رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان نمرهی_قبولی
قسمت ۴۳ و ۴۴
وارد حیاط مدرسه که شدیم، بلافاصله زنگ رو زدن و بچهها به سمت صف هجوم آوردند برعکس هر روز که آروم به سمت صف میرفتیم ، حنانه دستم رو گرفت و با شتاب به سمت صف دوید، هیجان زیادی داشت انگاری قرار بود اتفاقی بیوفتد
بعد مراسم صبحگاهی خانم مدیر بالای سکو آمد و شروع کرد به صحبت کردن:
_ خب از دختر عزیزم حنانه ایمانی خواهش میکنم بیان بالای سکو ....
حنانه با ذوق دوید بالای سکو خانم مدیر ادامه داد :
_ دوستمون در مسابقات رزمی کاراته بین استانی مقام اول رو آوردن
بچه ها همه شروع به دست زدن کردن و من واقعا از ته دل براش خوشحال بودم. خانم مدیر مدال طلا رو دور گردن حنانه انداخت و لوح رو داد دستش تا عکس بگیرن
بعد عکس گرفتن حنانه با ذوق آمد سمتم و من رو بغل کرد منم محکمتر از خودش بغلش کردم و بهش تبریک گفتم ... همه ی نگاه ها روی ما دوتا بود که با صدای خانم مدیر همگی برگشتیم سمت سکو :
_ خب دخترا میتونید برید سر کلاساتون
به نوبت از صف کلاس دهم همگی به سمت کلاسهامون حرکت کردیم
سر میز، کنار حنانه نشستم و با آمدن معلم سعی کردم ذهنم رو خالی کنم تا به درس گوش بدم ولی موقع درس دقیقا برعکس شدت بود و فکرم درگیر شده بود
و دوباره به آقا جواد فکر میکردم .... میترسیدم از اینکه باور کنم چه اتفاقی افتاده ... میترسیدم بعدا شرمنده خدا بشم ولی هرکاری کردم تا پایان کلاس از فکرش درنیومدم
بی حوصله تا سر کوچه با حنانه آمدم، گرم باهاش خداحافظی کردم و به سمت خونه قدم های بی جان برداشتم
ماشین آقا جواد جلوی در بود .
در زدم و در با اولین تق باز شد فاطمه، محمد، آقا جواد و معصومه تو حیاط مشغول حرف زدن بودن ولی تا من آمدم فاطمه گفت
_ خب ما بریم دیگه
+ چون من آمدم میخواید برید واقعا که ؟
_ نه منتظر بودیم بیای خداحافظی کنیم عزیزم
لبخندی زدم و محکم بغلش کردم و بعد اینکه براش آرزوی خوشبختی کردم به سمت اتاقم رفتم. خوش به حال فاطمه و حنانه که امروز سر ذوق بودن....
چند روزی گذشته بود و من بالاخره تونستم از فکر آقا جواد بیام بیرون ، نه کاملا ولی کمتر بهش فکر میکردم .....
یه هفتهای هم میشد که مامان رفته بود پیش خاله لیلا تا حوصله اش سر نره و من اغلب اوقات خونه تنها بودم
یکی از همین روزا تلفن خونه زنگ خورد و من بی حوصله جواب دادم
_ بله ؟
+سلام خواهر شوهررر
_سلام فاطمه جونی
+چند روز دیگه عقد رسمیمونه
_وایییییییی مطمئنم محمد از خوشحالی داره پرواز میکنه
+آفرین دقیقا . برو برای خودت لباس بگیر محمد میگه کار داره نمیتونه بیاد دنبالت منم که یاسین نمیگذاره بیام
_تو نگران نباش عروس خانم
و تلفن رو قطع کردم.
قرار بود چند روز بعد عقد رسمی فاطمه و محمد رو بگیریم ، و من هنوز هیچ کاری نکرده بودم هول هولکی حاضر شدم تا هم یه لباس خوب بگیرم هم یه کادو کوچولو واسه داداش و زن داداش جونم
تاکسی گرفتم و بعد گفتن آدرس سوار شدم عقب ...به شیشه تکیه دادم و خیره به خیابون بارونی با آهنگ ضعیفی که پخش میشد به فکر فرو رفتم
« خیال میکردم عاشقت نمیشم
اگه نگات کنم یکم
ی روز تو خوابمم نمیدیدم
واسه تو جونمم بدم
دلم ی کاری کرده با غرورم
که مثل بچه هام تا از تو دورم ...»
یه کم به آهنگ گوش دادم،
صدای اهنگ زیاد نبود، ولی چند دقیقه بعد، ناراحت شدم دوست نداشتم الکی فکرم مشغول چیزی کنم که #خدا_راضی_نیست دلم نمیخواست شرمنده خدا بشم.
با این فکری که اومد به ذهنم،
با این فکری که اومد به ذهنم، شروع کردم به خوندن دعای فرج تو دلم آروم زمزمه میکردم.
