eitaa logo
آرمان روح الله
267 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
6.8هزار ویدیو
5 فایل
آرمان روح الله »»تشکیل حکومت جهانی امام زمان عج
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌿 گونی های‌ نان ‌خشک راچیده بودیم کنار انبار. حاجی وقتی فهمید خیلی عصبانی شد. پرید به ما که "دیگه چی؟ نان خشک معنی ندارد." ازهمان موقع دستور داد تا این گونیها خالی نشده کسی حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه ها. تامدتها موقع ناهار و شام، گونی ها را خالی میکردیم وسط سفره و نان های سالم تر را جدا میکردیم و میخوردیم. https://eitaa.com/ashegane_12
🌷 هربار که میروم زیارت امام رضا (ع) صدایش میپیچد توی گوشم که «تا بهت اشک ندادن، نرو داخل» میگفتم: خب چیکار کنم؟ میگفت: توی صحن قدم بزن... خودش از صحن جامع رضوی شروع میکرد و یک دور، دور حرم میچرخید. زمزمه میکرد و شعر میخواند و استغفرالله میگفت تا واقعاً گریه اش میگرفت. بعد میگفت حالا بیا برویم داخل؛ پیش ضریح آنجا هم سلام میداد و زیاد جلو نمیرفت... 📚 شهید محمدحسین‌ محمد خانی ⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ‌برادر شهیدم مارو هم دعا کن دستمون رو تو این دنیا بگیر 😭 https://eitaa.com/ashegane_12
🔸 نُخبه‌ای که تکلیف‌گرا بود... |از همون دوران دبیرستان هم اهل مبارزه بود، هم اهل درس خوندن. دبیرستان که بود، زبان انگلیسی رو مسلط شد. اونقدر نخبه بود که وقتی معلم نمی‌یومد، مسئولین ازش می‌خواستند درس جدید رو تدریس کنه. درسهایی مثل هندسه، جبر و مثلثات رو به راحتی تدریس می‌کرد... توی آزمون ورودی دانشگاه، نفر اول استان؛ و در رشته‌ی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد. توی آزمون اعزام به خارج هم شرکت کرد و باز نفر اول استان شد؛ اما ترجیح داد ایران بمونه. دانشگاه هم که بود بخاطر فعالیت‌های سیاسی، بار اول بخاطر استعداد برترش بهش تذکر دادند، اما دست از مبارزه نکشید و بار دوم اخراج شد... سید عبدالرضا تکلیف‌گرا بود. بعد از انقلاب برگشت دانشگاه برا ادامه تحصیل؛ اما هنوز یک ترم بیشتر نگذشته بود که فهمید توی سپاه جهت ادامه‌ی مبارزات بهش نیازه، برا همین دانشگاه رو رها کرد و رفت سپاه... 👤 خاطره‌ای از زندگی شهید سید عبدالرضا موسوی 📚منبع: کتاب "خرمشهر؛ خانه‌ی رو به آفتاب" ‌https://eitaa.com/ashegane_12
🌷در کردستان با شهید رضایی در یک سنگر بودیم. هوای کردستان در آن ايامِ زمستان، برف و کولاکِ وحشتناک و دما زیر صفر درجه بود. حتى برف روی زمین یخ زده بود. وقتِ اذان شد. ما از شدت سرما در داخل سنگر به خود می‌لرزيديم!! شهید رضایی بیرون از سنگر رفت. به ایشان گفتم: فلانی یخ می‌زنى تا بری!! گفت: نه، اذان و نماز به وقتش مناسب هست. یک ظرف برداشت، رفت یخ های بیرون را شکست. يخ ها آب که شدند، وضو گرفت و نمازش را خواند. روحش شاد و یادش گرامی باد. 📚 شهید حسين رضایی ⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ https://eitaa.com/ashegane_12
🔸ماجرای این عکسِ شهید علی‌اکبر بشنیجی |با آقای بشنیجی دوست بودم و عادت داشتم داداش اکبر صدایش کنم. یه روز بهش گفتم: داداش اکبر! شما فرمانده هستید؛ نباید حداقل یه خانه برا خودتون درست کنید؟ خندید و گفت: می‌سازم... بعد از یه مدت بعد از جبهه عکسی رو برام فرستاد که کنار خاکریز یه کلنگ روی دوشش بود... یه نامه‌ هم همراه عکس فرستاد که توش نوشته بود: من دارم خونه می‌سازم؛ خونه‌ی من اینجاست؛ توی جبهه... علی‌اکبر خیلی تاکید داشت به حضور خودش و دیگران توی جبهه. یه بار به یکی از اقوام نزدیکش گفت: اگه من رو از جبهه رفتن منع کنی، باهات قطع ارتباط می‌کنم. می‌گفت: ما تا انقلاب مهدی (عج) توی جبهه می‌مونیم... 👤 خاطره‌ای از زندگی شهید علی‌اکبر بشنیجی 📚 منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس 🌷 https://eitaa.com/ashegane_12