینی وی گذاشته ام خبر ندارد!! 🖤🖤 روزی سه شیخ با هم خربزه می خوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره می نمود، برای آنکه هیچ کدام دلشان نمیامد از سهم خود به آن فقیر بدهند، یکی گفت: روایت است از چیز هایی که بخشش آن کراهت دارد یکی انار است و دیگری خربزه. دومی گفت: همچنین روایت است که خربزه را باید آنقدر خورد که خورنده را جواب کند. سومی گفت: و نیز روایت است که هر کس سر از روی خربزه بلند نکند به وزن همان خربزه به گوشتش اضافه می شود. وقتی خربزه تمام شد، باز نتوانستند از پوستش دل کنده برای فقیر بگذارند. باز ذکر روایت شروع شد. یکی گفت: دندان زدن پوست خربزه دندان را سفید و اشتها را زیاد می کند.دومی گفت: پوست خربزه چشم را درشت و رنگ پوست را براق می کند. سومی گفت: دندان زدن پوستِ خربزه تکبر را کم و آدمی را به خدا نزدیک می نماید. و آنقدر دندان زدند و لیف کشیدند تا پوست خربزه را به نازکی کاغذی رساندند فقیر که همچنان آنان را می نگریست گفت: من رفتم، که اگر دقیقه ای دیگر در اینجا بمانم و به شما ها بنگرم می ترسم با روایات شما، پوست خربزه مقامش به جایی برسد که لازم باشد مردم آن را بجای ورق قرآن در بغل بگذارند و تخمه اش را تسبیح کرده، با آن ذکر یا قدّوس بگویند. عبید زاکانی 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊💚 حضرت سیّدتنا فاطمة الزهراء ، صدیقة الشهیدة ، 🕊🤍 عصمة الله الکبری و حجة الله علی الحجج سلام الله علیهم اجمعین، در روز یکشنبه ╲\   ╭``┓ ╭``🍀``╯ ┗``╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐ 🤍🕊
🕊💚دعای روز یکشنبه 🕊🤍بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🕊💚بِسْمِ اللهِ الَّذي لا اَرْجُو اِلاّ فَضْلَهُ، وَ لا اَخْشي اِلاّ عَدْلَهُ، وَ لا اَعْتَمِدُ اِلاّ قَوْلَهُ وَ لا اُمْسِكُ اِلاّ بِحَبْلِهِ، بِكَ اَسْتَجيرُ يا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوانِ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ وَمِنْ غِيَرِ الزَّمانِ وَ تَواتُرِ الاَْحْزانِ، وَ طَوارِقِ الْحَدَثانِ، وَ مِنِ انْقِضآءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّاَهُّبِ وَ الْعُدَّةِ، وَ اِيّاكَ اَسْتَرْشِدُ لِما فيهِ الصَّلاحُ وَالاِْصْلاحُ، وَ بِكَ اَسْتَعينُ فيما يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجاحُ وَالاِْنْجاحُ، وَ اِيّاكَ اَرْغَبُ في لِباسِ الْعافِيَةِ چوَتَمامِها، وَ شُمُولِ السَّلامَةِ وَ دَوامِها، وَ اَعُوذُ بِكَ يا رَبِّ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ، وَاَحْتَرِزُ بِسُلْطانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلاطينِ، فَتَقَبَّلْ ما كانَ مِنْ صَلـوتي وَصَوْمي، وَ اجْعَلْ غَدي وَ ما بَعْدَهُ اَفْضَلَ مِنْ ساعَتي وَ يَوْمي وَ اَعِزَّني في عَشيرَتي وَ قَوْمي، وَ احْفَظْني في يَقْظَتي وَ نَوْمي، فَاَنْتَ اللهُ خَيْرٌ حافِظاً، وَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ، اَللَّـهُمَّ اِنّي اَبْرَءُ اِلَيْكَ في يَوْمي هذا وَ مابَعْدَهُ مِنَ الاْحادِ، مِنَ الشِّرْكِ وَ الاِْلْحادِ، وَ اُخْلِصُ لَكَ دُعآئي تَعَرُّضاً لِلاِْجابَةِ، وَ اُقيمُ عَلي طاعَتِكَ رَجآءً لِلاِْثابَةِ، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد خَيْرِ خَلْقِكَ الدّاعي اِلي حَقِّكَ، وَاَعِزَّني بِعِزِّكَ الَّذي لايُضامُ، وَ احْفَظْني بِعَيْنِكَ الَّتي لا تَنامُ، وَاخْتِمْ بِالاِنْقِطاعِ اِلَيْكَ اَمْري، وَ بِالْمَغْفِرَةِ عُمْري، اِنَّكَ اَنْتَ الْغَفُورُ رحیم 💚🕊💚🕊💚🕊 🕊🤍 یا عالی بحق علی امروز مهمان حضرت فاطمه زهرا و آقا امیرالمومنین و در پناه این دو بزرگوارم و تمام کارهای خیرم را به پیشگاه ایشان هدیه می کنم. 