🔻 هر کشتی که به سمت یمن میرود روی معرفی نامه الکترونیکی خود عبارتی با عنوان " من با اسرائیل ارتباطی ندارم" می نویسد
تصور هم نمیکردند روزی کار به جایی برسد که هرکس خواست از جایی عبور کند اول از آنها اعلام برائت کند سپس اجازه ی رفت و آمد یابد...
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥من میگم این آقا خوبه تو میگی بد؟
💥خوب تو کیه؟؟؟🤔
این آقا عشقه❤✌🇮🇷
#امام_زمان
🇮🇷
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تقویم نجومی اسلامی
✴️ جمعه 👈29 دی / جدی 1402
👈7 رجب 1445 👈19 ژانویه 2024
🏛مناسبت های اسلامی و دینی.
🔘طلبیدن امام رضا علیه السلام برای ولایت عهدی توسط مامون ملعون" ۲۰۰ قمری".
🔵 امور دینی و اسلامی.
❇️امروز روز مبارک و خوبی برای همه امور است خصوصا امور زیر شایسته است:
✅مسافرت.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅دیدار با قاضی و اقدامات قضایی.
✅و آغاز نویسندگی و نگارش خوب است.
👶 مناسب زایمان و نوزاد ستاره اقبالش سبک و خوش قدم است.
🚖سفر: مسافرت بعد از ظهر خوب است.
👩❤️👨مباشرت امروز:
مباشرت پس از فضیلت نماز عصر استحبابی خاص دارد و فرزند حاصل دانشمندی معروف و شهرتش جهانی گردد. ان شاءالله. و برای سلامتی نیز مفید است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓امروز قمر در برج ثور و برای امور زیر مناسب است:
✳️خواستگاری عقد و ازدواج.
✳️مباشرت.
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️خرید املاک و مستغلات.
✳️ارسال اجناس به مشتری.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️رفتن به تفریحات سالم.
✳️شراکت و امور مشارکتی.
✳️درختکاری.
✳️و افتتاح شغل نیک است.
🔵نگارش ادعیه و حرز و نماز و بستن حرز خوب است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت برای سلامتی بدن مفید است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)، باعث دولت باشد.
💉حجامت.
خون دادن فصد و زالو انداختن...
#خون_دادن یا حجامت ، باعث مرگ ناگهانی می شود.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب. (شبِ شنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 8 سوره مبارکه "انفال" است.
لیحق الحق و یبطل الباطل...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که بین خواب بیننده و دیگری اختلافی پیش آید و دعوا را نزد قاضی یا حکم برند و معلوم شود حق با خواب بیننده است و چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
@taghvimehamsaran
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب.
تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:
http://eitaa.com/ashaganvalayat
37.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻دستور جهادی عبدالملک بدرالدین الحوثی به مجاهدین جهان اسلام
#تحریم
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
وزیرجنگ اسرائیل
احتمال وخامت اوضاع در شمال را در بحبوحه حملات روزانه حزب الله از لبنان در نظر بگیرد.
اگر این اتفاق بیفتد، ما هزینه سنگینی از حزبالله و لبنان میگیریم، اما در اینجا نیز تلفات وارد میشود
اسرائیل متعهد به بازگرداندن حدود هشتاد هزار اسرائیلی آواره به خانه هایشان در شمال است، اما اگر این سناریو از راه های دیپلماتیک اتفاق نیفتد ، ما به وضعیتی خواهیم رسید که باید شرایط امنیتی را ایجاد کنیم که امکان بازگشت آنها را فراهم کند.