غرق دعا خوندنم و افکارم بودم که ماشین ایستاد. کرایه رو پرداخت کردم، پیاده که شدم، از بارون رگباری شدید چادرم خیس خیس شده بود و باد باعث میشد لرز به تنم بیوفته
به سمت پاساژ قدم برمیداشتم که دستی روی شونم نشست، سریع برگشتم نهال بود که با شیدا و چند تا دختر دیگه با تعجب سر تا پای منو نگاه میکردن
سعی کردم خونسرد باهاشون رفتار کنم
بعد یکم حرف زدن احساس معذب بودن، بهم دست داد بخاطر همین 'دیرم میشه' رو بهونه کردم و زودتر به سمت پاساژ قدم برداشتم ..
برام جالب بود چجوری شیدا با نهال اینجوری صمیمی شده بودن. دیگه پشت سرم رو نگاه نکردم که اونها بعد من، کجا رفتن.
همینجوری که فکر میکردم به چند تا از مغازه های پاساژ رفتم و یه خورده خرید کردم،
بعد اینکه خریدام تموم شد از پاساژ بیرون آمدم بارون هنوز با همون شدت میبارید و چادرم رو که تازه خشک شده بود خیس آب میکرد. هوا کم کم تاریک میشد و ماشینی از جاده رد نمیشد که سوارش شم
از اینجا تا خونه راه طولانی بود باد تندی که میوزید سرما رو مهمون بدنم میکرد
همینجوری بی مقصد قدم میزدم که گوشیم زنگ خورد ... محمد بود
_ جانم داداش
+شیوا کجایی
_بازار، خیابون(....)
+ جواد میاد دنبالت
_ چرا اخه؟؟ خودم میام
+ نه میارتت اینجا پیش من کارت دارم
چاره ای نداشتم
_ باشه چشم
تلفن رو قطع کردم و منتظر گوشه ی خیابون ایستادم....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان نمرهی_قبولی
قسمت ۴۵ و ۴۶
دقایقی بعد ماشینش رو طرف دیگه خیابون دیدم توقف کرد و شروع کرد به بوق زدن...به سمت ماشین رفتم اون طرف خیابون، و صندلی عقب نشستم ....
بعد سلام دادن اولین چیزی که پرسیدم این بود "کجا میریم؟" و در جواب فقط "پیش محمد" رو شنیدم
تا رسیدن به مکانی نامعلوم هر دو ساکت بودیم....دلگیر بودم از همه ، هم محمد ، هم فاطمه ، هم مامان ، هم حنانه و حتی آقا جواد .....
ماشین توقف کرد ....اما وسط خیابون؟؟؟!!!
_ آقا جواد...
نگذاشت حرفم تموم بشه
+ قهوه ، نسکافه ، کاپوچینو ،
تعجب کردم و خونسرد گفتم
_ چیزی نمیخورم ممنون
_ هوا سرده اگه یه چیز گرم نخورید مریض میشید
_ نسکافه ممنون .
چشمی گفت و از ماشین پیاده شد. شاید ۱۰ دقیقه بعد با یه لیوان نسکافه به سمت ماشین آمد و لیوان رو داد دستم و بدون هیچ حرفی ماشین رو روشن کرد منم حرفی نزدم و فقط تشکر کردم
تو این بارون رگباری ، این نسکافه همراه با این مداحی میچسبید
...اومدم تنهای تنها
من همون تنها ترینم....
از مداحی خیلی خوشم آمد انگار یه آرامش خاصی داشت...حدود ۲۰ دقیقه ای میشد که هم بارون کمتر شده بود ، هم نسکافه تموم شد و هم مداحی، که محمد زنگ زد
_ جانم داداش
+ شیوا کجاست جواد؟
_ شیوا خانم اینجان ، در حال حاضر صداتم میشنوه
+ ببین شیوا خواهری همونجور که میدونی شغل من خطرناکه و منم به هیچ عنوان نمیخوام ریسک کنم مخصوصا رو تو و فاطمه ، مامان که رفته پیش خاله لیلا میمونه تو و فاطمه که امشب رو باید پیش معصومه خانم و حاج خانم بمونید
هنگ کرده بودم یعنی چی؟ با تعجب و ناراحت گفتم:
_داداش یعنی چی؟ چرا ؟
+ شیوا خوب گوش کن ببین چی میگم ، امکان داره بخاطر موقعیت و حواس پرتی یکی از بچه ها ما تحتنظر باشیم ، از اونجایی که تو تنها کسی هستی که امشب میرفت خونه، از جواد خواستم تو رو ببره خونشون، الان فاطمه هم پیش معصومه خانمه، فهمیدی ؟
منی که تازه دوزاریم افتاد پرسیدم
_پس شما ها چی ؟
+ من و جواد نمیتونیم بیاییم خونه چون نمیتونیم ریسک کنیم ، نگران نباش، باشه ؟
= باشه
+ جواد داداش ، تا خونه شیوا رو به تو سپردم
_ خیالت راحت داداش
+ پس یاعلی
_ علی یارت ...