🕊💚 زیارت روز یکشنبه مخصوص حضرت امیرالمومنین علیه السلام: السَّلامُ عَلى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَالدَّوْحَةِ الهاشِمِيَّةِ، المُضِيئَةِ المُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ المُونِقَةِ بِالإمامةِ، وَعَلى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَنُوحٍ عَليهِما السَّلامُ، السّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى المَلائِكَةِ المُحْدِقِينَ بِكَ وَالحافِّينَ بِقَبْرِكَ. يامَوْلايَ يا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ، هذا يَومُ الاَحَّدِ، وَهُوَ يَوْمُكَ وَبِإِسْمِكَ، وَأَنا ضَيْفُكَ فِيهِ وَجارُكَ، فَأَضِفْنِي يامَوْلايَ، وَأَجِرْنِي فإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيافَةَ، وَمَأْمُورٌ بِالاِجارَةِ فَافْعَلْ مارَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ، وَرَجَوْتُهٌ مِنْكَ بِمَنْزِلَتِكَ وَآلِ بَيْتِكَ عِنْدَ اللهِ، وَمَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَبِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلّمَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ 🕊🤍 زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها در روز یکشنبه: السَّلامُ عَلَيْكِ يامُمْتَحَنَةُ، إِمْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِما امْتَحَنَكِ صابِرَةً، أَنا لَكِ مُصَدِّقٌ صابِرٌ عَلى ما أَتَى بِهِ أَبُوكِ وَوَصِيُّهُ صَلَواتُ الله عَلَيْهِما، وَأَنا أَسْألُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلاّ أَلْحَقْتِنی بِتَصْدِيقِي لَهُما، لِتُسِرَّ نَفْسِي، فَاشْهَدِي أَنِّي ظاهِرٌ بِوَلايَتِكِ وَوَلايَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَواتُ الله عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ 💚🕊💚🕊
🕊🤍【 تـوسـل روز یڪشنبـه 】 🕊💚بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ 🕊🤍یا اَبَاالْحَسَـنِ یا اَمیـرَالْمُؤْمِنیـنَ یا عَـلِىَّ بْنَ اَبیطالِـبٍ یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله 🕊💚یا فاطِمَـةَ الزَّهْـراءُ یا بِنْتَ مُحَمَّـدٍ یا قُـرَّةَ عَیْـنِ الرَّسُـولِ یا سَیِّـدَتَنـا وَ مَـوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا وَ تَوَسَّلْنـا بِکِ اِلَى اللهِ وَ قَدَّمْنـاکِ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا یا وَجیهَـةً عِنْـدَاللهِ اِشْفَعى لَنا عِنْـدَاللهِ ╲\   ╭``┓ ╭``🍀``╯ ┗``╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐ 🤍🕊
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ از هذیان‌گویی تا فشار عصبی مزدوران اینترنشنال به خاطر آزاد شدن اموال بلوکه شده ایران! 🔹‌ شبکه تروریستی اینترنشنال: آمریکا بزرگترین اشتباه را انجام داد و تاوان این اشتباه را خواهد داد! 🔹‌ بایدن مثل کارتر نام سیاهی را از خود در تاریخ آمریکا به جا گذاشت! 🔹‌ این یک شکست بزرگ برای اپوزیسیون خواهد بود! ✍پ ن: معلوم نیست چه شیری خوردن اینا!! مردک میگه این تبادل در قوانین آمریکا غیرقانونیه!! نمیگه؛ آیا بلوکه کردن اموال مردم ایران قانونیه؟! از اپوزوسیون میگه مردک دیوانه دو هزار نفر هم نیستید چه ربطی به هشتاد میلیون ایرانی دارید که تصمیم شما چیه و ناراضی هستید شما از این ناراحتی و خشم بمیرید...