نمیخواهم در مورد ضربالاجلها صحبت کنم، و نمیخواهم درباره روشها صحبت کنم، اما این اتفاق خواهد افتاد.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یمنیها جشن عروسی رو متوقف کردن تا سخنرانی سخنگوی نیروهای مسلح یمن رو بشنون
عروسيشون هم جهاديه
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶️ ماجرای دستور حضرت زهرا (سلام الله علیها) به #شهید_برونسی در میدان جنگ
🎙حجت الاسلام عالی
🟢 #کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔸️عارفی عظیم الشان می فرمودند:
▫️در موقعیت های حساس، به جای دعا برای حاجات شخصی خود، برای فرج و سلامتی امام زمان عج دعا کنید؛
▪️اگر این کار را انجام دهید، خدا می داند که حاجات شما(حتی اگر مطرح نکنید)، خیلی به اجابت نزدیک تر خواهد بود.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
4_5954043622629310897.mp3
2.57M
📲 فایل صوتی
🎙واعظ: آیت الله #مجتهدی تهرانی
🔖 خیر دنیا و آخرت 🔖
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#سوره_تکاثر
▫️امام صادق عليه السلام فرمودند:
هر کس سـوره تکاثـر را در نماز واجـب
بخواند، خـداونـد ثـواب صـد شـهیــد را
بـرای او مـی نویـسـد. هـر کـس ســـوره
تکاثر را در نافله بخواند، خداوند ثواب
پنجــاه شهیــد را برای او مینویسد و در
نماز واجبـش، چهـل صف از ملائکـه با
او نمـاز خواهنـد خوانـد.
به سند معتبر از آن حضرت منقول است:
حـضـرت رسـول "ص" فـرمــودنـد:
هر کس سـوره تکــاثر را در وقت
خواب بخواند، خدا او را از عذاب
قبـــر نگــاه دارد.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶️ انسان به خدا نمی رسد مگر با شب رَوی
🎙استـاد سیـد فریـد موسـوی ره
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
♨️فوری
#مهم
نیروهای مسلح یمن بیانیه داده که با موشکهای مناسب ناو آمریکایی (کیم رنجر) را در خلیج عدن هدفگیری کرد که به لطف خدا اصابت انجام شد
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🆔 به ما بپیوندید فقط با لمس کردن.
.
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادرانه💖
قسمت۴۳
زهره خانم پسر بچه ای را فرستاد تا احمد را صدا بزنند. از دیروز و آن اتفاق، احمد را ندیده بود. احمد که آمد، کمی ملایم تر شد: خسته نباشی مادر! میتونی مائده جان رو برسونی خونه؟ من گفتم صبر کنه تا تو برسونیش.
احمد هنوز دلش از مادر شکسته بود: شرمنده ماشین ندارم. الان هم دارم میرم بیمارستان. خداحافظ
احمد خواست برود که زهره خانم گفت: ماشینت دست کیه؟ خب بگیرش هم مائده رو برسون،هم خودت برو بیمارستان.
احمد جواب داد: دادم علی برد تهران.
زهره خانم به آنی عصبانی شد: یعنی چی؟ تو ماشین به کسی نمی دادی. یعنی چی دادم علی؟
احمد از روی شانه به مادرش نگاه کرد: اون زن با حال بدش، به احترام من و شما اومد. حقش نبود اینجوری کنیم باهاش!
احمد سرش را برگرداند و از پله ها پایین رفت و با خود گفت: این زن از همه کشیده! تمام عمرش رو حروم کردن! حالا من هم به جمع اذیت کننده هاش اضافه شدم! جبران می کنم حنانه!
علی رفت. بی تاب جبهه بود. این چند روز، حنانه عشق و بی تابی های علی را دیده بود. دلش لرزیده بود. علی با آن همه خلوص و ایمانش، با آن اقتدار و مهربانی اش، با آن احترام و ادبش، زیادی بهترین بود. می ترسید علی از دستش برود. زیر لب گفت: خدایا! علی رو از من نگیری!
بعد لبش را گزید. یاد قصه ام وهب، دلش را لرزاند. علی سرباز امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود! چطور می توانست در یاری امامش کم بگذارد؟ لب زد: یا صاحب الزمان! جان ما چه ارزشی داره آقا؟ پسرم رو سرباز مخلص خودتون کنید آقا!