تلفن رو قطع کرد و تا آخر راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد ...
چشمام رو بسته بودم که سنگینی نگاهی رو روی خودم احساس کردم.چشمام رو که باز کردم آقا جواد که از آینه جلوی ماشین به من نگاه میکرد زود سرش رو پایین انداخت
و با لحن عجیبی گفت :
_ رسیدیم ، طبقه ۴ واحد ۱۶ ...
همینطور که پیاده میشدم گفتم :
+ خیلی ممنون ..... فقط حواستون رو جمع کنید
شرمنده گفت :
_ ببخشید من منظوری نداشتم
با تعجب رو بهش گفتم :
+ منظورم حواستون رو برای عملیات جمع کنید که بلایی... بلایی سر خودتون و داداشم نیاد
گفتم و زود رفتم سمت در خونه، با تعجب رفتنم رو تماشا میکرد. از حرفی که زدم پشیمون شدم ولی دیگه گفته بودم .
با سرعت ورودی آپارتمان رو دویدم و از پلهها بالا رفتم که شاید ذهنم انقدر درگیر نباشه. دلم گواهی بد میداد.
نفهمیدم چی شد اینو گفتم. عذاب وجدان گرفتم. اینقدر تو فکر بودم و ناراحت، که حواسم به آسانسور نبود و ۴ طبقه رو با پله اومده بودم.
روبروی در واحد ۱۶ ایستادم تا کمی حالم سر جاش بیاد. دستم روی زنگ بود، هنوز نزده بودم که در باز شد...
فاطمه جلو در ظاهر شد اشک تو چشمهاش موج میزد و با دیدن من بغضش ترکید
_ شیوا ..... محمد کجاس .... بگو حالش خوبه .....
و گریه اش شدت گرفت دلم براش سوخت حقم داشت چند روز دیگه عقد رسیمیشون بود
با حالت دلسوزانه گفتم :
+ فاطمه جونم همین الان با محمد حرف زدم سالم سالمه
اشک هاش رو پاک کرد و گفت:
اشک هاش رو پاک کرد و گفت:
_ جدی میگی ؟
+ معلومه تازه به آقا جوادم سپردم حواسش به خودش و محمد باشه
تا اینو گفتم خنده اش گرفت فکر کنم بد سوتی دادم که از خجالت لپام گل انداخت بود ولی خوشحال شدم که فاطمه خندید
وارد خونه که شدم با استقبال گرم حاج خانم و معصومه کمی بهتر شدم
با فاطمه وارد اتاق معصومه شدیم که معصومه پرید رو تخت و مرموز پرسید :
_ جواد چی گفت ؟
برگشتم سمتش :
+ چیز خاصی نگفت فقط با محمد حرف زد
_ باشه
و بعد رمزی با فاطمه حرف میزدن...
بیحوصله گوشهای نشستم و گوشیم رو از داخل کیفم دراوردم. پیامک گوشی را باز کردم و رفتم داخل پیام رسان تا پیامها رو ببینم ..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان نمرهی_قبولی
قسمت ۴۷ و ۴۸
پیام از یه شماره ناشناس بود
📃سلام شیوا محمدم...مجبور شدم گوشیم رو خاموش کنم... و از خط جواد بهت پیام بدم...خط خودم خاموشه چون نتونن ردیابی کنن اگه مشکلی پیش اومد به این خط پیام بده جواد بهم میگه...حواست به خودت و فاطمه باشه زود برمیگردیم فعلا یاعلی...
با خوندن متن جیغ بنفشی کشیدم و قلبم شروع کرد به تند تند زدن
فاطمه با وحشت پرسید :
_ چی شده
رفتم روی تخت و شروع کردم به پریدن بالا و پایین
+ محمد و آقا جواد حالشون خوبه فقط خط محمد خاموشه
معصومه: _پس با چی بهت پیام داده ؟
+ خط آقا جواد گفت مشکلی هم بود به همون خط پیام بدم
معصومه و فاطمه هم خوشحال شدن و صلوات بلندی فرستادن نزدیکهای غروب بود دلم بد هوایی شده بود. کمک حاج خانم سفره غذا رو چیدیم غذا کشک و بادمجون بود.
حاج خانم همینجور که از غذا داخل ظرفها میکشید گفت :
_ جواد عاشق کشک و بادمجونه حیف که الان اینجا نبود که تا ته قابلمه رو تنها تنها بخوره
از طرز صحبتش خندم گرفت و گفتم :
+ واسش یکم کنار بگذارید
_ حتما اینکارو میکنم وگرنه اگه بیاد ببینه نیست بد میشه
با خنده ظرفها رو داخل سفره چیدم و گوشهای نشستم. دلواپس بود میخواستم بدونم الان چیکار میکنن. دنبال یه بهونه که از محمد حالش رو بپرسم.
