eitaa logo
اشعار استاد امیر حسین هدایتی
186 دنبال‌کننده
138 عکس
15 ویدیو
1 فایل
در خون زد و بر پوستم با استخوانم وا داشت بنویسم که ننویسم...بخوانم ادمین👇 شعری از استاد دارید یا نکته‌ای هست بفرمایید @Benvic
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 پیش دریای غمت غم‌های ما غم نیست رودها هم‌سنگِ حتی یک رَگت هم نیست هیچ اقیانوسِ بی‌تابی چنین آرام هیچ کوهی هم به این اندازه محکم نیست ای سر از منظومه‌ی دیگر درآورده ثابت و سیّار غیر از تو در عالم نیست خنجر شب را کشاندی تا به خط‌الرأس هیچ کس مثل تو در خط مقدم نیست ای سراپا آفتاب واحه‌های شام بر چه خاکی سفره‌ی مهرت فراهم نیست نیست مثل چشم‌هایت در تلاطم رود باد هم مانند موهای تو درهم نیست از سلوک‌المحسنین‌ات نقطه‌ای افتاد نسخه‌ی کامل ولی بی‌نقطه هم کم نیست بازتاب بوی تو یک نفحه و یک دشت خاطرات خون تو یک روز و یک دَم نیست ای نشسته در دل و در سینه و در سر نیست زخمی جز تو و غیر از تو مرهم نیست نیست صیادی در این میقات جز یحیی غیر از اسماعیل ماهی گیر زمزم نیست کیستی در آسمان شام غیر از ماه ماه این میدان به جز ماه محرم نیست کودک زاینده رودِ تشنه ای دریا! قصه‌ی باران برای اشک نم‌نم نیست ای لباس تازه‌ی تن‌های ما ای درد! بی‌ سر آمد یار و بار اولش هم نیست @ashareamirhosienhedayati
1_2153193379.mp3
4.28M
آمده ام، آمدم ای شاه پناهم بده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 تسلیمم ای سپاه سلحدار چشم او خونریزی ای کمانکشِ پیوسته رو به رو دست از سرش کشیده و بر سر نهاده من جانم به لب رسانده و از لب گرفته او حرفی در این میان همه را می‌زند کنار آوردی اش به لب بگشایش به گفت‌وگو دیگر نمی‌کشم بروم راهِ بی‌امید دیگر نمی‌روم بکشم بارِ آرزو من هم یکی از این دو سه دهقان له شده غلتانده غلّه‌ی عرق آلوده در گلو ننوشته و نوشته‌ات آرامی است و من گلدانیِ ورق ورق افتاده کوبه‌کو خود را گرفته در بغل و دلشکسته رفت این کاسه کوزه را تو شکستی سرِ سبو آجر کشیده از پی و بر سر نهاده خشت بر لب گرفته چادر و از من گرفته رو غم پس نداده در پی و پستوی میکده کو استکان مشتری لب پریده گو از بین ما طوایف حربی نمی‌گذشت تیری که خم نبود و کمانی که پشت و رو ای ضامن کشیده به عمری مخاصمه ای زاغه‌ی گشوده به بابِ بگو مگو آتش بزن به دامن گلدار طایفه در چادر ملائکه‌ی عِرض و آبرو میدان گرفته بر طبقِ نقره‌ی تو زر بر تخته سنگ شیشه‌ای شانه‌ی تو مو چابکسوار من که کف آورده بر دهان از خود گذشته‌ی متواری به هر دو سو @ashareamirhosienhedayati
امیر حسین هدایتی.aac
3.68M
جدایی واقعیت داشت مثل تلخ از شیرین شبیه لیلی از مجنون و مثل نادر از سیمین جدایی واقعیت داشت مثل خشکی از دریا شبیه نیمه شب از ظهر و مثل حاضر از دیرین عبور از لایه‌ی اول به آخر بود در امکان فرود از پایه‌ی آخر به اول بود در تمکین نشان می‌داد دارد خط می‌اندازد به دستانت نوازش کردن موهای زبرِ یک سرِ سنگین جدایی سنگِ زیر اتفاقات بزرگی شد که باید می‌کشیدی تا بیفتد آسمان پایین ترنج و پنجه‌های پیش‌دستی کرده بر چاقو که تنها زخم دردِ استخوان را می‌دهد تسکین برای سلطنت بر تخت و فرش و ظرف جنگیدی کنار لشکر تنهایی‌ات فرمانده‌ی غمگین اگر ابن‌السلامی الوداعی خواند با لیلی چه عهدی نامقدس شد چه پیمان‌نامه‌ای غمگین تو ای دنبال حالات خودت برعکس چرخیده دلت افتاده آن بیرون سرت افتاده آن پایین جدایی کشتنِ هم بین میز و صندلی‌ها بود و لای پرده‌ها تکفین و در یخچال‌ها تدفین @ashareamirhosienhedayati