امروز احمد می آمد. صبح قبل از حرکت تماس گرفته بود و حنانه سومین باری که تلفن زنگ زد، گوشی را برداشت و صدای نگران احمد را شنید. حالا هم چند ساعتی گذشته بود. حنانه نهار را آماده کرده بود. همراه سالاد و سبزی روی کابینت چیده شده. عطر غذایش خانه را پر کرده بود. همه جا را گرد گیری کرده بود. بخاطر درد بدنش، جارو زدن برایش سخت بود اما همه جا را جارو کرد. بعد از هر چند دقیقه، کمی می نشست، بخاطر همین کارش طول کشید و قبل از اتمام آن، زنگ در به صدا در آمد. روسری اش را سر کرد و چادرش را به سر گذاشت. در را که باز کرد، دسته گلی مقابل صورتش قرار گرفت.
احمد دسته گل را مقابلش گرفت و گفت: سلام!
حنانه سلام کرد و از مقابل در کنار رفت.
احمد وارد خانه شد. هنوز نگاهش به حنانه بود: گل رو نمی گیرید؟
حنانه متعجب با چشمان گرده شده به احمد نگاه کرد: برای من؟
احمد لبخند زد: بله! برای شماست!
حنانه خجالت کشید. تا حالا جز یک بار که علی برایش گل خریده بود، کسی به او گل نداده بود!
احمد نگاهی به خانه انداخت و لبخندش عمیق تر شد: چرا خودتون رو خسته کردید. عجب عطر غذاتون پیچیده! شرمنده کردید.
نگاهش به جاروی تکیه داده به دیوار افتاد و صدای تعارف حنانه مبنی بر این که کاری نکرده را ناواضح شنید. وسط حرفش پرید و گفت: چرا با این جارو، جارو کردین؟
حنانه نگران شد و رنگش پرید. ترسید که احمد ناراحت شده باشد. یاد حنان افتاد و روز دوم ازدواجشان که به خانه آمد. نگاهی به حنانه و جاروی دستش انداخت. به سمتش رفت و کشیده ای در گوشش زد: اینقدر احمقی که با جاروی حیاط داری خونه رو جارو می کنی؟
حنانه به زمین افتاد و حنان لگدی هم به او زد و گفت: پاشو! پاشو! آبغوره نگیر، غذا رو بیار خسته ام!
حنانه دستش را روی صورتش گذاشت و در مقابل ضربه خودش را جمع کرد. احمد متعجب از عکس العمل حنانه گفت: چی شده؟ چرا اینجوری می کنید؟
حنانه گفت: به خدا نمی دونستم جاروی حیاط هستش! همین جارو رو فقط پیدا کردم!
احمد بیشتر تعجب کرد: اینجا که حیاط نداره! حنانه خانم خوبید؟ چرا صورتتون رو گرفتید؟
حنانه نالید: تو رو خدا نزنید!
احمد ناراحت شد. فهمید چیزی در گذشته حنانه را اینگونه کرده است. خاطره بدی او را آزار می دهد.
به اتاق رفت و حنانه اشک از چشمش پایین افتاد. یک دقیقه بعد احمد با جارو برقی بیرون آمد و گفت: با این جارو می زدی، راحت تر بود.
حنانه به احمد نگاه کرد که وسیله ای بزرگ را مقابلش گذاشت.
احمد: این جاروبرقی هست. چند ماه پیش خریدمش. ببین، اینجوری روشن میشه.
احمد تمام مراحل کار با جاروبرقی را به حنانه نشان داد و گفت: حالا بیا امتحان کن!
حنانه با ترس و دستانی لرزان، جاروبرقی را روشن کرد و جارو کشید. بعد ذوق زده گفت: چقدر راحته!
احمد لبخند زد و حنانه با دیدن آن لبخند لب گزید و چادر را روی سرش مرتب کرد.
احمد جارو را خاموش کرد و گفت: حالا به من غذا می دین؟ بوی این غذا من رو کشت!
حنانه خواست به آشپزخانه برود که احمد گفت: حنانه خانم!
حنانه که نگاهش کرد، گفت: من هیچ وقت دست روی شما بلند نمی کنم! من نامرد نیستم! به شما هم خیلی علاقه دارم! لطفا از من نترسید! علاقه من رو قبول کنید!
حنانه به سمت آشپزخانه رفت و صورتش سرخش را در دست گرفت. احمد دلش برای همسرش رفت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت ۴۴
حنانه دست پاچه بود. وسایل را روی میز آشپزخانه چید و همین که پارچ آب را از یخچال در آورد، احمد وارد شد.