که فاطمه گفت :
_ شیوا میگم ی پیام بده ببین محمد خوبه ؟
معصومه:_داداش منم هویجه پس ببین به چه امیدی رفته
خنده ام گرفت
+ باشه باشه بگذارید زنده بمونم حال هر دوشون رو میپرسم
غذام رو که خوردم دویدم سمت گوشی و به همون شماره ناشناس پیام دادم
📃 سلام ببخشید وسط ماموریت ، چخبر؟
به ثانیه نکشید که جواب داد
📃علیک السلام ، خواهش میکنم، فعلا که مشکلی نبوده ولی فعلا تحت تعقیبیم شاید شب بتونیم بیاییم خونه
از اینکه حالشون خوب بود خوشحال بودم
📃خب خداروشکر مواظب باشید فعلا مزاحم نمیشم یاعلی
📃 اختیار دارید مراحمید یاعلی
صدای اذان از مسجد بلند شده بود جانماز رو گوشه اتاق رو پهن کردم و شروع کردم به نماز خوندن. رکعت آخر نماز از خدا خواستم سالم محمد و آقا جواد رو برگردونه
نماز که تموم شد از اتاق بیرون رفتم که حاج خانم رو مشغول ظرف شستن دیدم زود دستش رو گرفتم و به حال بردم تا بشینه و با عصبانیت ساختگی رو به فاطمه و معصومه گفتم:
_ شما دوتا خجالت نمیکشید گذاشید حاج خانم ظرف بشوره
بعدم بی معطلی رفتم و ادامه ظرفها رو شستم از آب چکون ی هظرف در دار برداشتم و یکم کشک و بادمجون رو داخلش ریختم و گذاشتم یخچال
به حال رفتم و نشستم رو مبل کنار حاج خانم که معصومه بلند شد و رفت آشپزخونه
چند دقیقه بعد با یه ظرف کشک و بادمجون آمد و کنار فاطمه نشست و شروع کردن به خوردن که حاج خانم گفت :
_ ای وای برای جواد جدا نکردم
+ حاج خانم نگران نباش من جدا کردم
نفس آسوده ای کشید :
_ دستت درد نکنه دخترم اگه تو به فکر جواد نباشی این معصومهام نیست
و بعد شروع کردن به خندیدن...
شب سختی بود شاید برای من. گوشیم رو برای نماز زنگ گذاشتم و گوشه ی اتاق جایم رو پهن کردم و به دقیقه نکشید غرق خواب شیرینم شدم....
با صدای کلید از خواب بیدار شدم ترسیده بودم بخاطر همین زود چادرم رو سر کردم و تو آشپز خونه قایم شدم دنبال وسیله دفاعی گشتم یه چاقو...نه.. نه.. یه ماهیتابه شاید بهتر باشه معمولا تو فیلمهام دزد رو با ماهیتابه میگیرن
زود ماهیتابه کوچک مشکی رنگ رو برداشتم و پشت در قایم شدم در با یه حرکت آراسته باز شد....
دو تا مرد آروم آروم وارد خونه شدن و ریز ریز میخندیدن ماهیتابه رو بالا بردم و با تمام قدرتم سعی کردم بزنم تو سر یکیشون ولی ضربهی دست اون شخص مانع شد و ماهیتابه کمی اونطرف تر روی زمین افتاد و صدای ترسناکی ایجاد شد....
از حرکات اون شخص معلوم بود رزمی کاره یکمی ترسیدم عقب تر رفتم که چراغ روشن شد معصومه با چشمای خوابآلود و کمی ترسیده جلوی در آشپزخونه ظاهر شد ...
همینطور که به معصومه زل زده بودم...
🔺🔻 کریمی: شرایط سخت است اما ناامید نیستیم
محمد کریمی در حاشیه تمرین سپاهان در ریاض گفت:
🔹شرایط خیلی سختی است، با توجه به بازی رفت که باختیم، سخت است تا نتیجه لازم را بگیریم. امیدوار میرویم که بازی را با اختلاف ۲ گل ببریم و بازی را به وقت اضافه ببریم.
🔹شرایط واقعا سخت است اما ناامید نیستیم، تلاشمان را میکنیم، با تمام وجودمان تلاش میکنیم تا نتیجه لازم را بگیرین و صعود کنیم.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔺️🔻پنج ساعت خوابیدن در شب باعث سکته می شود؟
🔹️یک مطالعه علمی جدید نشان داد که خوابیدن حدود پنج ساعت در شب خطر سکته مغزی و حمله قلبی را افزایش میدهد و نشان میدهد که بروز آن ممکن است به 70 درصد برسد.
🔹️وب سایت بریتانیایی دیلی میل: این مطالعه نشان داد زنان میانسالی که هر شب کمتر از پنج ساعت می خوابند، 75 درصد بیشتر در معرض ابتلا به نارسایی قلبی یا سکته هستند.
