eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
33.9هزار عکس
38.8هزار ویدیو
35 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
_شما یه مدت این جا باشید عادت می کنه احمد چهار زانو زد و گفت: آقاجون من 23 ساله دارم تو این خونه به این سبک زندگی می کنم و عادت نکردم. خودتونم عادت نکردین. اگه عادت کرده بودین این اتاق کوچیک و ساده نمی شد اتاق تون. حاج بابا من دلم نمیخواد این جوری زندگی کنم. دلم میخواد از راه که میام خونه زنم در رو برام باز کنه نه این که بیام تو خونه و همه رو ببینم آخرین نفری که میرم پیشش و می بینمش زنم باشه. دلم میخواد دست پخت زنم رو بخورم. زنم برام سفره پهن کنه جمع کنه _زن گرفتی بابا جان زنت که کلفتت نیست برات کار بکنه زنت وظیفه ای نداره برات بپزه بشوره بسابه بیاره ببره. _می دونم آقاجون ولی اینا برام شده عقده. دلم یه زندگی ساده میخواد. کم یا زیاد خوب یا بد بشینم کنار زنم بخورم و خدا رو شکر کنم. من غذای ساده مثل کوکو و آش و کتلت رو به این غذاهای هفت رنگ ترجیح میدم. ناشکری نمی کنم آقاجون الهی همیشه سفره ات پر برکت باشه ولی عذاب می کشم وقتی هر شب هرشب سر سفره شما برنج و گوشت می خورم در حالی که می دونم بقیه مردم سالی یکی دو بار بیشتر نمی تونن برنج بخورن درسته تو اون خونه نمیشه برای زنم کلفت و نوکر ببرم خودم میشم نوکرش و همه کاراشو می کنم شما اجازه بده ما اونجا زندگی مون رو شروع کنیم بعد چند ماه اگه دیدی رقیه اذیته یا ناراحته چشم میاییم این جا زندگی می کنیم دیگه هم من رو حرف شما حرف نمیارم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت93 ز_سعدی احمد سکوت کرد و حاج علی نفسش را سنگین و با صدا بیرون داد. کمی به زیلوی کهنه کف اتاق خیره ماند و به ریش کوتاه و مرتبش دست کشید و فکر کرد. نگاه به من دوخت و پرسید: بابا جان تو بخوای این جا زندگی کنی اذیت میشی؟ این جا باشی دلت می گیره؟ چه سوالی! قلبم به تپش افتاد. نمی دانستم چه بگویم. حاج علی بدون این که منتظر جواب من باشد گفت: بابا جان من می دونم تو دردونه حاجی معصومی هستی می دونم جون حاجی به جون بچه هاش بنده می دونم نذاشته آب تو دلت تکون بخوره تو هم مثل دخترای خودم دلم نمیخواد آب تو دلت تکون بخوره و اذیت بشی یا سختی بکشی من خوشبختی تون رو میخوام. میخوام حال دل تون و حال زندگی تون خوب باشه. زندگی تو اون خونه ای که احمد میگه خیلی سخته تو هم سنی نداری از الان بخوای این قدر سختی بکشی تو بگو این جا باشی اذیتی؟ دلت می گیره؟ از شدت اضطراب دست هایم به لرزه افتادند. از خدا کمک خواستم تا هر چه خیر و صلاح است در دهانم بگذارد و بگویم. لب گشودم و با صدایی لرزان گفتم: آقاجون من نمی دونم چی بگم. هم من هم ... احمد آقا جوون و خامیم صلاح و مصلحت خودمونو درست تشخیص نمیدیم. هر چی هم داریم از شماست. می دونیم که شما خیر ما رو میخواین. هر چی شما و آقاجانم بگید من قبول می کنم و راضی ام اما احمد آقا تربیت شده شماست. تو آقایی و بزرگواری به شما رفته. می دونم هر جا منو برای زندگی ببره