احمد: دست شما درد نکنه.
روی صندلی، پشت میز نشست. با تعجب به میز نگاه کرد و گفت: برای خودتون بشقاب نذاشتید؟
حنانه سر به زیر گفت: با اجازه من دیگه برم خونه.
احمد ابرو در هم کشید: اینجا هم خونه شماست. بفرمایید نهار بخورید. این همه زحمت کشیدید. لطفا روی منو زمین نندازید.
حنانه بشقاب و قاشق چنگال و لیوان دیگری اضافه کرد و نشست. احمد لبخند زد: اولین غذای دو نفره! بکشید شروع کنید!
احمد با اشتها می خورد و حنانه هر لقمه غذا را با خجالت پایین می فرستاد.
احمد گفت: تا حالا فسنجون به این خوشمزگی نخورده بودم! دستتون درد نکنه.
حنانه آرام گفت: نوش جان.
احمد در حالی که قاشقش را پر می کرد گفت: از علی چه خبر؟ زنگ می زنه؟
حنانه لقمه اش را قورت داد: بله دیشب باهاش حرف زدم. خیلی سلام رسوند.
احمد گفت: سلامت باشه! راستش یک سوالی داشتم ازتون.
حنانه کنجکاو نگاهی به احمد کرد: اتفاقی افتاده؟
احمد: نه. فقط برام سوال بود علی چطور اینقدر مذهبی شده؟ شما چطور اینقدر مذهبی هستید؟ علی تو مراسمای مذهبی، حال و هواش عوض می شه. همین چند وقت پیش که عاشورا بود، جوری عزاداری می کرد انگار پدرش رو الان داره خاک می کنه!
حنانه قاشق چنگالش را رها کرد: قصه اش درازه!
احمد: می خوام بدونم! البته اگه از نظر شما ایرادی نداره.
حنانه به یاد آورد آن روزهای دور را و شروع به حرف زدن کرد:
علی دوازده سالش بود. من چیزی از دین و ایمون سرم نبود. تا این که محرم شد. حاج آقای مسجد ما تازه فوت کرده بود. یک زن و مرد جوانی از قم اومدن. من زیاد مسجد نمی رفتم. مردم روستا اجازه نمی دادن. اما علی می رفت. روز چهارم محرم بود که علی اصرار کرد که من هم برم. می گفت حاج آقا خیلی چیزای خوبی می گه! منم با علی رفتم. پشت مسجد رودخونه بود. بین دیوار مسجد و رودخونه نشستم و تکیه دادم به دیوار مسجد. گوش دادم به حرف های آقا. حق با علی بود. خیلی خوب حرف می زد. حتی من هم می فهمیدم چی میگه. سعی نمی کرد آدم رو گیج کنه. آدم جذب می شد به حرفهاش. کار هر شب من و علی شده بود رفتن پشت مسجد و گوش دادن به سخنرانی. بعد صبر می کردیم تا برای زنجیر زنی، دسته، به روستاهای دیگه بره. مسجد که خلوت می شد، می فتیم خونه. شب شام غریبان بود که زن حاج آقا ما رو دید و اومد سمت ما. احوال پرسی کرد و گفت شما رو تا حالا ندیدم. من هم خودمو معرفی کردم و سریع رفتم خونه. فرداش اومد خونه ما. تنها کسی بود که حرف اهالی روستا رو باور نکرد. دعوتم می کردن خونه عالم، که اونجا ساکن بودن. گاهی هم آخر شب بهم سر می زدن. حاج آقا برای علی پدری کرد. دین و اسلام و انقلاب رو حاج آقا بهش یاد داد. حاج خانم هم هر روز بعدظهر میومد پیش من و برام حرف می زد و به حرف های من گوش می داد. خیلی چیز ها یادم داد. حتی اولین چادر رو اون بهم داد. بعدا علی با اولین حقوقش این چادر رو برام خرید اما هنوز اون چادر رو دارم. خیلی کهنه شده اما برام با ارزشه! رفت و آمد علی با حاج آقا خیلی اون رو تغییر داد. یک شب اومد جلوم نشست و گفت: مامان!
