🔸 آیتالله جوادی آملی: اسرائیلیها بدتر از فرعون هستند
🔹 روزی فرعون در مصر زندگی میکرد که «یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکم» در دستگاه او بودند. اینها فقط پسربچههای نوزاد را میکشتند اما الآن این اسرائیلی که همان فرعون است، نه تنها «یذبح أبناء» بلکه «یذبح بنات» و نه تنها «یذبح أبناء و بنات»، بلکه «یقتل الآباء و یقتل الأمّهات»؛ فرعون فقط پسر بچههای نوزاد را میکشت، اما اینها پسر و دختر، پدر و مادر، همه را در غزه یکجا خاک میکنند.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔸شناسایی ۶۶۲۹ مورد ابتلا به "مالاریا" در کشور
🔹 براساس اعلام وزارت بهداشت، تعداد موارد مالاریا از ابتدای سال جاری تا پایان مهرماه ۱۴۰۲ به ۶۶۲۹ مورد رسید. مالاریا عمدتاً در مناطق روستایی جنوب و جنوب شرق ایران در استانهای سیستان و بلوچستان، هرمزگان و جنوب کرمان دیده میشود.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔸️ تکمیل ایستگاه آواربرداری تهران ۳ سال طول میکشد
🔹️ مدیرعامل سازمان آتشنشانی شهر تهران از راهاندازی ایستگاه آواربرداری در پایتخت خبر داد و گفت پیشبینی میشود تا ۳ سال آینده این ایستگاه به صورت کامل با تجهیزات مورد نظر تجهیز شود.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 هزاران نفر از قشرهای مختلف مردم با تجمع در برابر پارلمان انگلیس مخالفت نمایندگان مجلس با آتش بس را محکوم کردند و توقف جنایات رژیم صهیونیستی در غزه را خواستار شدند
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نیروهای پلیس با معترضان آمریکایی که مقابل مقر حزب دموکرات تجمع کرده و خواستار آتشبس در غزه بودند درگیر شدند و چندین معترض را بازداشت کردند
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔸 نماینده فلسطین در شورای امنیت: قطعنامه شورای امنیت نباید جوهر روی کاغذ باشد! بمباران و تهاجم باید همین الان متوقف شود. قطعنامه شورای امنیت بمباران بی رویه غزه و کشته شدن حدود ۵ هزار کودک فلسطینی را محکوم نکرد
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔶حماس خبر رویترز از دیدار هنیه با رهبر معظم انقلاب را تکذیب کرد
🔹جنبش حماس چهارشنبه شب با صدور اطلاعیهای با ابراز تاسف از ادعای بیاساس رویترز از مضمون دیدار رهبر معظم انقلاب با اسماعیل هنیه، خواستار پایبندی این رسانه در ارزیابی صحت انتشار اخبار شد.
🔹حماس با صدور اطلاعیهای، خبر رویترز از مضمون دیدار رهبر معظم انقلاب و اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس را بیاساس اعلام کرد و افزود: ما از انتشار این خبر بیاساس متاسفیم و انتظار میرود این خبرگزاری در انتشار اخبار خود، دقت و صحت را ملاک قرار دهد./مهر
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیمه آلو مجلسی
واسه بهتر شدن خورشتتون حتما ب این نکات توجه کنید:
- لپه رو ۱ روز خیس کنید، بشورید و ابکش کنید
- لیمو ها رو چند ساعت در اب سرد خیس کنید تا تلخی ش بره
- جدا پختن گوشت و لپه باعث میشه اگه لپه دیر پز یا زود پز بود سفت یا له نشه و پختش ب اندازه باشه
#قیمه
#قیمه_آلو_مجلسی
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸
💖 #بزم_محبت 💖
پارت1
ای خدا یعنی میشه؟؟؟
این اولین جمله ایه که صبح وقتی چشمهام رو باز کردم به ذهنم اومد. مدام فکرم پرواز میکنه به ده روز پیش. روزی که برای اولین بار یه آرزوی شدنی تو قلبم جوونه زد. آرزوی رفتن.