♨️ مقصر تبدیل شدن ۷ میلیارد دلار به ۶ میلیارد دلار کیست؟ 🔹‌ اهمال بانک مرکزی در دوره ریاست همتی برای تبدیل پول‌های ایران در کره‌جنوبی به ارزهای معتبر، سبب کاهش یک میلیارد دلاری ارزش آن طی چند سال اخیر شد 🔹‌ عبدالناصر همتی رئیس‌کل بانک مرکزی دولت روحانی در حالی از جزئیات آزادسازی ارزهای بلوکه‌شده در کره جنوبی انتقاد کرده که مقصر اصلی این موضوع، سوء مدیریت خود او بوده است. از سال ۱۳۹۷ بانک مرکزی به ریاست همتی با اهمال عجیب، تلاشی برای تبدیل پول ایران به یورو نکرد و ارزهای ایران به صورت واحد پول وون در بانک‌های کره باقی ماند. 🔹‌ بدین ترتیب با کاهش ارزش وون کره در چند سال اخیر، حدود یک میلیارد دلار از ارزش پول‌های بلوکه‌شده ایران آب رفت که مقصر آن عبدالناصر همتی و تیم مدیریتی بانک مرکزی دولت روحانی است. ✍پ ن: همه جا این قوم مغول یه رد از خودشون گذاشتن... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♨️ چرا نمايندگان موافق اصل ۸۵ شدن لایحه حجاب هستند؟ 🔹 تصویب سریعتر لایحه حجاب و پایان ولنگاری ها در جامعه 🔹برگزاری جلسات‌ بررسی لایحه به صورت سه شیفت در کمیسیون 🔹ممانعت از سو استقاده اصلاح طلبان و ضد انقلاب از مفاد لایحه 🔹فراهم شدن امکان حضور نخبگان و صاحب‌نظران در جلسات بررسی لایحه حجاب در کمیسیون 🔹ثبت شدن بیش از ۱۶۰۰ پیشنهاد برای لایحه حجاب که بررسی تک به تک آنها در صحن ماه ها زمان لازم بود که در این مدت ولنگاری ها ادامه پیدا می کرد 🔹پایان دادن به برخی حرمت شکنی ها مانند تعرض به بانوان محجبه به دلیل حجابشان
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭239‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی دست روی دست احمد گذاشتم و پرسیدم: یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ احمد نگاه به من دوخت و گفت: تا چی باشه به خاطر شرایطی که داشت حساس و زود رنج شده بود. دستش خالی بود و هر کاری نمی توانست بکند. مگر یک کارگر کشاورزی چه قدر حقوق داشت؟ همان که در می آورد را هم یا از سر زمین کمی میوه و صیفی جات بر می داشت یا از اهالی تخم مرغ یا شیر می گرفت. می دانستم پول زیادی در بساط ندارد و دستش خالی است. آب دهانم را قورت دادم و از خدا خواستم یاری ام کند هم حرفم را بزنم هم غرور مردم را خرد نکنم و او را نشکنم. _با آقا غلام صحبت کن اگه میذاره هم یه مستراح درست حسابی بسازی هم یه اتاق دیگه و بزرگتر درست کنی این اتاق خیلی کوچیکه و جامون تنگه _رقیه جان ما موقت اینجاییم. یکم تحمل کن _موقت یعنی تا کی؟ احمد نگاه به جایی غیر از صورت من دوخت و گفت: نمی دونم ... امیدوارم ان شاء الله زود اوضاع درست بشه از این جا بریم _موقت یا غیر موقت بالاخره چند وقت اینجاییم شما که میخوای با آقا غلام صحبت کنی برای مستراح اجازه بگیری اجازه اتاق رو هم بگیر می سازیم اگر موندیم زندگی می کنیم اگر نموندیم یک مسلمانی میاد ازش استفاده می کنه احمد از جا برخاست و گفت: بنایی که الکی نیست مصالح لازم داره... چند وقت کار داره من که بنایی بلد نیستم باید اوستا بنا بیاریم _می دونم احمد جان ... همه اینا رو می دونم احمد با شرمندگی،سر به زیر انداخت و گفت: من یه کارگر ساده ام الان نه حقوقم زیاده که از پس هزینه هاش بر بیام نه پس اندازی دارم بر فرض اگر خودمم بنایی بلد بودم بازم نمی تونستم خودم بسازم چون باید از کارم سر زمین بزنم و این جوری چند روز کار نمی کنم و درآمدی ندارم احمد به سمت اتاق رفت و من هم دنبالش رفتم. چراغ نفتی را روشن کرد و گوشه اتاق به پشتی تکیه داد. روبرویش نشستم که به گوشه اتاق اشاره کرد و گفت: برات از سر زمین طالبی آوردم به سمتی که اشاره کرد نگاه کردم و گفتم: دستت درد نکنه زحمت کشیدی _زحمتی نبود. شرمندتم که بیش از این از دستم بر نمیاد.فردا صبح میرم ده بالا گیلاس چینی اگر شد میگم جای دستمزد بهم گیلاس و میوه بدن برات بیارم برای مستراح هم با آقا غلام صحبت می کنم ببینم اجازه میده یا نه _دستت درد نکنه احمد در اتاق نگاه چرخاند و گفت: ظرفا کجاست؟ سینی و چاقو بده طالبی رو ببریم سر به زیر گفتم: راستش ... اون قدر چندشم شده بود همه ظرفا رو گفتم نجسه بردم ریختم بیرون از خونه احمد چپ چپ نگاهم کرد و گفت: عجب کارایی می کنی مگه تو توی آبی که ظرفا رو شستی خود نجاستا رو دیدی؟ اون آب پاکه به دیوار پشت سرم تکیه دادم و زانوهایم را در بغل گرفتم و گفتم:پاک یا نجس فرقی نمی کنه من دیگه دلم بر نمی داشت تو اون ظرفایی که با اون آب شسته شده چیزی بخورم همه رو ریختم بیرون که بعدا با آب تمیز شسته بشه احمد نفسش را بیرون داد و گفت: خیلی خوب اشکالی نداره پاشو الان آماده شو بریم مسجد نماز بعد نماز خودم برات آب تمیز میارم ظرفا رو هم دوباره برات می شورم خوبه؟ /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭240‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی دست خودم نبود که سوال کردم: آب از کجا میخوای بیاری _از جوی آب دیگه _من دلم نمیره از این آب استفاده کنم _آب دیگه ای تو روستا نیست _مگه نگفتی قنات هست از قنات آب بیار احمد کلافه نفسش را بیرون داد و گفت: عزیز دلم قنات دو تا روستا بالاتره تا من برم و برگردم آب بیارم نصفه شب شده اذیت نکن دیگه دلم برای خستگی هایش سوخت ولی دست خودم نبود. واقعا از این آب بدم می آمد. احمد تکیه از پشتی برداشت و کمی خود را جلو کشید و گفت: الان که شب میشه دیگه کسی سر جوی چیزی نمی شوره آب تمیزه من میرم از سر روستا برات آب میارم که مطمئن باشی تمیزه خوبه؟ هر چند ته دلم حس بدی داشتم ولی سر تکان دادم و گفتم:
خوبه احمد از جا برخاست و گفت: پاشو بریم مسجد. از جا بلند شدم و گفتم: من وضو ندارم احمد کمی عصبی شده بود اما در حالی که سعی می کرد خودش را نگه دارد بد حرف نزند گفت: حتما دلتم نمیخواد با آب جوی وضو بگیری ... با خجالت سر به زیر انداختم و گفتم: دست خودم نیست ... بدم میاد آخه نمیشه تیمم کنم؟ احمد دبه خالی گوشه اتاق را برداشت و گفت: جایی که آب هست تیمم باطله بیا بریم اول روستا اونجا هم من دبه رو آب کنم هم شما وضو بگیری چادرم را سرم کردم و هم قدم با احمد راه افتادم شیخ حسین پیش نماز مسجد آمده بود و صدای اذانش در روستا طنین انداز شد. اهالی به سمت مسجد می رفتند و ما به سمت دیگر از این که احمد را از نماز اول وقت انداخته بودم عذاب وجدان داشتم ولی دست خودم نبود. انگار به آب روستا ویار پیدا کرده بودم. با هزار اکراه وضو گرفتم و زمانی که به مسجد رسیدیم نماز جماعت تمام شده بود و شیخ حسین در حال بیان احکام بود. قرار شده بود صبح های دوشنبه هم خانم ها دور هم جمع شویم و هم جلسه تلاوت قرآن داشته باشیم هم من احکام مخصوص خانم ها را بگویم. گوشه ای از مسجد مهر گذاشتم و به نماز ایستادم. بعد از اتمام سخنرانی و حال و احوال با اهالی به خانه برگشتیم. هوای اتاق گرم بود و دم داشت. گاهی بادی از سوراخ بالای سقف گنبدی به داخل می وزید. من در اتاق نشستم و احمد بیچاره ظرف ها را برد تا بشوید ظرف ها را که آورد بشکه بزرگ را از پشت اتاق برداشت و لب جوی رفت. بعد از ساعتی برگشت. چندین بار بشکه را با فاب (پودررختشویی) شسته بود تا تمیز شود. دلم برایش سوخت. تا از سر روستا آب آورد و بشکه را پر کرد نیمه شب شده بود. خسته و کوفته با لباس هایی که خیس شده بود وارد اتاق شد و دراز کشید. جلو رفتم و دست های زبر و خنش را بوسیدم و تشکر کردم کمی شانه هایش را برایش مالیدم که تشکر کرد و گفت: دستت درد نکنه بی زحمت شام بیار خیلی خسته ام صبح زودم باید برم ده بالا سیب زمینی های سرخ شده با تخم مرغ را از روی پیک نیک برداشتم و سفره را پهن کردم. بشقاب گوجه های خرد شده را هم در سفره گذاشتم و گفتم: کارت زیادی طول کشید اینا سرد شده احمد کنار سفره نشست و گفت: اشکالی نداره دستش را به سمت روسری ام دراز کرد و گفت: اینو در بیار دلم برای موهات تنگ شده به در باز خانه نگاه کردم و گفتم: نمیشه در بازه می ترسم با همه خستگی اش از جا برخاست. در را بست و گفت: از وقتی اومدی درست و حسابی ندیدمت همش روسریت به سرت و چادرت دور کمرت بوده حق با او بود. جز زمانی که موهایم را شانه می زدم دیگر روسری ام را در نمی آورم حتی در خواب مدام می ترسیدم کسی پرده را کناربزند و مرا بی حجاب ببیند. احمد آه کشید و گفت: دلم برای روزای خوشی که کنار هم داشتیم تنگ شده /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭241‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی _الانش هم با هم خوشیم. نیستیم؟ احمد چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت: نه مثل قبل ... قبلنا بیشتر با هم وقت می گذروندیم. بیشتر با هم بودیم. بیشتر حرف می زدیم ... قبلنا بیشتر دلبری می کردی. روسری ام را از سرم در آوردم و دستی در موهایم کشیدم. احمد با عشق خیره نگاهم کرد که گفتم: شرایطمون یکم با قبل فرق کرده قبلنا وقت خودت آزادتر بود، کارت سبک تر بود، از خستگی هلاک نبودی منم حالم خوب بود غرغرام کمتر بود. احمد خندید و گفت: غرغرات هم قشنگه در حالی که برایش لقمه می گرفتم لبخند زدم و گفتم: از غرغرام تعریف کنی فکر می کنم خوشت میاد اون وقت همش سرت غر می زنم لقمه را به دست احمد دادم و گفتم: امشب خیلی اذیتت کردم خودم می دونم و عذاب وجدان دارم خسته بودی به خاطر من از کت و کول افتادی احمد لبخند زد و گفت: اذیت نشدم عروسکم. من هر کار برای تو بکنم وظیفمه. احمد الهی شکر گفت و از کنار سفره عقب رفت. از من تشکر کرد که گفتم: چیزی نخوردی که. کنار سفره دراز کشید و گفت: اون قدر خوابم میاد حال غذا خوردن هم ندارم.