گفتم: جانم؟
گفت: شب خیلی قشنگه نه؟
گفتم: خیلی!
گفت: شب قشنگه چون تمام زیبایی های خودش رو در دل چادر سیاه آسمون پنهون کرده! اگه سیاهی شب نباشه که ستاره دیده نمیشه! ماه نمی درخشه! میشه مثل خورشید. خورشید اینقدر زیاد می درخشه، اینقدر زیاد دیده میشه که کسی تحمل نگاه کردن بهش رو نداره. آدمها ازش فرار می کنن و دنبال سر پناه می گردن. اما ماه، با تمام وقار و متانتش، تمام دنیا رو محسور خودش می کنه. آدم می تونه ساعت ها و سالها نگاهش کنه و چشمش اذیت نشه، میلش کم نشه. حجاب مثل اون چادر شب آسمون هست. نمی ذاره مثل خورشید برای همه بتابی و همه ببیننت و اونقدر براشون تکراری بشی که سر بلند نکنن نگاهت کنن. باعث میشه تو آسمون دنبالت بگردن! با دیدنت خوشحال بشن! اونقدر در دیدشون نیستی که سیر و خسته بشن و فرار کنن! مثل گنج آسمون میشی! همه آدم ها خورشید رو می بینن اما تعداد کمی هستن که به ماه نگاه می کنن. فقط یک عاشق شب به ماه نگاه می کنه! کسی که دنبال گمشده ای می گرده برای آرامش قلبش! ماه تکراری و پر زرق و برق نیست! ماه متانت آسمون هستش! حجاب هم تو رو مثل ماه، یک گنج، دست نیافتنی می کنه! خورشید رو همه می بینن و از بودنش لذت می برن اما عاشق ماه می شن! حالا می خوای دیده بشی یا یک عشق واقعی تو رو مثل یک کاشف گنج، پیدا کنه؟
فرداش، حرف های علی رو به حاج خانم گفتم و اون هم چادر قبلیش رو به من داد و قول داد دفعه بعد که اومد، برام چادر بیاره. اما مردم روستا، بخاطر رفت و آمدش با من، دیگه نذاشتن بیان. اون دو ماه، بهترین روزهای زندگیمون بود!
احمد گفت: علی از اون موقع هم عاقل بود!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رویای_مادرانه
قسمت۴۵
حنانه آهی کشید: علی همیشه عاقل بود!
نهار را تمام کردند و حنانه ظرف ها را شست. چای را مقابل احمد گذاشت و گفت: من دیگه برم! شما هم استراحت کنید!
احمد بلند شد و پلاستیکی که کنارش بود را به سمت حنانه گرفت: نا قابل هستش. امیدوارم به سلامتی و خوشی استفاده کنید.
حنانه پلاستیک را گرفت و گفت: ممنون. زحمت کشیدید
احمد: وظیفه است. از بیمارستان داشتم میرفتم خونه، خوشم اومد، براتون خریدم.
حنانه با اجازه گفت و خواست به سمت در برود که احمد گفت: حنانه خانم!
حنانه ایستاد: بله؟
احمد: منم دوست دارم زنم مثل ماه باشه! برای کسی باشه که دنبال بگرده، نه برای هر کسی بدرخشه!
حنانه لبخندی زد که احمد ندید: چشم!
قدمی برداشت که دوباره احمد گفت: حنانه خانم!
حنانه: بله!
احمد: مواظب خودتون باشید. یکی هست که همیشه نگران شماست.
حنانه رفت و احمد روی مبل خودش را پرت کرد و آهی کشید. هنوز خیلی راه دارد که حنانه را جلد خانه و دلش کند....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۴۶
حنانه وارد خانه. چادرش را روی جالباسی چوبی آویزان کرد. همانجا نشست و به پلاستیکی که در دست داشت نگاه کرد. سه بسته کادو شده در پلاستیک بود. حس خوبی داشت. حرف های احمد، این کادو و نهار دو نفره، احساساتش را به قلیان انداخته بود. چقدر خوب بود که احمد مرد فهمیده ای بود. دست دراز کرد و کوچکترین بسته را باز کرد. آرام آرام تک تک چسب ها را باز کرد تا کاغذش پاره نشود. بعد آن را باز کرد و روسری نباتی با نقش و نگار هایی زیبا مقابل چشمهایش قرار گرفت. روسری را برداشت باز کند که چشمش به یک روسری زمینه مشکی خورد. دو تا روسری را در دست گرفت. هی به چپ، هی به راست نگاه کرد. بعد هر دو را به سینه فشرد. بلند شد و مقابل آینه کوچک و پلاستیکی قرار گرفت و آنها را سر کرد. چقدر زیبا بودند! چقدر حنانه را زیباتر کرده بودند!