اون روز صبح مثل همیشه با صدای مادر و سامان بیدار شدم. مادر هر صبح با سامان صبحانه میخورد و بعد راهیش میکرد بره شرکت. مثل هر روز گوشه در رو باز کردم و کنار در نشستم. از لای در به مادر نگاه میکردم. پشت میز نشسته بود و برای سامان چای شیرین میکرد. موهای بلندش رو شل بسته بود. موهای خرمایی پر پشتی داشت. سامان همین طور که با حوله کوچیکی دستهاش رو خشک میکرد به سمت آشپزخونه رفت به مادر که رسید عمیق لبخند زد و روی موهاش رو بوسید و کنارش نشست. خیلی بهم میومدن هم مادرم چهره قشنگی داشت هم سامان خیلی خوش استیل و مردونه بود. سامان 36 ساله بود و حتی کمی بزرگتر نشون میداد ولی مادر برعکس کوچکتر از سنش به نظر میومد. 34 ساله بود ولی راحت 30 ساله به چشم میومد.
- ممنون عزیزم دیشب دیر خوابیدی تو برو بخواب من خودم صبحانه میخورم.
مادر هم لبخندی زد و گفت: نگران نباش تو رو راهی کنم میرم می خوابم.
از در فاصله گرفتم و روی زمین دراز کشیدم هر صبح کارم دید زدن کارهاشونه. محبتهای سامان به مادرم تمومی نداشت. بارها میدیدم که چطور عاشقانه مادر رو در آغوش میگیره. گونه اش رو میبوسه دستهاش رو میبوسه و موهاش رو. بعضی وقتها به شدت این سوال ذهنم رو آزار میده که چرا انسانی به این عاشقی تبدیل به یک کابوس برای من شده. مگه وقتی با مادرم ازدواج میکرد از وجود من بی خبر بوده؟ خب البته این ممکن نیست وقتی چند روز بعد به دنیا اومدن من با هم ازدواج کردن. هرچند وقتی مادر خودم بهم اهمیت نمیده چه انتظاری از ناپدریم دارم.
تو فکر بودم که صدای ماهان رو شنیدم
- بابا من آماده ام
- بیا لقمه هاتو بگیر برو کفش هاتو بپوش منم میام
ماهان دو سالی از من کوچکتر بود تقریبا 12 سالش بود. خیلی شبیه سامان بود. میشد از عکسش بجای عکس بچگی سامان استفاده کرد . منم کاملا شبیه مادرم بودم ولی چشمهامون فرق داشت. تو فکر بودم که چشمام گرم شد و چند دقیقه ای خوابم برد وقتی چشم باز کردم سکوت همه جا رو گرفته بود. با خیال راحت از اتاق بیرون اومدم و سرویس رفتم . صبحانه خوردم و میز رو که به خاطر من جمع نشده بود جمع کردم، برگشتم اتاق و لباسهای مدرسه ام رو پوشیدم.
از اتاق که بیرون اومدم...
****
💕 نویسنده_غفاری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖بزم_محبت💖
پارت2
از اتاق که بیرون اومدم با سامان روبرو شدم تو شک بهش خیره شدم شاید سه سال شده بود که اینطور از نزدیک ندیده بودمش. با سیلی که صورتم رو سوزوند به خودم اومدم
- چرا خیره شدی به من از جلوی چشمم گم شو
- چی شده؟
با این حرف مادر هردو به سمتش برگشتیم سریع سرم رو زیر انداختم و خودم رو به اتاق رسوندم در رو بستم و پشت در نشستم. بی صدا اشکهام جاری شدن.
کمی بینشون سکوت بود بعد سامان سکوت رو شکست
- مهتاب جان، عزیزم ... ببخشید یه لحظه عصبی شدم
دوباره ساکت شدن
- چیزی لازم داشتی برگشتی؟
- آره چندتا برگه
الان من کتک خوردم سامان از مادر عذرخواهی میکنه!! یعنی مادر ناراحت شد ؟؟ شایدم چون بیدارش کرده داره اینجوری صحبت میکنه
صورتم بدجور میسوزه نمیدونم برم مدرسه یا نه؟
صدای در بیرون اومد بعد در اتاق مامان
از اتاق بیرون اومدم و رفتم جلوی جا کفشی. کفشم رو که برداشتم توی آینه نگاهی به سمت چپ صورتم انداختم.