🌹 جدایی واقعیت داشت مثل تلخ از شیرین شبیه لیلی از مجنون و مثل نادر از سیمین جدایی واقعیت داشت مثل خشکی از دریا شبیه نیمه شب از ظهر و مثل حاضر از دیرین عبور از لایه‌ی اول به آخر بود در امکان فرود از پایه‌ی آخر به اول بود در تمکین نشان می‌داد دارد خط می‌اندازد به دستانت نوازش کردن موهای زبرِ یک سرِ سنگین جدایی سنگِ زیر اتفاقات بزرگی شد که باید می‌کشیدی تا بیفتد آسمان پایین ترنج و پنجه‌های پیش‌دستی کرده بر چاقو که تنها زخم دردِ استخوان را می‌دهد تسکین برای سلطنت بر تخت و فرش و ظرف جنگیدی کنار لشکر تنهایی‌ات فرمانده‌ی غمگین اگر ابن‌السلامی الوداعی خواند با لیلی چه عهدی نامقدس شد چه پیمان‌نامه‌ای ننگین تو ای دنبال حالات خودت برعکس چرخیده دلت افتاده آن بیرون سرت افتاده آن پایین جدایی کشتنِ هم بین میز و صندلی‌ها بود و لای پرده‌ها تکفین و در یخچال‌ها تدفین @ashareamirhosienhedayati
🌹 حرف او را می‌زنی با من تمامش را نگو دست و دامن چینِ کالش را و خامش را نگو زهرِ مارِ سمّی خوش خط و خالش را نپرس بوی تند نافه‌ی آهوی رامش را نگو فرصتش را داشتی صدها نشانش را نده مهلتش را یافتی تنها پیامش را نگو پیک او را برده‌ای بالا که بنشانی به صدر بین رسوایان عالم احترامش را نگو بحث او را می‌کنی با من دهانت را ببند ناز او را می‌کشی با خود مرامش را نگو از الف تا یای بسم‌الله و میمِ والسلامش را نگو اختیارش را اگر داری جوابم را بده زیر و بالا می‌زنی باشد مقامش را نگو صحنه از خونِ که رنگین ساخت حالش را بجو شانه از نعش که سنگین کرد نامش را نگو زخم او را می‌زنی بر من مداوایم نکن سوز و سازش را و شرح التیامش را نگو قابِ قبح‌اش را اگر دیدی چَکادش را نبین دادِ حُسن‌اش را اگر داری خِتامش را نگو پنجه در حلقوم من دارد صدایم را درآر از زبانم می‌کشی لُبِّ کلامش را نگو نامه با خطّ که آوردی که حالا می‌رسی هر کسی، مُهر از سرش بردار و نامش را نگو @ashareamirhosienhedayati
🌹 چشم تو باز بوده به ما چون دو پنجره ای آفتابِ شعله درِ در محاصره ای ملت عظیمِ تک افتاده در سخن ای دستِ گرم و پنجه‌ی نرم! ای مناظره ای روح پر تلاطم و دریای خوش کنار شیرین و شور دیده به قصوای خاطره با پرده‌ی کشیده به رخسار مثل ماه یا ایّها المزمّل! بر دحو و دایره شرّابه‌های سبز سیه جامه‌ی تو ریخت در بزمِ ورطه بر سرِ امواج قاهره ای شعله را کشیده به هر جا که سوخته با شمع رفته در نخِ ابروی پُر گره فرزند و زن سپرده به نَقب مُحاجّه خود را نشانده باز به صحن مناظره سردابه از رموز تو جوشان برآمده آه ای ابامسیح به صحرای ناصره! @ashareamirhosienhedayati
🌹 با دو لبِ باز بحث عشق و هوس نکن با دو پرِ بسته نیز فکر قفس نکن پنجره می‌گفت من کجا و کجایم نور سرش را به شیشه کوفت که بس کن کِی بدوم پشت در اگر زدی ای دوست کی بزنم زنگ را که آمدی ای دوست بار خدایا مُهیمنی و مدبّر پشت همین در تو هم مُردّدی ای دوست @ashareamirhosienhedayati
🌹 خودمانیم اگر می‌شد و مهلت هم بود آن که می‌گفت تو حوّایی اگر آدم بود اگر این دایره‌‌ی بسته محیطی هم داشت جا برای دو نفر در همه‌ی عالم بود اگر این سنگ که در دست بتان یعنی هیچ زیر دندان تو در حدّ خودش محکم بود می‌شد از طاقیِ دنیا گذری کرد خراب محتسب مست و عسس خواب و مراقب کم بود تاری از موی تو در گوشه‌ی نشکسته‌ به دست نُت معیوب مرا پنجه زد و درهم بود خودمانیم مگر عطر تو جانی کم داشت در بُن لاله‌ی گوش‌ات چه تکانی هم بود چه برافروخته بود ایزد و می‌زد به چراغ بیم‌اش از لاله برافروزیِ نامحرم بود منبر از گُرده نهادم که بفرما شلاق! گفت و ناگفتِ من از شأن نزول‌ات کم بود لعنت آموز تو هر جا بدن آمد دریاب زیرِ دالّ دو خمِ درد، غنیمت دم بود آه اگر یک دَم دل‌سوختگان دودی داشت داد اگر کوه فقط نقطه‌ی روی غم بود دجله‌ی فنّ بدل خورده به پل رفت و تمام پشتِ وارو زدن‌اش بر تشک بی‌نم بود قطره از کرخه به چشم‌ات نچکاندی کارون! نا نخِ تیر عبای تو در این پرچم بود هر شیار صدف مرمریِ ساحل تو عرقی ریخت به جامی که به دست جم بود آن که با نرم‌ترین بوسه تو را برخیزاند اگر این حضرت لفّاظ نسیما دم بود یا سرِ سوره‌ی یوسف بگذاریم قرار یا دمِ آیه‌ی هر جا قمر و مریم بود @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا