چشمانش را آرام باز کرد. همه جا را تار میدید. چند لحظه طول کشید تا کاملاً بیدار شود و
اطرافش را واضح ببیند. خمیازه ای کشید و به بدنش کش و قوسی داد. وقت خواندن نماز صبح
بود. وبال را به پایش بست و دمپایی اش را پوشید و بلند شد. دوباره کش و قوسی به خودش داد
و موهایش را عقب زد. بیرون از اتاق نیما را دید که دست به سینه روی مبل نشسته و سرش را
روی تکیه گاه مبل گذاشته و چشمانش بسته است. کمی متعجب شد.
به کنارش رفت و تکانش داد و گفت: نیما
چشمانش را باز کرد و کف دست هایش را روی صورتش کشید و گفت: هوم؟
-خوابیدی؟
-نه بیدارم کردی
-خب چرا اینجا خوابیدی؟
-اومدم آب بخورم دیدم نزدیک اذان هستش...گفتم همین جا بمونم تا اذان بزنه برم نماز بخونم
که خوابم برد
نرگس خندید و گفت: ای تنبل! پاشو نمازتو بخون دیگه اذان زده این را گفت و برای وضو گرفتن به دستشوئی رفت. نیما هم پشت سرش آمد. وضو گرفتند و به اتاق خودشان برگشتند. نرگس نمازش را که تمام کرد طبق عادت هر روزش یک حزب از قرآن را خواند و دوباره به تختخواب برگشت. خوابش آن قدر عمیق و شیرین بود که بدون حتی پهلو به پهلو شدن تا ساعت 9:30 خوابید. دلش نمیخواست بیدار شود. اما یاد قرارش با ایمان افتاد و با رخوت از جا بلند شد. مثل همیشه تختخوابش را مرتب کرد و به سمت میز تحریرش رفت. گوشی اش را روشن کرد تا ببیند ساعت چند است. عادت داشت قبل از خواب گوشی اش را خاموش کند. چیزی را که دید باور نمیکرد! ساعت نه و نیم بود و او فقط نیم ساعت وقت داشت تا صبحانه بخورد و آماده شود. به سرعت از اتاق بیرون و به دستشوئی رفت. سپس به آشپزخانه رفت. عفت خانوم مشغول جمع و جور کردن وسایل آشپزخانه بود. عیسی خان به سر کارش رفته بود و نیما هم حتماً دانشگاه بود؛ فقط او خواب مانده بود.
-سلام مامان صبح بخیر!
-سلام صبح تو هم بخیر!
-وای مامان چرا بیدارم نکردی الان ایمان میاد من هنوز هیچ کاری نکردم
-دیروز کلی کار کرده بودی گفتم حتما خسته ای یه کم بیشتر بخوابی بهتره...اووووه! هنوز نیم
ساعت وقت داری...بیا بشین صبحونه بخور
این را گفت و استکان چای را که برای نرگس ریخته بود روی میز گذاشت. نرگس نشست و چند
لقمه را سریع خورد. به اتاقش برگشت تا آماده ی رفتن شود.
باز و بسته کردن وبال همیشه وقت زیادی از او
میگرفت. پالتوی سبز لجنی اش را پوشید و مقنعه سر کرد. کیفش را روی دوش چپش گذاشت و
شال گردن بلندش را هم گذاشت. چادرش را سر کرد و گوشی و هندزفری اش را برداشت و از
اتاق به آشپزخانه رفت. چایش را به سرعت فرو داد و در حالی که از آشپزخانه بیرون میرفت گفت:
خداحافظ مامان
-خداحافظ نرگس جان
جلوی پادری لنگه دمپایی اش را درآورد و لنگه کفشش را پوشید. به خاطر وبال همیشه فقط به یک لنگه کفش و دمپایی نیاز داشت نه یک جفت! همین که در خانه را باز کرد تا بیرون برود سرمای عجیبی احساس کرد و یک باره تنش لرزید: اوه! چه سرده!
از پله ها پائین آمد. در دو طرف حیاط باغچه ی کوچکی قرار داشت که از سرمای زیاد روی خاک بدون چمنش کریستال های ذره بینی یخ نشسته بودند و در نور آفتاب که انگار رمقی برای گرم کردن زمین نداشت می درخشیدند. درختان باغچه هم شبیه چوب های خشکی بودند که هیچ جانی در بدن ندارند و تنها کاج کنار حصار سبز بود. پیچ امین الدوله هم گویی روی حصار خوابش برده است. امشب، شب اول زمستان بود ولی نه از برف خبری بود و نه هوای ابری! نرگس از دروازه بیرون رفت و منتظر ماند تا ایمان بیاید: فقط کاش زودتر بیاد تا یخ نزدم!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نرگسی_دیگر
قسمت 10
با شال گردنش صورتش را پوشاند و دست هایش را در جیب پالتویش گذاشت و شروع به قدم زدن کرد تا کمی گرم شود.