🔹️دانشمندان دانشگاه پیتسبورگ نزدیک به 3000 زن بین 42 تا 52 سال را در یک دوره 16 ساله تحت نظر گرفتند.
🔹️تجزیه و تحلیل داده ها نشان داد زنانی که به طور منظم کمتر از پنج ساعت در شب می خوابند، بیشتر در معرض مشکلات قلبی عروقی و بیماری عروق کرونر هستند.
🔹️دانشمندان هشدار دادند که کمبود خواب به دلیل ترشح هورمون های گرسنگی و سیری در بدن، خطر چاقی را افزایش می دهد، که بر سلامت قلب تأثیر می گذارد.
▫️ جماران
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴سخنگوی شورای امنیت ملی آمریکا: هنوز زمان آتشبس کامل و دائمی در نوار غزه فرا نرسیده است
https://ble.ir/ashaganvalayat
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گفتههای پرستار فرانسوی بازگشته از غزه
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعتراض پیرمرد مازندرانی: فقط در زمان انتخابات مردم هستیم؟ در زمان قوه قضاییه نامه زدم جواب ندادید
🔹پاسخ آملی لاریجانی: نامه به دستم نرسیده
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یخ زدن پرندگان در چین
🔹بهدلیل دمای بیسابقه منفی ۵۲ درجه در چین، هزاران پرنده در کنار دریاچهای یخ زدند.
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«نکست» در انتظار شناخت برگزیدگانش/ رویداد نوآوری کارآفرینان سرآمد توسعه بستری برای شناسایی و حمایت از ایدههای مبتنی بر فناوریهای نوظهور
🔹رویداد «نکست» با حمایت معاونت علمی و حضور ۸۹ شرکت دانشبنیان راهیافته به مرحله پایانی در ۳ بخش زیست فناوری، هوش مصنوعی واتصال پذیری و ارتباطات امروز در اصفهان رسما آغاز بهکار کرد.
🔹فردا ۹ برگزیده این رویداد انتخاب و جوایز ملی فناوری «نکست» به آنان اهدا خواهد شد.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴آمریکا بار دیگر قطعنامه آتشبس در غزه را وتو کرد
🔹شورای امنیت برای چندمین بار از زمان آغاز حملات همهجانبه رژیم صهیونیستی به غزه بهدلیل مخالفت آمریکا، در تصویب قطعنامه آتشبس فوری با شکست مواجه شد.
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥توضیح صداوسیما در مورد ممنوعیت فیلترشکن: استفاده از فیلترشکن به طور رسمی ممنوع شده است
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مراحل ساخت یک قوری طلا، دستساز و زیبا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سقوط پهپاد ناشناس در نزدیکی شهر عکا
🔹منابع صهیونیستی با انتشار تصاویری از سقوط یک پهپاد ناشناس در نزدیکی شهر عکا در شمال سرزمینهای اشغالی خبر میدهند.
😀سقوط این پهپاد در شرایطی است که هیچ یک از سامانههای پدافندی ارتش رژیم صهیونیستی در زمان پرواز این پهپاد موفق به رهگیری آن نشده و آژیرهای خطر نیز فعال نشدهاند.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
15.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سعید عزتاللهی هافبک تیمملی فوتبال ایران با عقد قراردادی به تیم شباب الاهلی امارات پیوست
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔺️🔻مغز شما از کسی که دوستش دارید بیشتر میآموزد
🔹براساس یک مطالعه جدید، مغز شما از افرادی که دوست دارید بیشتر میآموزد.
🔹 به گفته دانشمندان علوم اعصاب در سوئد، مغز انسان برای دریافت دانش از طرف کسانی که مورد علاقه ما هستند، برنامهریزی شده است و برعکس، زمانی که اطلاعات را از افرادی که دوستشان نداریم دریافت کنیم به احتمال کمتری مطلب جدیدی یاد میگیریم.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای دیدار مرحوم ایرج افشار با رهبر انقلاب در کتابخانه شخصی ایشان
🔹️آقا تاکید کردند که به استقبال بروید و ایرج افشار را با احترام به کتابخانه بیاورید...
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔺🔻کوچکترین ستاره جهان کشف شد
🔹محققان دانشگاه چینهوا یک ستاره زیرکوتوله داغ که کوچکتر از زحل است به تازگی کشف کردهاند که کوچکترین ستاره کشف شده تاکنون به حساب میآید.
🔹 کشف آن نحوه شکلگیری ستارگان زیرکوتوله داغ در منظومههای دوتایی را مشخص میکند.
🔹 اندازه این ستاره تنها هفت برابر زمین است به این معنا که از زحل و مشتری کوچکتر است.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔺🔻آیین رونمایی کتاب «هل اول» برگزار شد
🔹آیین رونمایی از کتاب هل اول نوشته صادق الحسینی ظهر امروز در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران برگزار شد.
