eitaa logo
اوراق مجازی؛ امیرحسین هدایتی
212 دنبال‌کننده
224 عکس
33 ویدیو
1 فایل
در خون زد و بر پوستم با استخوانم وا داشت بنویسم که ننویسم...بخوانم ادمین👇 شعری از استاد دارید یا نکته‌ای هست بفرمایید @Benvic
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 چرا می‌جنگی اما کُشته‌ای از ما نمی‌گیری به سرحدّات لشکر می‌کشی اما نمی‌گیری چرا تا می‌کنی وقتی به زانومان درآوردی چرا از حق گذشتی بین باطل جا نمی‌گیری چرا فورا درفش رنگ و روی رفته‌‌ی ما را به آن شرحی که پیش آورده‌ای بالا نمی‌گیری مگر مخروبه‌ای را پرچم مغلوبه پوشاندی چرا دستی بر این دیوار خون پالا نمی‌گیری قدم ای فاتحِ بی‌اعتنا بر چشم ما داری چرا روی فتوحات جدیدت جا نمی‌گیری طوایف بر سرِ میز غنائم دست‌مان بالا ولی در غارت ما دست بالا را نمی‌گیری سپاه آورده ارتش برده و از ما چه می‌خواهی اگر بی‌دست و پایی از قوای ما نمی‌گیری دلم خوش بوده با هر یورشت صدبار می‌ریزم ولی در پایگاهم لرزه‌ای حتی نمی‌گیری اگر خون بدن‌ها را در این دنیا نمی‌ریزی چرا جان جسدها را در آن دنیا نمی‌گیری چرا هر گوشه‌ی این پرده را ای زخمه‌ی آخر به آتش می‌کشی آن‌جا و تا این‌جا نمی‌گیری اگر گردن فرازی نیست عرض کوچکی دارم چرا این قطره را در مشت آن دریا نمی‌گیری چرا چون گردبادی شهر را صحرا نمی‌سازی سرت را از خرابی‌های خود بالا نمی‌گیری چه خوابی در میان ماجرای رفته می‌بینی چرا تصمیم جنگ و صلح را یکجا نمی‌گیری @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات از کجا سر در نیاوردم که بنویسم برات صبح شد بی‌اطلاعم شب بیاید بی‌خبر می‌دمد خورشید و تارم می‌زند مهتاب و مات با کدام انگشتِ مستحکم‌تری می‌شد گذاشت کاسه‌ی صبر تو را در دست این بی‌احتیاط سنگِ پایابِ عبور از نهرِ روی گونه‌هام نقطه پشتِ نقطه پشتِ نقطه نگذارم برات آن قدر آتش نسوزان و نینداز از درخت من به آدم سجده می‌کردم اگر بودم به جات سنگی از صحرای دور افتاده آوردی به دست پرت کن از قندهار و شیشه بشکن در هرات صفحه‌ی چرخیده‌ی ما را نمی‌خواهی نخوان ما و آوازی نه چندان زنده در دشت موات آفتاب آمد دلیل آفتابِ بی‌رمق کوهِ ما هم می‌رسد روزی به کوهی بی‌ثبات هر کدام از پنجه‌هایم را که می‌خواهی نگیر تا ببینم تا کجا باید بیایم پا به پات سر به صحرا می‌گذاری رو به تاریکی نخواب هر حسابی کرده‌ای روی شب و حال و هوات ساعدت را بشکنی نرم است مغز ساقه‌ها بالش‌ات را بو کنی خوشبوست برگ گونه‌هات راه صحرای حرامی هم سپردی بی‌دلیل بر خلاف دل به دریا هم دویدی بی‌جهات جفت من در کشتیِ نوح است بر دریای نیل نوح را باید فراری داد و موسی را نجات @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 از بغل گوش من گذشتی و رفتی رو به عقب هیچ برنگشتی و رفتی از سرِ من رفته‌ای به راهی و جایی هیچ دلیلی نداری و نمی‌آیی زنده به گورت شدیم و