eitaa logo
🔸🔹اشعارآیینی🔹🔸
1.5هزار دنبال‌کننده
12 عکس
0 ویدیو
0 فایل
🔹کانون فرهنگی تبلیغی انوارالثقلین 🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
شمع‌ها از پای تا سر سوخته مـانده یک پروانه پر سوخته نـام آن پـروانه عبـدالله بـود اختری تـابنده‌تر از مـاه بود کرده از اندام لاهوتی خروج یافته تـا بـامِ «أوْ أدنی» عروج خون پاکش زاد و جانش راحله تـار مـویش عالمی را سلسله صـورتش مـانند بابا دلگشــا دست‌های کوچکش مشکل‌گشا رخ چو قرآن چشم و ابرو آیه‌اش آفتــاب آیینــه‌دار سایــه‌اش مجتبـایی بــا حسین آمیـخته بر دو کتفش زلف قاسم ریخته از درون خیمه همچون برق آه شـد روان با ناله سوی قتلگاه پیش رو عمـو خریدارش شده پشت سر عمـه گرفتارش شده بـر گرفته آستینش را بـه چنگ کای کمر بهر شهادت بسته تنگ! ای دو صد دامت به پیشِ رو مرو ایـن همـه صیاد و یک آهو مرو کودک ده سالـه و میـدان جنگ یک نهال نازک و باران سنگ دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر شیر اگـر خواهد زند او را به تیر تو گل و، صحرا پر از خار و خس است بهر مـا داغ عـلی‌اصغر بـس است با شهامت گفت آن ده ساله مرد طفـل مـا هـرگز نترسد از نبرد بی‌عمو ماندن همه شرمندگی است بـا عمو مـردن کمال زندگی است تشنگی با او لب دریا خوش است آب اگر او تشنـه باشد، آتش است بــوده از آغــاز عمـرم انتظار تـا کنم جـان در ره جانان نثار جـان عمه بود و هستم را مگیر وقت جانبازی است دستم را مگیر عمه جان در تاب و تب افتـاده‌ام آخــر از قـاسم عقب افتــاده‌ام ناله‌ای با سوز و تاب و تب کشید آستیـن از پنجه زیــنب کــشید تیر گشت و قلب لشکر را شکافت پـرکشید و جــانب مقتــل شتافت دیــد قــاتل در کنـار قتلگــاه تیغ بـگْرفته بـه قصدِ قتلِ شــاه تــا نیایـد دست داور را گـزند کرد دست کوچک خود را بـلند در هــوای یـاری دستِ خـدا دسـت عبـدالله شـد از تن جدا گفت نه تنها سر و دستم فدات نیستم کـن ای همـه هستم فدات! آمدم تا در رهت فـانی شوم در منـای عشق قربـانی شوم کاش می‌بودم هزاران دست و سر تـا بـرای یـاری‌ات می‌شد سپر قطره‌گر خون گشت، دریا شاد باد ذره‌گـر شـد محو، مهرآباد بـاد تو سلامت، گرچه ما را سر شکست دست ساقی باز اگر ساغر شکست ای همـه جـان‌ها بـه قربان تنت دســت عبــدالله وقـف دامنـت چون به پاس دست حق از تن جداست دست ما هم بعد از این دستِ خداست هر که در ما گشت، فانی ما شود قطره دریایی چو شد، دریا شود تا دهم بر لشکر دشمن شکست دست خود را چون عَلم گیرم به دست بــا همین دستم تو را یاری کنم مثــل عبّــاست علـمداری کنم بــود در آغوش عمّش ولوله کز کمـان بشتافت تیـرِ حرمله تیر زهرآلود با سرعت شتافت چون گریبان حنجر او را شکافت گوشة چشمی بــه عمّو باز کرد مرغ روحش از قفس پرواز کرد بــا گلوی پاره در دشت قتال شه تماشا کرد و او زد بال بال همچو جان بگْرفت مولا در برش تــازه شــد داغِ علیِّ‌‌اصـغرش گریـه مــا مرهـمِ زخـمِ تنش اشک «میثم» باد وقفِ دامنش ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
پروانه شد تا شعله‌ور سازد پرش را پیچید در شوق شهادت باورش را داغ گلویش تازه شد از قحطی آب وقتی به خنجر داد زخم حنجرش را... با رود جاری کرد در دشتی عطشناک آن دست‌های کوچک و نام‌آورش را تا لحظه‌ای دیگر عمویش زنده باشد انداخت بر وی، کودکانه پیکرش را با کاروان، بعد از غروب سرخ خورشید بر نیزه می‌بردند در غربت سرش را! ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
روح والای عبادت به ظهور آمده بود یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟ کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود باغبان در ورق چهرهٔ گرمازده‌اش گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود بی‌کلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت بس که از تاب تجلّی به سرور آمده بود قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی به تماشای کلیم اللَّه و طور آمده بود به طواف حرم عشق ز آغوش حرم دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود عجب از این همه مستی چو برادر را دید که چه‌ها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود گرچه لب‌تشنه به دامان امامت جان داد بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود... ✍: مرحوم 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