نمیذاره آب تو دلم تکون بخوره. هر جا حال ایشون خوب و خوش باشه منم همون جا خوب و خوشم سر به زیر انداختم و عکس العمل حاج علی را ندیدم. جان کندم و حرف زدم. حاج علی نفسش را بیرون داد و گفت: من با حاجی معصومی صحبت می کنم. خودتم خبر می کنم بیای ما رو ببری اون خونه رو بببینیم اگه حاجی قبول کرد منم قبول می کنم برید اونجا زندگی کنید. اگه نه دیگه دلم نمیخواد حرفی بشنوم میای همین جا اون دو تا اتاق آخر حیاط رو مرتب می کنی و همونجا زندگی می کنید احمد با شوق خودش را جلو کشید و دست پدرش را بوسید و گفت: الهی من قربون تون برم حاج بابا. چشم هر چی شما بگید. خیلی ممنون حاج علی گفت: بیخود ذوق نکن هنوز معلوم نیست حاجی قبول کنه یا نه احمد سر جایش نشست که حاج علی گفت: پاشو بابا جان خانومت رو ببر خونه شون حاجی شاکی نشه از دستت. _چشم آقاجون هر چی شما بگید. از جا برخاستیم. حاج علی هم به احترام ما برخاست. پیشانی مرا بوسید و برایم آرزوی عاقبت به خیری کرد. برای بدرقه مان تا دم ایوان آمد و بعد از خداحافظی از حاج علی به اتاق مادر احمد رفتیم. از او هم خداحافظی کردیم و با احمد از خانه شان بیرون آمدیم 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت94 ز_سعدی در حالی که به سمت ماشین احمد می رفتیم با خوشحالی گفت: چند وقته من به هر طریقی با آقاجون حرف زدم راضی نمی شد. یه کلوم شما گفتی ازت قبول کرد. در را باز کرد و سوار شدیم. احمد لپم را کشید و گفت: بس که قشنگ و معقول حرف می زنی به رویش لبخند زدم و گفتم: نه این طوریام نیست. حرفای خودتون قطعا تاثیرش بیشتر بوده.
احمد استارت زد و گفت: از الان باید دخیل ببندم آقاجانت قبول کنه. _قبول می کنه ان شاء الله شما نگران نباش. احمد دستم را گرفت و گفت: نگران نیستم. ته دلم روشنه ان شاء الله که خیره. کمی بعد ماشین را سر کوچه مان متوقف کرد. به سمتم برگشت و با همه محبتی که داشت نگاه به من دوخت. بند کیفم را روی شانه ام انداختم و گفتم: برم دیگه؟ با لبخند گفت: برو _دلت میاد؟ به صورتم دست کشید و گفت: دلم که نمیاد ولی چاره ای نیست. فعلا باید دندون رو جیگر گذاشت و این دوری ها و دلتنگی ها رو تحمل کرد. _تا شب جمعه دلم برات تنگ میشه _دل منم برات پر می کشه ولی غصه نخور سه شنبه قراره بیاییم خونه تون _بیای بعدش پیشم می مونی؟ احمد به رویم لبخند زد و گفت: کاش می شد ولی فکر نکنم احمد دستم را فشرد و گفت: برو دیگه الان یکی میاد می بیندمون زشته سر تکان دادم و گفتم: باشه. در ماشین را باز کردم و پیاده شدم. از احمد خداحافظی کردم و وارد کوچه شدم. در حیاط مان باز بود. برای احمد دست تکان دادم و وارد حیاط شدم. چادرم را روی دستم انداختم و به مطبخ رفتم. با مادر سلام و احوالپرسی کردم و پرسیدم: در حیاط چرا بازه؟ _آقاجانت رفته بیرون احتمالا باز گذاشته که من این همه راه نرم دم در. _محمد حسن چه طوره؟ بهتره؟ _آره خدا رو شکر. همه بدنش ریخته بیرون تبش هم قطع شده. جای محمد حسینم ازش جدا کردم نگیره دیشب تو اتاق تو خوابید. _تنهایی؟ نترسید؟ _نه محمد علی هم پیشش بود. مادر در حالی که سینی صبحانه را آماده می کرد گفت: برو لباست رو عوض کن بیا صبحانه بخوریم. _ممنون خوردم. مادر سپند دان را به دستم داد و گفت: پس بی زحمت اینو ببر تو حیاط بچرخون... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت95 ز_سعدی روز سه شنبه از راه رسید. بعد از طلوع آفتاب همراه حمیده و مادر کمر همت بستیم و به جان خانه افتادیم. حیاط را آب و جارو کردیم، شیشه ها را پاک کردیم، چراغ ها، دیوارها، طاق ها، شمعدانی ها، کتاب ها همه را گردگیری کردیم. دور مهمانخانه پتو با ملافه های سفید پهن کردیم و پشتی چیدیم. مادر خورشت قرمه سبزی و فسنجان بار گذاشت و من و حمیده تمام لیوان ها، استکان ها، نعلبکی ها، بشقاب ها، قاشق، چنگال و همه چیز را دستمال کشیدیم و برای میوه و شیرینی دیس های مسی آماده کردیم. آقاجان چند صندوق میوه خریده بود همه را در حوض ریخته بودیم تا بشوییم. دم ظهر خانباجی همراه راضیه آمدند. خانباجی دلش طاقت نیاورده بود که مادر را در انجام کارهای مهمانی امشب تنها بگذارد و برای همین زودتر آمده بودند. خانباجی که تازه فهمیده بود محمد حسن مریض است از این که به او نگفته بودیم ناراحت شد و کلی مادر با او صحبت کرد تا توانست از دلش در بیاورد. راضیه همراه نوزادش به اتاق من رفت تا هم استراحت کند و هم امیر مهدی دچار آبله مرغان نشود. با حمیده میوه ها را شستیم خانباجی هم خشک می کرد و در ظروف مسی می چید. با آمدن آقاجان و محمد امین نهار خوردیم و کمی استراحت کردیم. بعد از نهار راضیه نوزادش را به دست مادر سپرد و برای کمک آمد. همراه هم برنج پاک کردیم، حرف زدیم و خندیدیم. برنج ها را با سنگ نمک در آب خیساندیم. خانباجی در چند پارچ استیل شربت زعفران و بهارنارنج درست کرد و در یخچال گذاشت تا خنک شود. محمد امین گوشه حیاط اجاق درست کرد و کم کم دیگ برنج را هم بار گذاشتیم. دم عصر بود که ریحانه و ربابه هم آمدند. صدای خنده و بازی بچه های شان فضای حیاط را پر از شور و شادی و نشاط کرد. مادر از شیرینی های تبریزی که احمد سوغات آورده بود همراه چای آورد. با خواهرانم کلی حرف زدیم و خندیدیم. گاهی سر به سرم می گذاشتند و شوخی می کردند، گاهی هم سعی می کردند از زیر زبانم حرف بکشند تا بفهمند در خلوت من و احمد چه می گذرد. نزدیک اذان مغرب لباس عوض کردم و چادر و روسری سفیدم را پوشیدم. کم کم تمام مردان خانواده مان آمدند. بعد از نماز به مطبخ رفتم. ریحانه و ربابه مشغول تزیین ظرف های سبزی و ماست بودند و من هم قندان های قند را در سینی چیدم تا به مهمانخانه ببرم. صدای در حیاط خبر از آمدن مهمان ها داد. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت96 ز_سعدی احمد که کت و شلوار طوسی رنگش را پوشیده بود سر به زیر با خواهرانم احوالپرسی کرد. صدای مرا که شنید سرش را بالا آورد و با تمام احساسی که داشت نگاهم کرد و بسیار گرم و صمیمی با من احوالپرسی کرد. دل مان برای هم تنگ شده بود ولی در جمع مجال حرف زدن یا رفع دلتنگی نبود و سهم مان از این مهمانی همین نگاه و احوالپرسی بود.