سرخ شده بود ولی مانع نشد که کیفم رو بندازم روی دوشم و راهی مدرسه بشم.
هوا بهاری بود و راه تا مدرسه کم. اروم قدم میزدم و نفس های عمیق میکشدم. وارد حیاط مدرسه شدم مثل هرروز خلوت. یادم نمیاد تا حالا به صف رسیده باشم
وارد ساختمون شدم وجلوی در کلاس ایستادم تقه ای به در زدم و وارد شدم. معلم نگاه کوتاهی انداخت و بفرماییدی گفت. مطمعنم سرخی صورتم رو دید ولی سعی کرد مثل همیشه باهام رفتار کنه. روی صندلی کنار پنجره نشستم و به نگاه های بقیه توجهی نکردم.
با هیچ کدوم از بچه های کلاس دوست نیستم از این که با کسی صمیمی بشم و مجبور بشم درباره مشکلاتم توضیح بدم متنفرم. حتی از این که مشاور مدرسه و معلم از مشکلاتم با خبرن ناراحتم.
زنگ تفریح توی حیاط قدم میزدم که زینب صدام کرد
- فرشته ... فرشته
ایستادم و به نزدیک شدنش نگاه کردم
- میشه باهات حرف بزنم؟
سعی میکرد به صورتم دقیق نشه . میدونم تو این چند ساعت تقریبا سرخیش رفته ولی اگه کسی دقت میکرد شاید متوجه میشد.
ساکت نگاهش کردم تا حرفش رو بزنه. متوجه شد و بی مقدمه گفت
- فرشته ... میگم اسم بابات حسینه ... حسین پهلوان؟
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
💕 نویسنده_غفاری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖بزم_محبت💖
پارت3
- فرشته ... میگم اسم بابات حسینه ... حسین پهلوان ؟
متعجب نگاهش کردم
- آره ... چطور؟؟
- راستش تو خونه حرف از تو شد وقتی بابا اسمت رو شنید گفت تو جوونی دوستی داشته که اسمش حسین پهلوان بود . میگفته اگه بچم دختر بشه اسمش رو فرشته میذارم
خیلی مشتاق رو کردم به زینب . یعنی ممکنه؟؟؟ اولین بار بود درباره پدرم چیزی میشنیدم
- خب دیگه بابات چی گفت؟
- بابا گفت بچه اش دختر بود ولی قبل به دنیا اومدن بچه اش تصادف کرد و فوت کرد
.
پس بابام تصادف کرده ؟ کاش بیشتر بگه
زینب که نگاه مشتاقم رو دید ادامه داد
- از بابا پرسیدم کجا باهاش دوست شده گفت با مادرش توی محله قدیمیمون زندگی می کردن. الانم عمه ام همسایه مادرشه
- یعنی مادرش زنده است هنوز همون جا زندگی میکنه؟؟؟
سوالم رو با هیجان پرسیدم ولی زینب چشماش پر از سوال شد حتما بخاطر اینکه به جای گفتن مادربزرگ گفتم مادرش و اینکه هیچ خبری از زنده بودنش نداشتم ولی باید میفهمیدم
- می تونی آدرسش رو بهم بدی؟
- گفتم که ... با عمه ام همسایه است اگه بخوای دقیق ترش رو می پرسم و بهت میگم
خوشحال بودم پر از هیجان .نور امید قلبم رو روشن کرده بود. یعنی ممکنه جای دیگه ای غیر از اون اتاق کوچیک توی این دنیای بزرگ وجود داشته باشه که بتونم بهش پناه ببرم؟
توی این ده روز چسبیده بودم به زینب و هر روز ازش می پرسیدم که آدرس مادربزرگم رو پیدا کرده؟
و هربار مترسیدم که اون پیرزن مادربزرگم نباشه میترسیدم جز پدر من مرد دیگه ای هم وجود داشته باشه که هم اسم پدرم باشه و اسم دخترش فرشته و قبل از به دنیا اومدن دخترش از این دنیا رفته باشه
یعنی ممکنه؟؟؟
***
- دیروز رفتیم خونه عمم ولی موقع برگشت که از بابام پرسیدم کدوم خونه، خونه مادربزرگته. گفت خونه اش دو تا کوچه بالاتره. اصرار کردم بهم نشون بده ولی بابا عجله داشت گفت دفعه بعد حتما نشون میده
خیلی حالم گرفته شد
- بازم کی میرید خونه عمت؟؟
- اگه به بابا میگفتم برای چی آدرس مادربزرگت رو میخوام همین امروز بهم آدرس میداد
برای اولین بار برای کسی غیر از مشاور مدرسه از زندگیم گفته بودم و اصلا دلم نمیخواست برای هیچ کسی تعریف کنه
- نه اصلا، صبر میکنم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖بزم_محبت💖
پارت4
حالم گرفته بود. معلم وارد شد و همه ساکت شدند.
