eitaa logo
اوراق مجازی؛ امیرحسین هدایتی
216 دنبال‌کننده
225 عکس
35 ویدیو
1 فایل
در خون زد و بر پوستم با استخوانم وا داشت بنویسم که ننویسم...بخوانم ادمین👇 شعری از استاد دارید یا نکته‌ای هست بفرمایید @Benvic
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 شبیه ما نشدی بین ما قرار نداری شکایتی هم از این روز و روزگار نداری تو ای به این طرف و آن طرف نگاه نکرده گذشته آمد و آینده رفت و کار نداری تو ای پری که به موج بلند شانه کشیدی دلت خوش است که چرخیدی و غبار نداری غلیظ تیره‌تر از خون خود به شیر خوراندی سرِ رمیدن از این دره‌ی شکار نداری چرا به فکر نبودی چرا دفاع نکردی تویی که طاقت ما را در این فشار نداری از این دو بطری خالی بزرگ‌تر بزن امشب به این هدف که کمانی به دست یار نداری چه عاشقی‌ست که مثل مگس مدام پراندی چه سایه‌ای‌ست که یک لحظه در کنار نداری کلید قفل دهانت شکست و هیچ نگفتی شکافتی دهن ذره را و بار نداری چرا تو از سرِ شهری چنین مهیب بیفتی که مثل بمب نیفکنده انفجار نداری چرا تو در پیِ خلقی چنین ضعیف بلرزی که کمترین نَوَسانی در این مدار نداری دو موج پس زده را با دو شانه پیش کشیدی نگو که در جریان خودت قرار نداری تو سنگ زیر سر مارهای سمّی صحرا چرا زبانِ درآوردن شکار نداری چنان بلایی و دیگر سر کسی نمی‌آیی که با حواشی خود سالهاست کار نداری تو کافرانه به دست غبار دست کشیدی به آن نشان که امیدی به انتظار نداری تو پر فکنده چرا دستِ کم به باد نرفتی تو بو گرفته چرا لااقل مزار نداری کجای دامنت از دست می‌دهی که بگیری سرِ مرا که به زانویت ای نگار نداری شمرده گفتی و از جمله‌ی همان کلماتی که حرف‌های خودت را در اختیار نداری دو چشم تیره‌ی تیموری کشیده به تبت من‌ام تُغای! تو هم چشم سبزوار نداری @ashareamirhosienhedayati
🌹 شبیه ما نشدی بین ما قرار نداری شکایتی هم از این روز و روزگار نداری تو ای به این طرف و آن طرف نگاه نکرده گذشته آمد و آینده رفت و کار نداری تو ای پری که به موج بلند شانه کشیدی دلت خوش است که چرخیدی و غبار نداری غلیظ تیره‌تر از خون خود به شیر خوراندی سرِ رمیدن از این دره‌ی شکار نداری چرا به فکر نبودی چرا دفاع نکردی تویی که طاقت ما را در این فشار نداری از این دو بطری خالی بزرگ‌تر بزن امشب به این هدف که کمانی به دست یار نداری چه عاشقی‌ست که مثل مگس مدام پراندی چه سایه‌ای‌ست که یک لحظه در کنار نداری کلید قفل دهانت شکست و هیچ نگفتی شکافتی دهن ذره را و بار نداری چرا تو از سرِ شهری چنین مهیب بیفتی که مثل بمب نیفکنده انفجار نداری چرا تو در پیِ خلقی چنین ضعیف بلرزی که کمترین نَوَسانی در این مدار نداری دو موج پس زده را با دو شانه پیش کشیدی نگو که در جریان خودت قرار نداری تو سنگ زیر سر مارهای سمّی صحرا چرا زبانِ درآوردن شکار نداری چنان بلایی و دیگر سر کسی نمی‌آیی که با حواشی خود سالهاست کار نداری تو کافرانه به دست غبار دست کشیدی به آن نشان که امیدی به انتظار نداری تو پر فکنده چرا دستِ کم به باد نرفتی تو بو گرفته چرا لااقل مزار نداری کجای دامنت از دست می‌دهی که بگیری سرِ مرا که به زانویت ای نگار نداری شمرده گفتی و از جمله‌ی همان کلماتی که حرف‌های خودت را در اختیار نداری دو چشم تیره‌ی تیموری کشیده به تبت من‌ام تُغای! تو هم چشم سبزوار نداری @ashareamirhosienhedayati