نگاهش به آن دو بسته افتاد. دوید و همان طور که دو تا روسری، روی سرش بودند، بسته دیگری را باز کرد. همانطور با دقت تمام چسب ها را کند. می خواست این دقایق پر از شادی، دقایقی بیشتر طول بکشد.چشمش به چادر سفید قشنگی افتاد که داخل بسته بود. تای آن را باز کرد و روی سرش گذاشت. دوباره دوید تا خودش را در آینه ببیند. دنباله پارچه چادری، پشت سرش می آمد. خندید. بسته سوم به او چشمک می زد تا بازش کند. پارچه چادر گلداری که شبیه چادر عروس بود را در دستش جمع کرد و مقابل بسته آخر نشست. چادر سیاه خیلی نرم و لطیفی در آن بود. حنانه چادر را با گونه اش لمس کرد و از لطافت زیادش لذت برد.
کاغذ کادو ها را با دقت تا کرد و درون کمد گذاشت. روسری ها را درون بقچه لباسش گذاشت و دوباره داخل کمد کوچک و زوار در رفته اش گذاشت. بعد چادر ها را برداشت تا برش بزند. دل توی دلش نبود تا از احمد آقا بخاطر تمام اینها تشکر کند. احمدی که خودش هم نمی دانست چه کار بزرگی برای او کرده است.
حنانه تا آخر شب مشغول بود. آنقدر ذوق داشت که خستگی را حس نمی کرد. چادر ها را دوخت و سر کرد. با ذوقی کودکانه خندید و دور خودش چرخید. کاش علی بود تا با او بخندد و شادی کند. با خودش گفت: علی که اومد، بهش نشون میدم. حتی اون کاغذ کادو خوشگل ها رو هم نشونش می دم.
بعد یکهو ناراحت شد و نشست: نکنه علی ناراحت بشه! اصلا چرا احمد آقا برای من سوغاتی آورد؟ مگه مشهد رفته بود؟اصلا چرا این همه؟ علی ناراحت نشه؟
بعد بغض کرد و نشست. همان لحظه زنگ در به صدا در آمد و حنانه همان چادر سفید جدیدش را سر کرد و در را باز کرد. احمد پشت در، سر به زیر ایستاده بود. با باز شدن در، آرام سرش را بالا آورد و همزمان لبخندی روی لبش نقش می بست.
احمد: می دونستم بهتون میاد. مبارکتون باشه!
حنانه شرمنده شد: ممنون. خیلی لطف کردید. چرا اینقدر زحمت کشیدید؟
احمد: وظیفه من بود! دیگه تعارف نکنید. از این به بعد خرج شما با من هستش و من خیلی دوست دارم به همسرم هدیه بدم!
حنانه سرخ شد: هنوز که...
احمد حرفش را برید: برای من از هفته پیش همه چیز محکم و رسمی شده! اگه شما پا پس نکشید و پای قول و قرارمون بمونید، تا آخر عمر بیخ ریشتون هستم!
حنانه لبخند محجوبی زد و احمد گفت: وقتی پشت ویترین دیدمش، می دونستم بهتون میاد اما نه دیگه اینقدر! به قول علی، خورشید شدید! باید به فکر یک چادری باشم که کمتر بدرخشید.
احمد این را گفت و رفت و ندید که حنانه در را بست و پشت آن نشست و دستش را روی قلبش گذاشت.
