#حضرت_زهراء_سلام_الله_علیها
#امام_حسين_علیه_السلام
#مناجات_امام_حسین_علیه_السلام
#محرم #گودال #روضه_مکشوف
وقتی دلی شکست، یقینأ بها گرفت
در سرسرای عرش معلا سرا گرفت
قربان عاشقی که دلش بیقرار شد
بعد از نماز شب ز خدا کربلا گرفت
یادم نمی رود که به اعجاز تربتت
وقت اذان صبح ،مریضی شفا گرفت
حال و هوای هیئتتان خوشتر از بهشت
با چای روضه بود که دل ها جلا گرفت
بال مگس کلید معمای چشم ماست
چشمی که اعتبار ز آب بقا گرفت
"صد مرده زنده میشود از ذکر یا حسین"
ارباب ما شِفای مسیح از خدا گرفت
زهرا نوشت نامه، خدا هم قبول کرد
باید وجود گریه کنان را طلا گرفت
بال ملک به زیر قدم های زائرش
اما خودش ز دار جهان بوریا گرفت
تفسیر سوره ای که به نیزه نشسته است
باید فقط ز دختر شیر خدا گرفت
تن های کشتگان همه در زیر سُم اسب
خورشید اهل بیت ، روی نیزه جا گرفت
وقتی فضای روضۀ مکشوفه گشته باز
خواهی بگویمت که چرا دل نوا گرفت؟
مادر میان قتلگه و شمر هم رسید
مویش کشید و بعد برید و هوا گرفت
لرزید دست و پای کَریهش ولی به عمد
سر را مقابل حرم و بچه ها گرفت
خورشید هم تحمل این صحنه را نداشت
فورأ غروب کرد وَ عالم عزا گرفت
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم #روضه_مکشوف
اَبَا... مرا “خولی” به قصد کُشت میزد/
این “حرمله” بر صورتم با مُشت میزد/
یک بار بین دو حرامی گیر کردم… /
“زجر” از جلو میزد “سنان” از پُشت میزد…/
از بس لگد زد “شمر” پهلویم شکسته…/
از ضرب سنگین کنج ابرویم شکسته/
از دست سنگین دستها دستم کبود است/
مُشت عدو سنگین تر از ضرب عمود است/
بابا اگر کرده وَرَم زیرِ دو چشمم/
این یادگارِ مَردُم آل یهود است/
بابا هر آنکس که رسید از رَه مرا زد…/
از پشت من را یک یهودی بی هوا زد /
آیینه ی لبهای خندانم شکسته/
خیلی دلِ زار و پریشانم شکسته/
پهلو شکسته,پا شکسته,سر شکسته/
مانند دندان تو دندانم شکسته/
بر صورتم جای ردِ انگشت افتاد…/
دندان شیری اَم به ضرب مُشت افتاد/
مانند زهرا مادرت قامت کمانم/
در سومین سالِ بهارم در خزانم/
دختر لطیف و استخوانش هم لطیف است/
له شد به زیر دست و پاها استخوانم/
قهر است گویا با لبانم خنده هایم…/
از بس کُتَک خوردم شکسته دنده هایم/
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم #روضه_مکشوف
خسته ام از این و آن بابا بفریادم برس
طعنه و زخم زبان بابا بفریادم برس
خسته ام از سیلی و ازضربه ی دست و لگد
تار گشته ديدگان بابا بفریادم برس
دست و پایم بسته شد آیا خبر داری پدر
درد،دارد ریسمان بابا بفریادم برس
هرچه گفتم زجر را محکم نزن مویم نکش
میزد او هم بی امان بابا بفریادم برس
مثل زهرا مادرت رویم کبود و نیلی است
اشک چشمانم روان بابا بفریادم برس
هرکه دیده رنج من گوید رقیه (س) رفتنی ست
خسته ام ازشامیان بابا بفریادم برس
#روضه_مکشوف #اربعین
چهل روز ،یادِ تنت سوختم
به یادِ زمین خوردنت سوختم
ز داغِ به نی رفتنت سوختم
وَ با کهنه پیراهنت سوختم
همین که دلم سمتِ گودال رفت
دوباره ز غم زینب از حال رفت
خبر داری اصلاً که حیران شدم؟
چو مویِ تو بر نی پریشان شدم؟
پدر مادر این یتیمان شدم
به من شِمر خندید گریان شدم
قَدَم از فراقِ تو خم شد حسین
لباسِ اسارت تنم شد حسین
چه آمد سرِ خواهرت بین راه
نشستم به پایِ سرت بین راه
شدم یک تنه لشگرت بین راه
دویدم پی دخترت بین راه
زمین خورد و از قافله باز ماند
زِ سنگینیِ سلسله باز ماند
نبودی و اشکم سرازیر شد
پر و بال من گیر زنجیر شد
حرم ،کوچه در کوچه تحقیر شد
ازین غصه ها خواهرت پیر شد
غریبانه ماه شبت سنگ خورد
به پیشانی زینبت سنگ خورد
من از شهرِ کوفه چه ها دیده ام
غمی بدتر از کربلا دیده ام
عجب لطفی از آشنا دیده ام
بگوشت رسیده که را دیده ام
کنیز قدیمیِّ من ایستاد
به من نان و خرمایِ خیرات داد
گذشتیم از شهر، در ازدحام..