🔹علی مروی، اقتصاددان در مراسم رونمایی از کتاب هل اول نوشته صادق الحسینی، بیان کرد: این کتاب می خواهد یاد بدهد که چگونه در وهله اول از ثروت خود محافظت کنید و بعد چگونه ثروت آفرینی کنید، یعنی بازی برد برد فرد و جامعه را می خواهد. آقای الحسینی هم می تواند این کار را انجام دهد چون هم اقتصاد خوانده و هم بحث های مالی رامسلط است و در زندگی خودش هم به کار برده است.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔺🔻واکنش عربستان به وتوی دوباره قطعنامه آتشبس
🔹 وزارت خارجه عربستان تاکید کرد امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز به اصلاح شورای امنیت احساس میشود تا این شورا بتواند به مسئولیت های خود در حفظ و صیانت از امنیت و صلح بینالملل با صداقت و بدون دوگانگی در معیارها عمل کند
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش دیدنی دلفین خلیج فارس به شعرخوانی یک کودک
ویدیوی جالب از شعرخوانی یک کودک برای دلفین در یکی از استخرهای جزیره کیش، توجه کاربران ایرانی در فضای مجازی را به خود جلب کرد. در این ویدیو دلفین حین شعرخوانی رقص و شادی میکند و در پایان شعر، کودک را تشویق میکند.
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نمایشی از یک قرقاوول زیبا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔺تغییر عجیب داور دیدار سپاهان و الهلال
🔸در ابتدا محمد عبدالله حسن، داور معروف اماراتی، به عنوان قاضی دیدار سپاهان-الهلال انتخاب شده بود، ولی در ادامه روی نام او خط کشیده شده و هموطنش یعنی عادل خمیس النقبی برای قضاوت این مسابقه انتخاب شد.
🔸این تنها تغییر در معرفی تیم داوری مسابقه نیست، چرا که حسن محمد عبدالله که قرار بود به عنوان کمک داور دوم در این بازی حضور یابد، جای خود را به علی راشد النویمی داده است.
🔸مشخص نیست که علت تغییر دو نفر از تیم داوری مسابقه الهلال و سپاهان چه بوده است.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔺️🔻ایلان ماسک: بیمار دارنده نورالینک حالا ماوس کامپیوتر را با فکرکردن کنترل میکند
🔹️ ایلان ماسک میگوید فردی که تراشهی نورالینک را دریافت کرده است حالا میتواند صرفا ازطریق فکر کردن، ماوس کامپیوتر را کنترل کند.
🔹️مدیرعامل ۵۲ سالهی اسپیسایکس و تسلا میگوید اولین دریافتکنندهی تراشهی نورالینک بهطور کامل بهبود یافته است و هیچ عارضهای که نورالینک متوجهش شده باشد، در او دیده نمیشود: «این فرد میتواند ماوس را کنترل کند و صرفا ازطریق فکرکردن، ماوس را در نمایشگر به حرکت دربیاورد.»
🔹️نورالینک در اوایل سال ۲۰۲۴ برای اولین بار تراشهاش را وارد مغز یک انسان کرد. این شرکت از رباتی مخصوص برای کاشت دقیق تراشه در مغز بهره میگیرد.
🔹️ نورالینک مدعی است تراشهاش به انسانها امکان میدهد سیگنالهای عصبی مغز را بهمنظور کنترل فناوریهای خارج از بدن استفاده کنند.
🔹️ این استارتاپِ خبرساز بهدنبال بازگردانی بینایی، امکان حرکت اندامهای بدن و توانایی گفتوگو به افراد معلول است.
▫️زومیت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐍 لحظه تولد مار کبرا
از همون اولم کبراست 😄
http://eitaa.com/ashaganvalayat
#داستانک
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
#قدرت_عشق
در زمان کریمخان زند مرد سیه چرده و
قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در
میان مردم به سیاه خان شهرت داشت.
وقتی که کریمخان میخواست بازار وکیل
شیراز را بسازد ،او جزء یکی از بهترین
کارگران آن دوران بود...
در آن زمان چرخ نقاله و وسایل مدرن
امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی
به طبقات فوقانی وجود نداشت بنابراین
استادان معماری به کارگران تنومند و قوی
و با استقامت نیاز داشتند تا مصالح را به
دوش بکشند و بالا ببرند
وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد و
نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید
سیاه خان تنها کسی بود که میتوانست
آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند و استاد
معمار و ور دستانش آجرها را در هوا
می قاپیدند و سقف را تکمیل میکردند
روزی کریمخان برای بازدید از پیشرفت کار
سری به بازار زد و متوجه شد که از هر ده
آجری که سیاه خان به بالا پرت میکند شش
یا هفت آجر به دست معمار نمی رسید و
می افتد و می شکند
کریمخان از سیاه پرسید
چه شده نکنه نون نخوردی؟؟!!
قبلا حتی یک آجر هم به هدر نمی رفت و
همه به بالا میرسید!
