eitaa logo
آرمان روح الله
267 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
6.8هزار ویدیو
5 فایل
آرمان روح الله »»تشکیل حکومت جهانی امام زمان عج
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ شهیدی از کازرون که میهمان امام رضا«ع» شد/ راز مزار خاکی شهید فخار 🔹️ برادر شهید عبدالصمد« محمود » فخار می گوید: «برادرم وصیت کرده بود که قبرش مانند ائمه بقیع بدون سنگ قبر باشد؛ به‌همین دلیل بعد از شهادت هر بار که بنیاد شهید اقدام به ساخت سنگ قبر می‌کرد، سنگ قبر دونیمه می‌شد و از وسط می‌شکست و تکرار این موضوع به این دلیل بود که شهید دوست نداشت سنگ و شناسه قبر داشته باشد.» ◇ شهید فخار همیشه علاقه خاصی به (ع) داشت و در اتفاقی عجیب و کم‌نظیر، جنازه وی به‌صورت اشتباهی، همراه شهدای مشهد به شهر مشهد منتقل شده بود. ◇ بعد از طواف شهید در حرم امام رضا(ع) از طریق نوشته‌ای که در لباسش جامانده بود، نوشته شده بود که صمد فخار عاشق امام رضا(ع) و اهل کازرون فارس هستم و از این طریق پیکر شهید به کازرون انتقال داده شد و در واقع اشتباهی در کار نبوده، بلکه این عشق زایدالوصف شهید فخار، پیکر او را به حرم امام رضا(ع) رسانده بود. ◇ مادر شهید با بیان اینکه فرزندم دوست نداشت از او توصیفی صورت پذیرد، می گوید: « عبدالصمد عقیده داشت کار بدون ریا و فقط برای رضای خدا صورت گیرد و حتی وصیت وی هم که گفته مزارم خاکی و بدون شناسه باشد، برگرفته از همین روحیه بوده است.» ◇ تولد: پنجم رمضان ۱۳۴۰ کازرون ◇ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۴ شلمچه ◇ محل مزارمطهر : کازرون گلستان شهدا(امام زاده سید محمد نوربخش) https://eitaa.com/ashegane_12
. آخرین باری که مهدی به ایران اومد با هم به رفتیم بعد از اینکه زیارت کردیم تو صحن سقاخونه دیدم وایساده و می خنده به مهدی گفتم: چیه مادر، چرا می خندی؟ گفت: مادر امضای شهادتم رو از آقا (ع)گرفتم! .https://eitaa.com/ashegane_12
. آخرین باری که مهدی به ایران اومد با هم به رفتیم بعد از اینکه زیارت کردیم تو صحن سقاخونه دیدم وایساده و می خنده به مهدی گفتم: چیه مادر، چرا می خندی؟ گفت: مادر امضای شهادتم رو از آقا (ع)گرفتم! مدافع حرم 🌷 https://eitaa.com/ashegane_12
یه بارهم یه متن طولانی📄 از احترام خاص و ویژه به سادات برام فرستاد و نوشت: ❣خانومی،میبینی اسلام چطوری دست و پای مارو بسته... جرات نداریم به شما بگیم تو... و وااااقعا هم تو این مدت حتی کووووچک ترین بی احترامی ای نکرد وجز احترام وعشق ومحبت چیزی از ایشون ندیدم و همیشه با خوبی ها ومهربانی های زیادش منو شرمنده میکرد.✨ درحالی که در ابتدای ازدواج اختلافات بیشتر است.... 🕌 وقتی می‌رفتیم حرم نمی‌گفت شهادت خواستم فقط می‌گفت از (ع) سه چیز خواستم؛ یک موردش این بود که دعا کرده بود به مرگ طبیعی از دنیا🌍 نرود و شود. .😊 https://eitaa.com/ashegane_12
