─┅══༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅══┅─
#در_سوگِ_باب_الحوائج_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
امام هفتـــمین در کُنجِ زِندان
بگفتا با خــــدایِ حَیِ سُبحان
الهی من غریبم ، مـن غریبم
در این زندان تویی تنها حَبیبم
شدم خسته از این رنجِ فراوان
چه سازم بر غم و اندوهِ دوران
به آه و ناله یِ شب زنده داران
به اشکِ چـشمِ خونینِ یتیمان
به آب و خاک و دریا و درختان
به قلبِ مــادران ، آهِ فقـیران
به آن مـــادر که حَمـلِ بار دارد
به آن طــفلی که بـا تو کار دارد
درختـانی که بـینِ آب و خـاکَند
رها بخشی به غــیرِ تو ندارند
به لالان و کَران و شــب نشینان
غریبان ، بی کَســان و بینوایان
اِلاها ، قـــادرا ، پــرورد گـــارا
نجاتــم ده ، خــدایا ، کِردگارا
دعایِ حضرتش شد اِستــجابَت
رها شد از غـم و رنج و مُصیبت
شهیـــدِ راهِ قــرآنِ مُبـــین شد
قریــنِ غــم ، امامِ هشتمین ، شد
ولی چــون آمـدند آنجا ، غـلامان
که آقــا را بَــرند از کُنـجِ زندان
عجب دیدند زنجیـــرِ جفــا را
که بسته گَردن وهم دست وپا را
به هر ترتیب جسمِ شاهِ دین را
ولیِ حـق ، امــامِ هفتـــمین را
امــام هشتــمین آمد ، کَفـن کَرد
نمازِ آخـــرین ، بَــر آن بَدن کَرد
به دستِ خویش درقَبرش،نهان کرد
زِ اشکِ چشم ، آن را گُلسِتان کرد
ولی جسمِ حسین ،آن شاهِ خوبان
به دشتِ کربلا خونین و عُریان
زِ جور و کینه،بی غسل وکَفن بود
بدون سَر ،به صحرا ، آن بدن بود
"طریقـت" از غمِ سُلـطانِ خوبان
به روز و شب بُوَد ، زار و پـریشان
شعر:حاج مرشدعلی طریقت