سیاه خان ساکت ماند و چیزی نگفت
اما استاد معمار پایین آمد و یواشکی
بیخ گوش کریمخان گفت : قربان تمام زور
و قدرت سیاه خان و دلگرمی او زنش بود
چند روزست که زن سیاه خان قهر کرده
و به خانه ی پدرش رفته ، سیاه خان هم
دست و دل کار کردن ندارد اگر چاره ای
نیاندیشید کار ساخت بازار یک سال عقب
می افتد او تنها کسی است که میتواند آجر
را تا ارتفاع ده متری پرت کند
کریمخان فورا به خانه پدر زن او رفت و
زنش را به خانه آورد
بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به
خانه رسید با دیدن همسرش از شدت
خوشحالی مثل بچه ها شروع به گریه کرد
کریمخان مقدار پول به آنها داد و گفت
امروز که گذشت اما فردا میخواهم همان
سیاه خان همیشگی باشی
این را گفت و زن و شوهر را تنها گذاشت
فردا کریمخان مجددا به بازار رفت و دید
سیاه خان طوری آجر را به بالا پرت میکند
که از سر معمار هم رد میشود بعد رو به
همراهان کرد و گفت :
ببینید عشق چه قدرتی دارد
آنکه آجرها را پرت میکرد #عشق بود
نه سیاه خان.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
#داستانک
حکیمی شاگردان خود را برای یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.
بعد از پیادهروی طولانی،
همه خسته و تشنه در کنار چشمهای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.
حکیم به هر یک از آنها لیوانی داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.
شاگردان هم این کار را کردند.
ولی هیچیک نتوانستند آب را بنوشند، چون خیلی شور شده بود.
سپس استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشند وهمه از آب گوارای چشمه نوشیدند.
حکیم پرسید:
«آیا آب چشمه هم شور بود؟»
همه گفتند: «نه، آب بسیار خوشطعمی بود.»
حکیم گفت:
«رنجهایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه کمتر و نه بیشتر.
این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنجها را در خود حل کنید..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
#داستان
استعداد هایتان در کجا نهفته است
در سال ۱۹۰۴ میلادی یک کشاورز تگزاسی در شرف ورشکستگی بود. خشکسالی فاجعه آمیز سراسر زمینش را فرا گرفته بود. محصولاتش از بی آبی پژمرده شده و گله های گاو و گوسفند و اسب هایش به بیماری لاعلاجی مبتلا گشته بودند.
او در اوج نا امیدی سرانجام پیشنهاد یک کمپانی عظیم نفتی را که معتقد بود در زمین های او نفت وجود دارد را پذیرفت و قراردادی به امضاء رسید.
بر طبق قرار داد مقرر شده بود آنها با سرمایه کمپانی نفتی پس از برپایی دکل و مته های حفاری در زمین او اقدام به حفر چاه نمایند و اگر نفتی کشف شود از محل سود آن درصد قابل توجهی به او تعلق گیرد.
کشاورز بینوا واقعا چاره دیگری پیش رو نداشت. او شدیدا بدهکار بود و به زحمت می توانست نان بخور و نمیری از زمین خود در آورد.
در کمال تعجب و شور و شعف وصف ناپذیر، چند ماه از عقد قرار داد نگذاشته بود که کشاورز موفق به کشف نفت در زمین خود شد.
در واقع، زیرزمین او سرشار از نفت بود و این در حالی بود که او و خانواده اش از فرط گرسنگی برای کاشت و باروری زمین شان شب و روز جان می کندند.
نتیجه اخلاقی:
استعداد و قابلیت های فردی نیز شباهت زیادی به همین چاه نفت دارند. آن ها معمولا در زیر سطح ظاهری قرار دارند و به ویژه در لحظات بدبختی و پریشان حالی منتظر کشف شدن هستند. من زیر و بم های زندگی را به فصول سال تشبیه می کنم. هیچ فصلی همیشگی نیست. در زندگی نیز روزهایی برای کاشت، داشت، استراحت و تجدید حیات وجود دارد. زمستان تا ابد طول نمی کشد و اگر امروز مشکلاتی دارید بدانید که بهار هم در پیش است. « آنتونی رابینز»
مشکلات افراد موفق، کم تر از افراد شکست خورده نیست. تنها یک دسته از مردم هستند که هیچ مشکلی ندارند. آن ها که در گورستان خوابیده اند. تفاوت موفقیت و شکست در اتفاقاتی که می افتد نیست، بلکه تفسیر ما از این اتفاقات و عکس العمل ما در برابر حوادث است که این تفاوت را ایجاد می کند.
گل سرخ مظهر زندگی است. خارهایش نمایانگر راه تجربه اند، آزمون ها و زحمت هایی که هر یک از ما برای فهم زیبایی راستین باید تاب آوریم.” مارک فیشر”
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
📚#داستان_کوتاه
مایڪل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن ڪرد و در مسیر همیشگی شروع به ڪار ڪرد.