میان حرامی، خطر، ازدحام..
نه یکجا که در هر گذر ازدحام
مرا نیمه جان کرد اگر ازدحام
نگاه همه سوی ما خیره بود
به ذریۀ مصطفی خیره بود
نمی گویم از شام ،نامش بد است
شلوغی هر پشت و بامش بد است
سلامش بد است ،احترامش بد است
محل یهود ،انتقامش بد است
نمی پرسی از حال و احوال من
تو را جان عباس ،حرفی بزن
بگو حقِّ زینب که آزار نیست
پریشان شدن ،پیشِ انظار نیست
عبور از هیاهویِ بازار نیست
سزاوارِ گل خندۀ خار نیست
در این شهر غوغایِ پوشیه بود
ولی دست من جایِ پوشیه بود
خبر داری از ضَعفِ دُردانه ها؟
بوی نان که می آمد از خانه ها؟
کبودیِّ شلاق بر شانه ها؟
پذیرایِ ما بود، ویرانه ها
همه دست بسته به پیشِ عوام
بدون تو رفتیم بزم حرام
شراب و شراب و شراب و شراب
نگاه حزین رباب و شراب
دل سنگِ چوب و عذاب و شراب
سرت بود در پیچ و تاب و...شراب
فرود آمد و ناگهان خون چکید
خودم دیدم از خیزران خون چکید
زداغِ سرت مادرت گریه گرد
به اشکِ دو چشمِ ترت گریه کرد
به بی تابیِ خواهرت گریه کرد
چقدر از غمت دخترت گریه کرد
به او حق بده غم مریضش کند
کسی خواست آنجا کنیزش کند
#سید_پوریا_هاشمی
#اربعین #روضه_مکشوف
یک اربعین بر روی نی دیدم سرت را
دیدم که زخمی کرده نیزه حنجرت را
یک قافله با سوز و اشک و آه آمد
برخیز و بنگر حال و روز لشکرت را
با ظرفی از آب آمده تا که ربابه
سیراب گرداند علی اصغرت را
برخیز ای نور دو چشمم ای برادر
تا که کمی آرام سازی همسرت را
بگذار تا شرح سفر با تو بگویم
بشنو کمی از غصّه های یاورت را
از کوفه و شام بلا ای داد بیداد
رنج اسارت پیر کرده دلبرت را
وقتی گذر دادند ما را بین مردم
دیدم سر نی گریۀ آب آورت را
دیدم ز بام خانه طفلی خیره سر با
سنگی نشانه رفته چشمان ترت را
رقّاصه های شهر را آورده بودند
تا در بیارند اشک چشم خواهرت را
تهمت زدند و خارجی خواندند ما را
آتش زدند آن جا دل غم پرورت را
آن جا نمی دانی چه زجری می کشیدم
وقتی که نان می داد شامی دخترت را
با هر صدای خیزرانی که می آمد
من می شنیدم ناله های مادرت را
چشم علمدار حرم را دور دیدند
ور نه به عنوان کنیزی گوهرت را ... !
جا مانده گنج سینه ات کنج خرابه
با خود نیاوردم گل نیلوفرت را
این ها همه یک گوشه ای از ماجرا بود
تازه نگفتم روضۀ انگشترت را
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
#حضرت_زهراء_سلام_الله_علیها
#امام_حسين_علیه_السلام
#مناجات_امام_حسین_علیه_السلام
#محرم #گودال #روضه_مکشوف
وقتی دلی شکست، یقینأ بها گرفت
در سرسرای عرش معلا سرا گرفت
قربان عاشقی که دلش بیقرار شد
بعد از نماز شب ز خدا کربلا گرفت
یادم نمی رود که به اعجاز تربتت
وقت اذان صبح ،مریضی شفا گرفت
حال و هوای هیئتتان خوشتر از بهشت
با چای روضه بود که دل ها جلا گرفت
بال مگس کلید معمای چشم ماست
چشمی که اعتبار ز آب بقا گرفت
"صد مرده زنده میشود از ذکر یا حسین"
ارباب ما شِفای مسیح از خدا گرفت
زهرا نوشت نامه، خدا هم قبول کرد
باید وجود گریه کنان را طلا گرفت
بال ملک به زیر قدم های زائرش
اما خودش ز دار جهان بوریا گرفت
تفسیر سوره ای که به نیزه نشسته است
باید فقط ز دختر شیر خدا گرفت
تن های کشتگان همه در زیر سُم اسب
خورشید اهل بیت ، روی نیزه جا گرفت
وقتی فضای روضۀ مکشوفه گشته باز
خواهی بگویمت که چرا دل نوا گرفت؟
مادر میان قتلگه و شمر هم رسید
مویش کشید و بعد برید و هوا گرفت
لرزید دست و پای کَریهش ولی به عمد
سر را مقابل حرم و بچه ها گرفت
خورشید هم تحمل این صحنه را نداشت
فورأ غروب کرد وَ عالم عزا گرفت