من به غم‌های تو محتاج‌تر از لبخندم من به این ناله به این اشک، ارادتمندم کوچه پس کوچه خیابان به خیابان همه تو قطره‌ام باز به دریای تو می‌پیوندم دائماً ذکر تو‌ را زیر لبش می‌گوید هم‌صدا با همۀ سینه‌زنان سربندم عشق دنیای عجیبی‌ست؛ که با بودن آن از غم و سوختن و آه شدن خرسندم پای داغت همۀ هستی من می‌سوزد و چه خوش‌بختم اگر دانه‌ای از اسپندم «یَومَ تَبیَضُّ وُجوهٌ» اثر روضۀ توست با همین آیه چه خوب‌ است که بشناسندم ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
آمد از خیمه همچو قرص قمر آنکه آماده بهر پرواز است اشتیاق است و ترس جاماندن بند نعلین او را اگر باز است کربلا با نسیم گلبرگش رنگ و بوی گلاب می گیرد حسنی زاده است٬ حق دارد چهره اش را نقاب می گیرد آخر او ماهپاره می باشد مثل خورشید عرشه ی زین است آن گلی که به چشم می آید زودتر در نگاه گلچین است قامت سبز و قد کوتاهش بوی کامل ترین غزل دارد اینکه شوق زبان زد عشق است سیزده شیشه ی عسل دارد جشن دامادی و بلوغش بود که به تکلیف خود عمل می کرد مثل یک غنچه زیر مرکبها داشت خود را کمی بغل می کرد سینه گاهش کمی تحمل داشت آن هم از دست نعلها وا شد معجزه پشت معجزه آمد نونهالی شبیه طوبی شد گر عمو را شکسته می خواند گر کلامی به لب نمی آرد در مسیر صدای بی حالش استخوان مزاحمی دارد قامت او کمی بزرگ شده است یا عمو قامت خمی دارد؟! رد پای کشیده ی او تا وسط خیمه لاله می کارد بر سر گیسوی پریشانش رنگ خونابه نیست٬ رنگ حناست آخر این نوجوان بی حجله تازه داماد سیدالشهدا ست ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟ اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟ چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟ شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟ وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟ پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟ یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق از برادر هدیه‌ای پرپر نمی‌خواهی عمو؟ ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
باز یل آمده است معنی «حی علی خیرالعمل» آمده است او غزال حرم است تا قصیده بشود مثل غزل آمده است تازه داماد حسین در حقیقت سفر ماه عسل آمده است نوجوان است ولی ادبش گفت که از روز ازل آمده است  شتر سرخ کجاست پسر صف‌شکن جنگ جمل آمده است هدفش ازرق بود در پی کشتن این حداقل آمده است  به خدا با رزمش طرز جنگیدن سقا به مثل آمده است  یک نفر جنگیده نعرۀ حیدری از چند محل آمده است لشکر از خواب پرید بی‌مهابا همه گفتند اَجل آمده است همه در حیرت او عمه زینب چه نقابی زده بر صورت او سپرش را برداشت آمد عمامه سبز پدرش را برداشت حرز یا فاطمه داشت یا علی  گفت و تمام هنرش را برداشت از عمو بوسه گرفت خاطرش جمع که بار سفرش را برداشت  گریه می‌کرد ولی دیگر از دوش عمو نیز سرش را برداشت از همه دل می‌کند تا که از مادر خود هم نظرش را برداشت چون نهال است تنش از چه رو مرد حرامی تبرش را برداشت وای از این رفتن او زرهی نیست که اندازه شود بر تن او خیمه غوغا شده است نامۀ رفتنش انگار که امضا شده است ای عمو زود بیا نوجوانی وسط معرکه تنها شده است نجمه چشمش روشن چقدر قاسم او خوش قد و بالا شده است  چه حنابندانی صورت غرق به خون چه زیبا شده است نو عروست می‌دید که گلی ساقه‌اش از چند محل تا شده است زیر و رو شد بدنت چقدر نیزه که از روی تنت پا شده است بد کشیدند تو را قدت انگار که اندازۀ سقا شده است چکمه‌ها جای خودش نعل‌ها نیز برای تو مهیا شده است وای از این هلهله‌ها سر عمامه‌ات انگار که دعوا شده است نوۀ فاطمه‌ای چندتا کوچه برای زدنت وا شده است چه گریزی زده‌ای سینه‌ات مقتلی از روضۀ زهرا شده است میخ در نیست ولی تیر هر قدر که می‌شد به تنت جا شده است ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