کشته و مُرده سایه‌ات اما سرش به سنگ نخورده آبروی سایه‌ها تویی که نماندی خاک به دامن نشاندی و نتکاندی منتظر روی ماه کیستی امشب سنگ‌ترین مشتری که روی زمینی روی ترازو نرفته نیز وَزینی می‌شنوم لشکرت نشسته بر اسبان لاله‌ی گوشی به دشت سینه بچسبان منظره محدود در حدودِ تو بوده فرق من و تو کلاهخود تو بوده روی زمین زندگی کنم به هوایت یا بروم بر خلاف وسوسه‌هایت آه بمیرم برای دوست که دشمن جا نزد و جان گرفت در وِی و از من آه بسوزم برای شعله که آتش سنگر خودش را به سینه می‌زد و آهن آه بگیر این محرّک عصبی را تا که نیفتاده حقِ دار به گردن آه ندارم که در بساط تو باشد خوب کنارم کشیده‌اند از آن تن چاره‌ی آواز مرده‌ی دل‌سنگ است تیشه زدن در کنار پُتک گرفتن خانه‌ی سردابه دار و شب چره‌ی تر می‌کشد این بار کارِ دست به دامن @ashareamirhosienhedayati
🌹 دستم به قلمدانم و چشمم به دواتم راحت بگذارید مرا با حرکاتم معنای غلط کردم و شرمنده عزیزم کو باطله تا بگذرم از حقِّ لغاتم یاد لغتی خارج از این سطر می‌افتم افتادگی آموخته‌ام از کلماتم در جلد خودم رفته و شیطان رجیم‌ام با وسوسه‌های خودم افتاده به پاتم پا داد و هوس کرد تو را شعرِ درونم لب بست و لگد کرد مرا وحشیِ ذاتم پرپر زده پروانه‌ی دور پیه سوزم آویخته از موی تو مأمور نجاتم با ناز سرانگشت تو باید بچکانم یک چکه به حلق خودم ای آب حیاتم آب از دهنِ شسته نیداخته نگذر وقت گذر از کوچه که در پنجره مات‌ام محکم‌تر و پیچیده‌تر از نخ پیِ وصل‌ام تابیده به دور تن من شاخ نباتم ای سقفِ سرِ دلبری ای قبله‌ی حاجات من پشت در افتاده قتیل‌العبراتم با خونِ رگم ریخته‌ام روی زمینت از آه‌ِ دلم سوخته‌ام پایِ بساطم صد قفل به این پنجره می‌بندم و بگشا چشمی به تماشایم و دستی به نجاتم @ashareamirhosienhedayati
🌹 کسی نمانده همینی که هست را بپذیر همین خدازده‌ی خودپرست را بپذیر اسیر منطق برهان و اختلاف نمان نکات ساده‌تری هم که هست را بپذیر نشسته‌ای سرِ این میز حد نگاه ندار ببر بباز ولی هر دو دست را بپذیر نه پیشِ ساقی یک لاقبا گرو بگذار نه پس بزن مِی و جامِ شکست را بپذیر تو را به حرمت صحرا و چادر گلدار شبانِ این رَم بی‌سرپرست را بپذیر نپوش دامنِ کوهِ بلند را و برو بمان حوائج بالا و پست را بپذیر همیشه سنگ شدی تا به این هدف نخوری بیا و خاک کن و نازِ شست را بپذیر بر اسبِ مرده نتاز ای سوارِ کشته شده دهانه را بکش و چِفت و بست را بپذیر خمار و مست‌تر از چشم خویش نعره نکش بخواب و بندِ قَبای گُسست را بپذیر نه مثل حافظه سر را جواب شرط بخواه نه هر که بر سرِ شیرازه بست را بپذیر اگر به سر نخِ کوتاهِ بی‌نتیجه گرفت به قدر ناخنی از من شکست را بپذیر همیشه تشنه‌ی آن مَشربم که تازه کنی تو هم رسالت مجنون و مست را بپذیر نه پس بکش نه بپیچان نه هیچ کاری کن بگو به گردنِ هم‌دست و دست را بپذیر @ashareamirhosienhedayati