حواسم رو دادم به درس ولی آخرا دیگه حوصلم نکشید سرم رو گذاشتم روی دسته صندلی و به آسمون خیره شدم. میدونستم معلم اعتراضی نمیکنه هم بخاطر سفارش مشاور هم بخاطر نمرات بالای خودم. زینب کمی خم شد سمتم و آروم گفت
- خوش میگذره؟
- آره آسمون قاب شده خیلی زیبا و آرامش بخشه
- شاعر شدی؟
- تنها چیزی که تو اتاقم دوست دارم، پنجره است که آسمون رو قاب میکنه برام وقتی هم که باد باشه ابرا آروم از جلوم رژه میرن.
- نه دیگه مطمئن شدم شاعر شدی
لبخندی به لبم اومد سرم رو از روی میز بلند کردم و نگاهی به زینب انداختم نمیدونم دوستی با زینب حالم رو خوب کرده یا داشتن هر دوستی میتونه این همه خوب باشه.
زنگ که خورد زینب چادرش رو سر کرد و با هم از کلاس خارج شدیم به حیاط نرسیده بودیم که مژگان با عجله از کنارمون رد شد تنه ای به من زد و بدون کم کردن سرعتش داد زد ببخشید و به راهش ادامه داد
*
به خیابون که رسید پیچید به سمت راست و به راهش ادامه دادتا رسید به پسری که تکیه داده بود به دیوار.
مژگان لبخندی به پسر زد
- سلام امیر ... خوبی؟
- خوبم عزیزم تو خوبی؟
مژگان متوجه پسری شد که به ماشین امیر تکیه داده بود
- امیر معرفی نمیکنی؟
- دوستم محمد
مژگان سلام بلندی کرد ولی محمد خیلی آروم با سری که کمی مایل به پایین بود جوابش رو داد.
امیر خنده کوتاهی کرد و رو به مژگان گفت
- محمد خیلی خجالتیه ... به زور راضی کردم بیاد یه دوست دختر پیدا کنه از این حال و هوا دربیاد ... زیادی تو خودشه
مژگان نگاهی به اطراف کرد و با دیدن فرشته گفت
- یه لحظه بمون الان میام
سریع از امیر دور شد و به سمت فرشته و زینب رفت
*
همراه زینب از مدرسه بیرون اومدیم به خیابون که رسیدیم سمت راست پیچیدیم متوجه مژگان شدم که با دوست پسرش حرف میزد همیشه در بارش تو کلاس صحبت میکنه بیشتر از پسره از اسمش خوشش میاد ، امیر شایان . میگه مثل اسم خودش که مژگان سحر هست دو تا اسمه.
حواسم به مژگان بود که یکدفعه روش رو برگردوند و با دیدنم حرفی به امیر زد و سریع خودش رو به ما رسوند.
نفس نفس میزد. به سختی پرسید
- بچه ها فردا امتحان داریم؟
برای منم سوال شد با نگاه پرسشی رو کردم به زینب
- نه دیگه خانم که گفت باشه برای هفته بعد
مژگان تشکری کرد و سریع به سمت امیر رفت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💕 نویسنده_غفاری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
لجنخوار میگرده لجن رو پیدا میکنه😏
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
خیلی از مردم دنیا اگه با اسلام و شیعه آشنا بشن، شک نکنید مسلمون میشن. کی فکرشو میکرد این مرد آلمانی با این ظاهر باعشق به مهدیعج سلام بده
🌻🌻
💎 #کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