-اووووف! خب زودتر بیا دیگه!
خیابان زیاد هم شلوغ نبود. گویی مردم هم به همان رخوتی که او دچارش شده بود دچار شده اند!
همان چند نفری هم که از پیاده رو می گذشتند در خود مچاله شده بودند؛ گویی این سرما برای آن ها هم غریب بود. دستش را از جیبش بیرون آورد و چادرش را محکمتر گرفت. چادرش کلفت بود و مطمئناً می توانست گرمتر نگهش دارد. صدای بوق ماشین را شنید. ایمان بود. به خاطر وبال و فلج بودن پای راستش همیشه مجبور بود از سمت چپ وارد ماشین شود. بدون اینکه حتی به ایمان سلام کند با عجله سوار ماشین شد. کمی حالش جا آمد و گرمتر شد.
-سلام دختر عمو! خوبی نرگس؟
-سلام...اگه از دست تو سرما نخورم بله خوبم!...تو هم که مطمئناً خوبی! اصن دلیل نداره بد باشی که!
ایمان خندید و گفت: خب مثلاً قراره با کسی که میخوامش در موردم حرف بزنیا...مگه مرض دارم که بد باشم؟!
-خیلی خب حالا یه کم از این کسی که می خوایش بگو برام...اصن اسمش چیه؟
-سودابه رمضانی...همسنه خودمه، 23 سالشه...خب مثه منم حقوق میخونه دیگه!
-وای ایمان اخیراً خیلی چشم بسته غیب میگیا!...میگم یه کم از اخلاق و قیافه ش بگو.
ایمان خندید و گفت: ببخشید یه کم هیجان خونم زده بالا!...اووووم! قد متوسط، چشاش مثه چشای خودم عسلیه، سبزه، لاغر ولی نه خیلی زیاد!...اخلاقشم خب خوبه دیگه!
نرگس بلند خندید و گفت: خب خوبه دیگه ینی چی؟! ینی باید حدس بزنم اخلاقش چه جوریه؟!
-نه...بابا نرگس گیر نده دیگه! من الان دستمو از پام تشخیص نمیدم تو بیست سؤالی راه انداختی؟!
خنده ی نرگس شدیدتر شد و در میان خنده گفت: پس باید صد تا صلوات نذر کنم تا سالم برسیم دانشگاه!
ایمان با لحن کاملاً جدی گفت: آره بکن...به من و این حالم اعتمادی نیست!
نرگس بلند خندید و دیگر هیچ چیزی نگفت. سرش را به شیشه ی بخار گرفته ی ماشین چسباند.
مردم و مغازه ها و ماشین ها درون قطره های آبی که گاه از بالای شیشه راه می افتادند و آرام آرام پائین می آمدند، دیده می شدند. کاش باران می گرفت! چه قدر دلش یک باران حسابی می خواست! بارانی که بشوید و ببرد همه ی آلودگی ها را! بارانی که مردم را غافلگیر و مچاله کند توی خودشان! از درون قطره های آبِ روی شیشه میشد هندوانه ها و انار هایی را که میوه فروش ها به نمایش گذاشته اند برای شب یلدا، دید. با خود گفت: یعنی توو هوای به این سردی بازم مردم هندونه می خرن؟! و خودش جواب خودش را داد: خب معلومه که میخرن! شب یلدا و کنار خونواده آدم انقدر گرمش میشه که بستنیَم میتونه بخوره! از این فکر ها لبخندی روی لبش نشست. به دانشگاه رسیدند. ایمان ماشین را گوشه ای پارک کرد و سپس پیاده شدند. ایمان که از چهره و حرکاتش میشد فهمید که چقدر هیجان دارد با قدم های تند به سمت در دانشگاه رفت.