استاد عالی می‌گفتن: ا‏مام رضا(؏) در مسائل معنوی،خیلی گره گشاست و چه بسیار شهدایی که برات شهادتشون به امضای امام رضا علیه السلام رسید... https://eitaa.com/ashegane_12
☘در وصیت‌نامه اش نوشته بود: شهدا را فراموش نکنيم شهدا زنده‌اند... هر چه خواستہ ام از شهدا و (ع) گرفتہ‌ام شما هم هر چه می‌خواهيد از شهدا بخواهيد.... ✍🏻اینکه هنوز گوشه‌ی دلت، به یاد شهدا می‌تپد یعنی امیدوار باش به آمین دعایت توسط آنها... 🌸صلواتی هدیه کنیم به روح شهید والامقام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✋🏻 https://eitaa.com/ashegane_12
🔺شهید امام رضایی! 🔹امشب رادیو اربعین با همسر این شهید، از شهدای دفاع مقدس دوازده‌روزه، مصاحبه داشت. می‌گفت تاریخ عقدشون ۱۹ اردیبهشت، روز ولادت امام‌رضا علیه‌السلام بود: درست ۳۸ روز قبل از شهادت. 🔸می‌گفت: «روز ولادت امام در محضر ازدواج نشسته بودیم که در کمال تعجب دیدیم یک گروه از خادمان (ع) با پرچم وارد محضر شدند و حال و هوای مجلس عقد را عوض کردند. ⚡️در آن جلسه یکی از خادمان به علی گفت: «دعای مجلس عقد مستجابه، آرزوت چیه؟». علی گفت: «شهادت، شهادت، شهادت». خادم خیلی تعجب کرد و گفت: «در روز عقد این چه دعائیه، یه دعای بهتری کن». 🍁علی ادامه داد: «وقتی شهید شدم، چیزی از حرم امام‌رضا (ع) بیارید و به همراه بدنم دفن کنید». روز خاکسپاری همان خادم با قطعه پارچه‌ای متبرک از حرم امام در مراسم تشییع حضور داشت. https://eitaa.com/ashegane_12
📌 ″شهید اوهانی″ تا اذن دخول را نگرفت، وارد حرم نشد.. 1️⃣🔹 سال ۶۲ بود که در محضرشان مشرف شدیم محضر آقاجانمام حضرت علی بن موسی الرضا آلاف تحیة و الثناء... ◇ وارد شدیم و جلوی تابلوی اذن دخول ایستادیم، با هم اذن دخول را خواندیم و در کمال ناباوری برگشتند و نرفتند داخل... ◇ توی راه که برمی گشتیم مسجد، (بله اون زمان هتل و ... نمی ماندیم بلکه در مساجد و پایگاه ها اسکان می یافتیم) ◇ گفتم: آقا رحمت چرا نرفتیم داخل حرم؟! فرمود: عرض می کنم و تمام... ◇ شب، قبل از نماز باز دوباره راهی حرم شدیم و خواندن اذن دخول و دوباره برگشتند، ولی خیلی گرفته بودند. ◇ کم کم عصبانی می‌شدم دیگه سؤال نکردم. ◇ صبح حدود ساعت دو و نیم راهی حرم شدیم، ولی یا صاحب الزمان(عج)، وقتی اذن دخول را می‌خواندند_که شاید نیم ساعت طول کشید_ شانه هایش از شدت گریه به لرزش در آمده بود ، مثل ابر بهاری می‌بارید. ◇ رفتیم داخل حرم و زیارت و مناجات و نماز و امین الله و .... حدود ساعت هشت صبح از حرم خارج شدیم, به صرف صبحانه ( املت ) میهمانم کرد و خیلی هم خوشحال بود. ◇ بعد از صبحانه عرض کردم دفعه سوم چرا داخل شدیم و دفعات قبل نه؟ ◇ لبخندی زد و فرمود: گریه از ته دل به هنگام خوندن اذن دخول، یعنی اجازه صادر شد؛ میتونیم وارد بشیم .. https://eitaa.com/ashegane_12