احمد حس خوبی داشت. صبح زود باید سرکار می رفت و تا شب نمی توانست به دیدن حنانه برود. دیگر دلش طاقت نیاورد و آن وقت شب، دو کوچه را پیاده طی کرد تا دلش آرام شود. اصلا فکر نمی کرد چادر را دوخته باشد. لبخند هنوز بر لبانش بود و چیزی به یادش آمد. اخم کرد. چطور تا حالا به یادش نبود؟ آن خانه فرش نداشت. نصف خانه را موکت کرده بودند. آن هم هر کدام یک رنگ! فردا شب حتما این مساله را حل می کرد.
صبح ساعت چهار صبح بیدار شد و به دانشگاه افسری رفت. علی ماشین را برایش تمیز کرده بود. چقدر این پسر با ادب و مبادی آداب بود. از داشتن پسری چون او، غرق لذت شد هر چند که فاصله سنی آنها به زور هجده سال میشد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۴۷
حنانه خانه را مرتب کرد و غذای شام را بار گذاشت. شاید احمد آقا بعد از ساعت کاری اش، سری به آنجا می زد. خوب بود که غذایی آماده داشته باشد که اگر آمد، دست خالی او را راهی نکند.
هوا تاریک بود. ساعت از هفت گذشته بود که زنگ در به صدا در آمد. حنانه در را باز کرد و احمد آقا را دید که قالی در دست دارد. از سنگینی قالی و بالا آمدن از پله ها، به نفس نفس افتاده بود. چند تا از همسایه ها بیرون آمده بودند و نگاهشان می کردند.
احمد سلامی کرد و گفت: علی زنگ زد بود بهم، گفت قبل رفتن به یک فرش فروشی این رو سفارش داده. دسته دومه اما تمیزه. گفت من برم بگیرم چون خودش وقت نکرده. تازه قسطش رو تموم کرده و باید زودتر می گرفت. ببخشید که دیر وقت اومدم.
حنانه با تعجب کنار رفت و احمد فرش شش متری را داخل آورد و وسط حال گذاشت. همسایه ها هنوز نگاه می کردند. حتی چند نفرشان به در تکیه داده و داخل خانه را نگاه می کردند. احمد فرش را پهن کرد و آرام گفت: آخر شب میام توضیح میدم.
بعد بلند گفت: مبارک باشه. با اجازه رفع زحمت می کنم.
احمد رفت و حنانه با ذوق به فرش نگاه کرد. علی کی این فرش را خرید؟ دستی به فرش کشید و بعد با ذوق جارو را آب زد و فرش را آب و جارو کرد.
عطر غذا در خانه یادش آورد که فراموش کرده غذای احمد آقا را بدهد.
احمد دوباره ساعت یازده شب به خانه حنانه رفت. آرام در زد و حنانه که در را باز کرد گفت: سلام.
حنانه جوابش را داد و گفت: خوب شد اومدید! یادم رفت شامتون رو بدم ببرید!
احمد گفت: با وجود اون همه آدم که نمی شد. حالا بدید که از اون وقت تا حالا عطر غذاتون منو بیچاره کرده.
حنانه که در قابلمه رویی کوچکی، مقداری میزاقاسمی ریخته بود به دست احمد داد و گفت: نون دارید؟
احمد فکر کرد و گفت: نمی دونم. جا نونی رو نگاه نکردم!
حنانه گفت: اگه صبح نخوردید، پس دارید.
احمد گفت: ممنون. فرشتون خوبه؟
حنانه گفت: عالیه! علی کی این رو خرید که به من نگفت؟
احمد سر به زیر انداخت: فرش مال من هستش و علی خبر نداره. هوا سرد شده و زمین سرده. شما هم که همش رو زمین نشستید و خیاطی می کنید. اینجوری اذیت می شدید.این فرش هم مدتی هست که تو انباره! می خواستم برم فرش بخرم که گفتم چیزی نمونده که بیاید خونه من، پس فعلا از این استفاده کنید تا بعد من شرایط عروسی رو فراهم کنم! هر شب این موقع یک سری بهتون می زنم تا خیالم راحت بشه مشکلی ندارید.