-آی آقای پسر عمو یواش برو! یادت رفته من نمیتونم مثه تو بدوم؟
ایمان ایستاد و شرمنده نگاهش کرد و گفت: ببخشید
کارت دانشجویی خود را نشان داده و وارد محوطه ی دانشگاه شدند. نرگس ایستاد و گفت: تو برو پیداش کن بعد من میرم باهاش حرف میزنم
-باشه
ایمان از او جدا شد و رفت تا سودابه را پیدا کند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸﷽🌸
🌱ذکر روز یکشنبه🌱
🌺 ياذ الجلال و الاکرام🌺
♻️ تاریخ: ششم اسفند ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با پانزدهمین روز از ماه شعبان المعظم سال ۱۴۴۵
📢 مناسبت ها:
🌲 ولادت حضرت امام زمان (عج)(۲۵۵ه-ق)
🌲روز سربازان گمنام امام زمان( عج)
السلام علیک یا امیر المومنین (علیه السلام)
السلام علیک یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
✳️آیه روز:.
وَالضُّحَى وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى (۱-۳/ضحی)
سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تو را رها کردهام و نه با تو دشمنی کردهام
❇️حدیث روز:
المؤمنین امام علی علیه السلام:
✨حیا، وسیله ای به سوی همه زیبایی هاست.
📚بحار الانوار، ج 77، ص211
💦زلال احکام
💠 حکم بلند خواندن حمد و سوره برای زنان
💬 زن میتواند حمد و سوره نمازهای صبح، مغرب و عشاء را بلند یا آهسته بخواند ولی اگر نامحرم صدای او را میشنود، بهتر است آهسته بخواند.
🔹 بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نمازهای ظهر و عصر و تسبیحات اربعه نمازها را آهسته بخوانند.
📚 پینوشت:
رساله نماز و روزه آیتالله خامنهای، مسأله 190و 191
http://eitaa.com/ashaganvalayat
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با سلام وتحیت خجسته میلاد باسعادت قطب عالم امکان حضرت بقیه الله الاعظم حضرت حجه ابن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف را خدمت همه عزیزان تبریک وتهنیت عرض مینمایم.
https://eitaa.com/ashaganvalayat
مشاور امنیت ملی عراق: همه جریانات سیاسی بر خروج نظامیان بیگانه از کشور اتفاق نظر دارند
«قاسم الاعرجی» در حاشیه ششمین کنفرانس بین المللی بغداد:
🔹در صورت خروج نیروهای ائتلاف بین المللی از عراق، روابط با کشورهای متبوع این نیروها قطع نخواهد شد.
🔹درباره ضرورت خالی بودن عراق از نیروهای نظامی خارجی، اجماع نظر وجود دارد.
🔹نیروهای ائتلاف بین المللی، جایگزینی برای نیروهای نظامی و امنیتی عراق نیستند. بلکه در شرایط ویژه و مشخصی به عراق آمده اند و امروزه، نیاز به آنها برطرف شده است.
https://ble.ir/ashaganvalayat
پیام تبریک رئیس جمهور به مناسبت روز ملی کویت
🔸رئیس جمهور در پیامی با تبریک فرارسیدن روز ملی کویت به امیر و ملت مسلمان این کشور اظهار امیدواری کرد که در پرتو اهتمام و مساعی مشترک مسئولان دو کشور، شاهد گسترش همکاریها در تمامی زمینههای دوجانبه، منطقهای و بینالمللی باشیم.
رئیس جمهوری اسلامی ایران خطاب به «شیخ مشعل الاحمد الجابر الصباح» امیر کویت:
🔹دو کشور همسایه و دوست ایران و کویت از روابط دیرینه و قرابت فرهنگی عمیقی برخوردارند و در گذر زمان و در رویارویی با چالشها، همواره یار و یاور یکدیگر بودهاند.
https://eitaa.com/ashaganvalayat
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #انتخابات_دوازدهم | شور انتخاباتی در خرمآباد
🔹با گذشت سه روز از زمان رسمی تبلیغات، شور انتخاباتی در خرمآباد برقرار و هر روز تنور انتخابات در این شهرستان داغ تر از روز قبل می شود.
https://eitaa.com/ashaganvalayat
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #انتخابات_دوازدهم | تب انتخابات در غرب کرمانشاه؛ از کارناوال تبلیغاتی تا رقص کردی
🔹با افتتاح ستادهای تبلیغات نامزدهای مجلس شورای اسلامی در غرب استان کرمانشاه شامل شهرستان های قصرشیرین، سرپل ذهاب و گیلانغرب تب و تاب تبلیغات بالا گرفته است و طرفداران نامزدها با حضور در سطح شهر و روستاها و اجرای برنامههای مختلف سعی در جذب مخاطب و افزایش هواداران خود دارند.
https://eitaa.com/ashaganvalayat
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حال و هوای مشهد در شب نیمه شعبان
https://eitaa.com/ashaganvalayat