سفره را جمع کردم و ظرف ها را برداشتم که احمد گفت: ظرفا رو بذار توی طاق صبح بشور الان نمیخواد بری بیرون بی حرف اطاعت کردم و دور و بر اتاق را کمی جمع و جور کردم. احمد رختخواب پهن کرد و روی تشک دراز کشید.. فضای اتاق به شدت گرم شده بود و دم داشت. چراغ را خاموش کردم، کنار احمد دراز کشیدم و سرم را روی بازویش گذاشتم. از سوراخ روی سقف گنبدی به بیرون خیره شدم. _احمد جان ... به سمتم چرخید و دستش را روی پشتم انداخت و گفت: جانم ... آن قدر خسته بود که صدایش خمار و کشدار بود و نای باز کردن چشم هایش را نداشت. خودم را به او نزدیک تر کردم و آهسته گفتم: میگم ... من همه طلاهامو آوردم. یک چشمش را باز کرد و خواب آلود پرسبد: طلاهاتو چرا آوردی؟ _محمد علی گفت بیارم گفت شاید لازم بشه. احمد چیزی نگفت که گفتم: میگم اگه خرج ساخت مستراح و اتاق زیاد میشه روی طلاها حساب کن. احمد انگشتش را روی لبم گذاشت و گفت: لازم نیست. ممنون _بالاخره بنایی خرج داره احمد در حالی که موهایم را نوازش می کرد گفت: عزیز دلم می دونم این اتاق کوچیکه گرمه، اذیتی و چه قدر تحمل شرایط برات سخته ولی موقتیه این جا ملک شخصی مونم نیست راحت بشه توش تصرف کنیم دست ببریم. به شما گفتم اگه آقا غلام اجازه بدن مستراح می سازیم اگه اجازه ندن نمی سازیم ممکنه ما یکی دوهفته مجبور باشیم این جا باشبم ممکن هم هست یکی دو سال یا بیشتر طول بکشه خمیازه ای کشید و گفت: تا چیزی معلوم نشه نمیشه کاری کرد اومدیم طلای تو رو دادیم اتاق ساختیم فرداش قرار شد بریم اون وقت چی؟ /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت 2‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭4‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬2 ز_سعدی احمد باز هم خمیازه کشید و ادامه داد: اون موقع من خسارت طلای تو که فروخته شده و خرج شده رو چه جوری جبران کنم؟ به گردن عرق کرده اش دست کشیدم و گفتم: فقط یه پیشنهاد دادم... می خواستم بگم ... این طلا مال من نیست ... یه پس انداز برای روز مبادا مونه هر وقت لازم بود میتونی روش حساب کنی احمد در حالی که چشم هایش بسته بود گفت: دستت درد نکنه ولی فعلا احتیاجی نیست. شاید اوضاع مون از این سخت تر بشه اون موقع اگه لازم شد ... میان حرفش پریدم و پرسیدم: چرا سخت تر بشه؟ احمد به چشم هایش دست کشید و به سختی بازشان کرد و گفت: اگه این جا موندن مون طولانی بشه و به پاییز و زمستون برسه قطعا شرایط مون سخت میشه _چرا این حرفو می زنی؟ احمد با شرمندگی گفت: من این جا یه کارگر روزمزد کشاورزی ام کشاورزی هم فقط تو فصل گرماست. الان یه کاری هست یه پولی در میارم خدا رو شکر ولی پاییز و زمستون دیگه کشاورزی نیست ... تو روستا و اطرافش هم دیگه کاری نیست... از حرف احمد ته دلم خالی شد. کمی ترسیدم می دانستم روزی رسان خداست و بنده اش را رها نمی کند اما دلم هم نمی خواست اوضاع از آن چه که هست سخت تر شود. احمد دوباره چشم بست و گفت: الان رو با من و شرایطم مدارا کن تا بلکه بتونم واسه اون روزا پس اندازی داشته باشم. داشت نفسش منظم می شد که با سوالی که پرسبدم باز مجبور شد بیدار بماند. به ریش بلندش دست کشیدم و پرسیدم: تو قبلا وضع مالی خوبی داشتی؟ الان مغازه ات و اجناسش سر جاشه چرا از آقاجانت یا برادرت نمیخوای از طریق فروش اونا یک کمکی بهت بکنن که این قدر نجبور نباشی این جا سختی بکشی ؟! /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭243‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی
احمد چشم هایش را به هم فشرد و گفت: همه چیز به اون سادگی که تو میگی نیست. مغازه رو بستن و هیچ کس هیچ دسترسی به اجناس داخل مغازه نداره نفسش را بیرون داد و طاق باز خوابید و گفت: در حال حاضر من خودمم و لباسام و زور بازوم هیچ چیز دیگه ای ندارم روش حساب کنم. احمد دستش را روی چشم هایش گذاشت و دیگر چیزی نگفت. من هم دیگر سکوت کردم و سعی کردم بخوابم. من عادت به این همه سختی نداشتم اما دلم نمی خواست توقع زیادی هم داشته باشم. باید تلاش می کردم کمتر ناسازگاری نشان دهم و کمتر احمد را اذیت کنم. حتی دیگر باید کمتر سوال می پرسیدم. قطعا برای احمد این شرایط و تحملش آسان نبود. او در خانواده مرفهی بزرگ شده بود و هیچ وقت مشکل مالی نداشت ولی حالا چند تک تومانی دستمزد می گرفت و قران به قرانآن را باید درست و به جا خرج می کرد. بی انصافی بود که در این شرایط سخت من از او درخواست زیادی داشته باشم. آقاجان و محمد امین می گفتند شرایط سخت است و من تا این حد اوضاع را تصور نمی کردم. اصلا تصور درستی از شرایط زندگی در روستا نداشتم و فقط رسیدن به احمد و کنار او بودن برایم مهم بود. از این که آمده بودم، کنارش بودم، شب در کنار او سر به بالین او می گذاشتم پشیمان و ناراحت نبودم ولی شرایط این اتاق و این خانه اذیتم می کرد. من به همه گفته بودم می توانم سختی ها را تحمل کنم و کنار احمد بمانم حالا وقتش بود خودم را ثابت کنم. دیگر نباید با سوال های بی جا و در خواست های نا معقول او را اذیت کنم. وقتش بود با مدارا و تحمل کمی از بار و فشاری که روی احمد وجود داشت کم کنم. صبح زود قبل از طلوع آفتاب احمد رفت. بعد از رفتن او چادر به کمر بستم و تصمیم گرفتم کمی به اتاق سر و سامان بدهم. اتاق کوچک بود اما می،شد با کمی نظم دادن آن را از این وضع در آورد. تمام وسایل را بیرون از اتاق بردم و کف اتاق را آب و جارو کردم. پرده اتاق راکندم و در تشت خیس کردم تا بعد آن را بشویم. زیلوی کهنه و قدیمی را چند بار محکم تکاندم و پهن کردم و یک زیلوی دیگر را روی آن انداختم. با این کار قسمتی از اتاق خالی می ماند و تصمیم گرفتم وسایل آشپزی را آن جا بگذارم. پیک نيک را گوشه اتاق گذاشتم و قابلمه و ظرف ها را روی طاق بالای آن چیدم. تشت و دبه آب را هم کنار پیک نیک گذاشتم. پشت اتاق یک سبد چوبی شکسته افتاده بود. آن را آوردم و با سنگ یبه جانشافتادم و میخ هایش را محکم کردم و بعد از تعمیرش مواد غذایی مان که کمی سیب زمینی، گوجه، خیار، پیاز و بادمجان بود را در آن ریختم. ظرف پنیر و روغن را هم در جعبه گذاشتم. به این صورت یک آشپزخانه کوچک کنار در برای خودم درست کردم. بقچه لباس های مان را مرتب کردم و گوشه اتاق گذاش. رختخواب زیادی نداشتیم، یک تشک، یک لحاف و یک بالشت. تشک را به درازا کنار دیوار پهن کردم که در طول روز بتوان روی آن نشست.لحاف را هم به درازا تا زدم و در سمت دیگر اتاق پهن کردم. شیشه های در را دستمال کشیدم و پرده جلوی در را شستم و پهن کردم تا خشک شود. حسابی عرق کرده بودم و خسته شده بودم. چادرم را روی در انداختم و در اتاق را بستم. کمی آب گرم کردم و به هر زحمتی بود همان گوشه اتاق که خالی بود خودم را شستم. روستا حمام نداشت و برای حمام باید به روستای بالا می رفتم.آن جا هم یک خزینه بود و من هم رویم نمی شد به آن جا بروم برای همین از وقتی آمده بودم چند باری به همین روش در همین اتاق استحمام کرده بودم. سریع با چهارقدم خودم را خشک کردم و لباس پوشیدم. موهایم را شانه زدم و روسری و چادرم را پوشبدم. جوراب هایم را به پا کردم، دبه آب را برداشتم و برای نماز به مسجد رفتم.ظهر ها کسی به مسجد نمی آمد و من به تنهایی در آن جا نماز می خواندم. به مستراح مسجد رفتم و آفتابه را پر کردم. وضو گرفتم و بعد از دقت در آسمان که بدانم وقت نماز داخل شده یا نه به مسجد رفتم و نمازم را خواندم. /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