احمد رفت. کسی نفهمید که زن همسایه از پشت در به صدای آنها گوش میدهد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بیانیه نیروهای مسلح یمن🇾🇪:
🔹به فضل الهی یک کشتی آمریکایی به نام "کیم رنجر" در خلیج عدن به واسطه موشکهای دریایی مناسب، دقیقا مورد اصابت قرار گرفت...
#شکارچی_دریای_سرخ
#یمن
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعينَ
امّا هنگامىكه ما را به خشم آوردند، آنان را مجازات كرده و همه را غرق كرديم.
(سوره الزخرف آیه۵۵)
یمن🇾🇪 امروز با مدیریت دولت انصارالله و به رهبری سیدعبدالملک الحوثی راه قرآنی را در پیش گرفته است. که میبینید بسیاری از مصادیق آیات در عملکرد مجاهدان انصارالله یمن نمایان میشود.
درود خدا بر رزمندگان اسلام
#یمن
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"🌹چند كلمه حرف حساب🌹"
با دستهای خالی به دنیا آمده ایم
با دستهای خالی هم از دنیا خواهیم رفت
پس
نگران چیزهایی ڪه آرامش را از تو
مى گیرند نباش...
نگرانی , مشڪل فردای تو را از بین نخواهد برد
اما آرامشِ امروزت را قطعا از تو خواهد گرفت...
ﻧﮕﺮاﻥ ﻓﺮﺩاﻳﺖ ﻧﺒﺎﺵ..
ﺧﺪاﻱ ﺩﻳﺮﻭﺯ و اﻣﺮﻭﺯﺕ , ﻓﺮﺩا ﻫﻢ ﻫﺴﺖ..
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪا ....
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌸﷽🌸
✍ با عرض سلام و صبح بخیر و به امید قبولی طاعات و عبادات شما بزرگواران و آرزوی پیروزی رزمندگان در جبهه های حق علیه باطل #طوفان_الاقصی
🌺ذکر روز جمعه🌺
🤲اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم☀️
⬅️ تاریخ : بیست و نهم دی ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با هفتمین روز از ماه رجب سال ۱۴۴۵
⬅️ مناسبت ها :
🍁 روز غزه
🍁سالروز🌹شهادت سردار🌹شهید محمد جعفری #شهید_آموزش
🍁سالروز تعطیلی بازار تهران در اعتراض به انتشار مقاله توهین علیه امام خمینی در روزنامه اطلاعات(سال۱۳۵۶)
☀️حدیث روز☀️
🌴امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) فرموده اند:
✍ آيا شنيديد كه خداوند بزرگ فرمود: اى كسانى كه ايمان آورديد از خدا و رسول و صاحبان فرمان برخود پيروى و فرمانبردارى كنيد، آيا مقصود اين نيست فرمانى كه تا روز قيامت پا برجاست؟💐
📚كمال الدين و تمام النعمة ۲/ ۴۸۷
☀️اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَجَ☀️
"بحق حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
⬅️ هدیه به ارواح پاک و مطهر جمیع درگذشتگان و🌹شهداء خصوصا سردار دلها صلوات💐
🤲اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐
🌹🇮🇷🌹
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 یه نفر را شبیه ابوعبیده درست کرده اند برده اند در مسجد ضرارِ زاهدان، پشتِ تریبون که پامنبری های اسماعیل زهی کمی لذت ببرند
مردک بالاخره با حماس موافقی یا مخالف؟
منافقِ حزبِ باد
روز اول حماس را محکوم کردی و ماله ی اسرائیل را در راستای صاحبِ مسجدت عربستان میکشیدی
دقیقا مبتنی بر مواضع سعودی موضع میگرفتی
حالا که محبوبیت حماس را دیدی کمی هم برای رضای خدا ابوعبیده پشتِ تریبون می آوری؟
لعنت بر شما منافقین.....
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ ایران زیبا در یک قاب😍
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
تروریست فراری «نقشبندی» با انتشار این تصویر در کانال خبری خودش، مدعی شده که لانه جاسوسی موساد در اربیل، در واقع محل خواندن قرآن بوده است و جمهوری اسلامی با زدن آنجا دشمنی خود با اسلام را به نمایش گذاشته است!
😁😁😁
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منوتو پارسال 😏
منوتو امسال 😂
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