در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده میشدند و چند نفر هم سوار میشدند.
در ایستگاه بعدی، یڪ مرد با هیڪل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد او در حالی ڪه به مایڪل زل زده بود گفت: «تام هیڪل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.
مایڪل ڪه تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود.
روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیڪلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست
و روز بعد و روز بعد....
این اتفاق ڪه به ڪابوسی برای مایڪل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد.
بعد از مدتی مایڪل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل ڪند و باید با او برخورد میڪرد. اما چطوری از پس آن هیڪل بر میآمد؟
بنابراین در چند ڪلاس بدنسازی، ڪاراته و جودو و ... ثبت نام ڪرد. در پایان تابستان، مایڪل به اندازه ڪافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا ڪرده بود.
بنابراین روز بعدی ڪه
مرد هیڪلی سوار اتوبوس شد و گفت:
«تام هیکل پولی نمی ده!»
مایڪل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «بـــــرای چـــــّّی؟»
مرد هیڪلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت:
«تام هیڪل ڪارت استفاده رایگان داره.»
❥❦•••
پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید ڪه
آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر!
#داستانهای_آموزنده
http://eitaa.com/ashaganvalayathttps://ble.ir/ashaganvalayat
#خواص- گیاهان- دارویی
❣اثرات عجیب دعا و نفرین!
وقتی برای کسی از ته قلب آرزوی موفقیت شادی و سلامتی می کنید، امواج نامرئی تفکرات و انرژی شما تشخیص نمی دهد که این آرزو متوجه دیگریست. این موج نیک خواهی ابتدا خود شما را سرشار از ماهیت خویش می کند
در حالت دعا تمامی قوای معنوی، سلول های مغز و حتی سیستم عصبی، زیر بارش این ذرات بهشتی قرار می گیرند که خود شما آن را تولید کردید.
اگر از کسی بیزار و متنفر باشید نیز ذرات و امواج کسالت و تنفر، نخست بر خود شما میبارد و سپس در ضمیرتان رسوب میکند.
با توجه به این واقعیت، ضمیر ناخودآگاه کسی که دعا و نفرین می کند، نمیتواند تشخیص دهد که این محصولات شفا بخش و یا مسموم کننده متعلق به فرد دیگریست و باید به سوی او صادر شود بلکه در این شرایط، ضمیر ناخودآگاه، آن محصولات را ابتدا خودش جذب می کند.
همیشه به یاد داشته باشید آبی که در رودخانه جاریست، نخست بستر خود را تر و سرشار از ذات خویش میکند و در نهایت به دریا میرسد
برای همدیگر دعای خیر و برکت کنیم...
•✾📚
☑️ خواص خاکشیر برای درمان #جوش
🔸خاکشیر یک ماده ضد باکتری قوی است و می تواند به پاکسازی پوست و رفع جوش ها کمک کند.
🔸برای درمان جوش با خاکشیر می توانید مقداری خاکشیر را با عرق شاه تره و کاسنی ترکیب کنید و برای ۳ هفته مصرف کنید. به طور معمول خواص خاکشیر جوشیده برای رفع جوش صورت بسیار مؤثرتر است.
💊
کلسیم موجود در ماست علاوه بر استخوان سازی و تقویت عضلات به چربی سوزی بیشتر نیز کمک میکند ولاغر کننده است همچنین باعث جلوگیری از استرس میشود !👌🏻
💊
🍃 خواب آور طبیعی
⇦✨ مقدار ۲ گرم ریشه سنبل الطیب کوبیده شده را در یک لیوان آب جوش ریخته تا به مدت نیم ساعت دم بکشد
⇦✨ سپس آن را صاف کرده و روزانه یڪ فنجان میل نمایید
💊
🔆 میزان مجاز استفاده از قندو شکر در یک شبانه روز
مقدارتوصیه شده قند و شکر مصرفی از کل مواد غذایی که در طول روز مصرف میشود،نباید بیشتر از 25 گرم یا پنج قاشق مرباخوری باشد
💊
آب زنجبیل را قبل از صبحانه به 7 دلیل بنوشید 👌🏻
⇠ جلوگیری از گرفتگی عضلات
⇠ تقویت سیستم ایمنی بدن
⇠ جلوگیری از پیری زودرس
⇠ کنترل احتباس مایعات
⇠ بهبود گردش خون
⇠ کاهش درد مفاصل
⇠ بهبود فرایند هضم
💊
در خانه پوست خشک شده انار دود کنید
دود کردن پوست خشک شده انار یه آنتی بیوتیک خیلی قویه که به کاهش عوارض آلودگی هوا کمک میکنه و مغز و قلب و کبد را تقویت میکنه
جوشانده پوست انار درمان کننده گلو درد است
http://eitaa.com/ashaganvalayathttps://ble.ir/ashaganvalayat