این گلِ تر ز چه باغی‌ست که لب خشکیده‌ست؟ نو شکفته‌ست و به هر غنچه لبش خندیده‌ست روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیده‌ست دید چون مشتری‌اش ماه شب چاردهم «سیزده بار زمین دور قدش گردیده‌ست» عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ! تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیده‌ست سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیده‌ست حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز این نهالی‌ست که بر سرو، قدش بالیده‌ست سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت تا قیامت قد خود دید کفن پوشیده‌ست گفت شرمندۀ احسان عمویم همه عمر او که پیش از پسر خویش مرا بوسیده‌ست تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت: خشک، آن دست که این لالۀ تر را چیده‌ست ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است... دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است! جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی... تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است... ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
همچو روی طفل من بی رنگ و رو مهتاب نیست بخت من در خواب و چشم کودکم را خواب نیست گفتم از اشکم مگر، ای غنچه نوشی آب لیک از تو معذورم که اشک من بجز خوناب نیست در حرم، هر سمت باشد قبله، اما بهر من غیر رویت قبله و جُز ابرویت محراب نیست خیمه بیت و کعبه مهد و در طواف، اهل حرم این طواف حج عشق است و جُز این آداب نیست هفت بار آمد صفا و مروه هاجر، آب جُست من که ده ها بار در هر خیمه رفتم، آب نیست قسمتی از راه را با هروله، هاجر برفت من همه ره را دویدم، کام تو سیراب نیست ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
ششماهه بود و رنگ جمالش پریده بود از هوش رفته یا که به ناز آرمیده بود چشمان خود گشود و ز گهواره زد برون هل من معین غربت بابا شنیده بود او محسن است یا که از او در نیابت است؟! خاکستری که حاصل عمر شهیده بود لب تشنه بود از عطش غربت پدر آمد ولی به جان، غم بابا خریده بود یک لحظه هم درنگ نکرد خصم خیره سر انگار تا به حال سپیدی ندیده بود تیر سه شعبه ای که زد از جنس میخ در از گوش تا به گوش علی را دریده بود باور نداشتند، علی، دست و پا زند هجم سه شعبه چون نفسش را بریده بود آیا شتاب تیر کمک کرد یا حسین خود تیر را ز حنجره بیرون کشیده بود ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
بس کن رباب نیمه‌ای از شب گذشته است دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده گهواره نیست دست خودت را تکان نده با دستهای بسته مزن چنگ بر رُخَت با ناخن شکسته مزن چنگ بر رُخَت بس کن رباب حرمله بیدار می‌شود سهمت دوباره خندۀ انظار می‌شود ترسم که نیزه دار کمی جابه‌جا شود از روی نیزه رأس عزیزت رها شود یک شب ندیده‌ایم که بی غم نیامده دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده گرچه امید چشم ترت ناامید شد بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد پیراهنی که تازه خریدی نشان مده گهواره نیست دست خودت را تکان مده با خنده خواب رفته تماشا نمی‌کند مادر نگفته است و زبان وا نمی‌کند بس کن رباب زخم گلو را نشان مده قنداقه نیست، دست خودت را تکان مده دیگر ز یادت این غم سنگین نمی‌رود آب خوش از گلوی تو پائین نمی‌رود بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی‌شود این گریه‌ها برای تو اصغر نمی‌شود ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592