مهمانخانه را زنانه مردانه کرده بودیم و بعد از خوشامدگویی آنان را به مهمانخانه راهنمایی کردیم. پذیرایی زنانه با من بود و سریع به آشپزخانه رفتم. ربابه شربت ریخت و حمیده لیوان ها را در سینی مسی چید و به دستم داد تا برای پذیرایی ببرم. مادر، خانباجی و ریحانه در مهمان خانه پیش مهمانها نشسته بودند. صدای صحبت آقایان از طرف دیگر مهمان خانه به گوش می رسید که گرم صحبت بودند ولی خانم ها تقریبا ساکت نشسته بودند. شربت ها را تعارف کردم و پیش دستی چیدم. جالب بود که لباس هایی که مادر و خواهران احمد پوشیده بودند به نسبت درون خانه خودشان بسیار ساده تر بود. در حال تعارف شیرینی بودم که راضیه نوزاد به بغل وارد اتاق شد. با ورود او حرف و صحبت ها شروع شد. نوزادش دست به دست بین مهمان ها چرخید و هر کس در مورد چهره اش حرفی می زد، قربان صدقه اش می رفت و برایش دعا می کرد. تا قبل از شام تقریبا مدام بین مهمانخانه و مطبخ در رفت و آمد بودم. خانباجی هم برای رسیدگی به غذا بیرون آمده بود. کم کم سفره شام را پهن کردیم و بعد از صرف شام صحبت ها برای تعیین تاریخ عروسی و مراسمات قبل از آن شروع شد. حاج علی لب به صحبت گشود و گفت: والا ما که کار خاصی نداریم انجام بدیم هر چه زودتر این دو تا جوون برن سر خونه زندگی شون بهتره البته نه که کاری نباشه احمد آقا نمیذارن کسی براشون کاری بکنه میگه همه چی با خودش میخواد باشه خونه ای که خریده رو هم دیدین تعمیرات اساسی میخواد اگه از نظر شما مشکلی نداشته باشه عروسی رو بندازیم نیمه شعبان تا کارای خونه شون تمام بشه و بتونن برن توش زندگی کنن. اگه قبول می کردن پیش ما زندگی کنن که حتی یه روز هم برای گرفتن عروسی شون تاخیر نمی کردیم. دیگه حاجی هر طور خودتون صلاح می دونین هر چی بفرمایید ما اطاعت امر می کتیم آقاجان گفت: زنده باشید ان شاءالله خیلی هم خوب، از نظر ما هم مشکلی نیست. نیمه شعبان خیلی زمان خوبیه شوهر زکیه گفت: پس صلوات بفرستید. همه صلوات فرستادند. مادر احمد با لبخند به من نگاه می کرد. چه قدر جنس نگاهش شبیه احمد بود. حالا که دقت می کردم چقدر احمد شبیه مادرش بود. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحنه های دیدنی از یک نبرد هوایی من 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ️فیلمی تکان دهنده از در میدان جنگ. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
8.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مسلح کردن "کُردهای پیشمرگه" توسط آمریکا برای حمایت از اسرائیل و حرکت به سوی تجزیه ایران!! 🔹 سینا عضدی، پژوهشگر و مدرس روابط بین‌الملل: 🔹 هدف اصلی از مسلح کردن کُردها، دفاع از اسرائیل است برای اینکه موشک‌های ایران بزرگترین تهدید برای اسرائیل است! 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔷اینجا مهد تمدن و قبله آمال یه مشت وطن فروش غرب گدا هست. نیویورک پست تیتر زده که نیمی از سواحل آمریکا آلوده به مدفوع انسان‌هاست و این محیط را برای شنا کردن ناامن می‌کند. الان محسن تنابنده تیتر میزنه کاش در مدفوع غرق میشدم ولی در آمریکا بودم. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 در پی گشت شبانه مدافعان امنیت در منطقه ای از تبریز، یکی از بسیجیان به نام امیر حسین پور مورد ضرب و شتم اشرار قرار گرفت و بعد از دو روز امروز به شهادت رسید. ظاهراً رسانه های دولتی و غیر دولتی عزیزمون خوابن و شاید هم منفعتی برایشان وجود ندارد که روزه سکوت گرفتند. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔷‌ رئیس جمهور در دیدار فرمانده ارتش پاکستان: راهبرد ایران تبدیل مرزهای امنیتی به مرزهای امن و اقتصادی است 🔹‌ ‌ رئیس جمهور در دیدار ژنرال «سید عاصم منیر» فرمانده ارتش پاکستان، ضمن تاکید بر راهبرد جمهوری اسلامی ایران مبنی بر تبدیل مرزهای امنیتی به مرزهای امن و اقتصادی، توسعه بازارچه‌های مرزی و همکاری‌ها در بخش انرژی با پاکستان را از راه‌های تحقق این راهبرد دانست و بر فعالیت بیشتر هر دو کشور برای تسریع در تحقق این امر تاکید کرد. 🔹‌ ‌ رئیسی همچنین با اشاره به تلاش دشمنان برای ایجاد اختلال در روابط کشورهای منطقه، بر تقویت همکاری‌ها و تعاملات دوجانبه و منطقه‌ای با استفاده از فرصت‌ها و زمینه‌های موجود و تبادل ظرفیت‌های متقابل تاکید کرد. 🔹‌ ‌ ژنرال «سید عاصم منیر» فرمانده ارتش پاکستان نیز در این دیدار با تجلیل از سیاست جمهوری اسلامی ایران مبنی بر تقویت روابط با همسایگان بخصوص پاکستان آن را فرصتی بسیار با ارزش برای جهان اسلام دانست. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
12.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 فصل چهارم ویژه برنامه «حسینیه معلی» 💠 با حضور : 🔸حاج سید مجید بنی فاطمه 🔸حاج عبدالرضا هلالی 🔸حاج مهدی رسولی 🔸حاج میثم مطیعی 📆 از سه شنبه ۲۷ تیرماه ۱۴۰۲ ⏰ شبکه سوم سیما [ ۲۲:۳۰ | ۱۵:۰۰ ] ⏰ شبکه قرآن سیما [ ۱:۰۰ | ۱۳:۳۰ ] 🇮🇷🌴🏴🏴🖤https://eitaa.com/joinchat/3733389420C5d6b41295d🏴🏴🏴🏴🏴
سردار سلامی: رهبری معظم انقلاب نقطه مرکزی تهاجم دشمن است؛ چرا که تا او هست نظام متعادل است/ ایران قلب تحولات جهانی است، حتی رخدادها در نقاط دیگر را به ما نسبت می‌دهند 🔹سرلشکر سلامی، فرمانده کل سپاه: 🔹رهبری معظم انقلاب نقطه مرکزی تهاجم دشمن است، چون او مرکز ثقل و عامل اصلی این تعادل است؛ تا او هست نظام متعادل است و همه اجزا هماهنگ کار خود را می‌کنند و دشمن تمام تلاشش این است تا این نقطه اصلی تعادل را تحت تاثیر قرار دهد. اینکه می‌بینید، معجزه الهی است؛ رهبری معظم انقلاب توأم با حکمت، روح استقامت، شجاعت و تدبیر در میدان را می‌بینیم؛ این تفاضل اصلی ما با دشمن است. 🔹ایران قلب تحولات جهانی است و حتی رخدادها در نقاط دیگر را به ما نسبت می‌دهند و این مربوط به تاثیر ماست، مادامی که اتصال بین آرمان‌های بزرگ رهبر و حرکات مردم ما برقرار است و حرکات مردم تابع مطلوبیت‌ها و تدابیر رهبر کشور است، هیچ قدرتی قادر به شکستن آن نیست./
درخواست چین از آمریکا برای توقف تحریم‌های یک‌جانبه علیه ایران 🔹نماینده چین در ژنو در نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل ضمن محکوم کردن اقدام به قرآن‌سوزی در سوئد، از آمریکا خواست که تحریم‌های یک‌جانبه را علیه کشورهایی از جمله ایران متوقف کند.