🌺#داستانک
روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه عده ای از اصحاب خود از جایی عبور می کردند. 🍃ناگهان سگی شروع کرد به پارس کردن.. پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد..🍃
✅ اصحاب نیز توقف ڪردند. آنگاه رو به یاران خود ڪرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت؟ اصحاب گفتند: خیر. 🍃پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این حیوان گفت: ای پیامبر خدا! من همیشه خدای مهربان را شکر می کنم که بهره من در این جهان خلقت، این شد که سگ شوم! اگر انسان بی نماز بودم چه می کردم
🌸 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
ميان مسلمان و كافر فاصله اى جز اين نيست كه نماز واجب را عمداً ترک كند يا آن را سبک شمارد و نخواند!🍃
………………💠💠💠………………
کانال عاشقان منتظر در ایتا🔰
@asheghane_montazer
#داستانک
مقدس اردبيلی میفرمايد:
آمدم كربلا زيارت اربعين بود از بس كه ديدم زائر آمده و شلوغ است، با خود گفتم: «داخل حرم نروم با اين طلبه ها مزاحم زوار از راه دور آمده نشويم.🍂
همين گوشه صحن می ايستم زيارت ميخوانم».
طلبه ها را دور خودم جمع كردم؛ يك وقت گفتم: «طلبه ها اين آقا طلبه ای كه در راه برای ما روضه ميخواند كجاست؟»، گفتند: «آقا در بين اين جمعيت نميدانيم كجا رفته است».🍂
🔅در اين اثناء ديدم يك عربی بطرف من آمد و صدا زد: «ملا احمد مقدس اردبيلی ميخواهی چه كنی؟»؛
گفتم: «ميخواهم زيارت اربعين بخوانم»؛ فرمود: «بلندتر بخوان من هم گوش كنم». زيارت را بلندتر خواندم، يكی دو جا توجهم را به نكاتی ادبی داد.🍂
وقتی كه زيارت تمام شد، به طلبه ها گفتم: «اين آقا طلبه پيدايش نشد؟» گفتند: «آقا نمی دانيم كجا رفته است»؛
يك وقت اين عرب به من فرمود: «مقدس اردبيلی چه ميخواهی»، گفتم: «يكی از اين طلبه ها در راه برای ما گاهی روضه ميخواند، نميدانم كجا رفته، ميخواستم اينجا بيايد و برای ما روضه بخواند». آقای عرب بمن فرمود: «مقدس اردبيلی! ميخواهی من برايت روضه بخوانم؟»؛ گفتم: «آری! آيا به روضه خواندن واردی؟» فرمود: «آری».
🔅در اين اثناء ديدم عرب رويش را به طرف ضريح اباعبداللّه الحسين (ع) كرد و از همان طرز نگاه كردن ما را منقلب كرد. يكوقت صدا زد: «يا اباعبداللّه! نه من و نه اين مقدس اردبيلی و نه اين طلبه ها هيچ كدام يادمان نميرود از آن ساعتی كه ميخواستی از خواهرت زينب (عليها السلام) جدا شوی»😭
در اين هنگام ديدم كسی نيست؛ فهميدم اين عرب مهدی زهرا (عليها السلام) بوده، واقعا ساعت عجيبی بود.😢
📘 ترجمه كامل الزيارات، ص 416
💠گنجشکی که باخداقهربود !
🔹روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ...
گنجشک هیچ نگفت ...
و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتي
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟
لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش را بست .
🔹سکوتی در عرش طنین انداخت.
فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.
باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.
آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
🌺 چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی . . .
✨سوره بقره آيه ٢١٦ ✨
#نکات_آموزنده #داستانک
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستانک 🎬 #استاد_شجاعی
✍ خوب که سیر شد،
تکه ای از آن غذای لذیذ را برداشت که باخود ببرد.
: برای خودم نمی خواهم؛
مردی را در نخلستان های اطراف دیدم که زیر تابش آفتاب سوزان نخل میکاشت و جز تکه نانی خشک شده مثل سنگ، تحفهای با خود نداشت.
میزبان جوان اما اجازه نداد از آن نان ببرد!
✨ ویژهی ولادت #امام_حسن علیهالسلام
………………💠💠💠………………
عاشقان منتظر در ایتا🔰
@asheghane_montazer
3.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ #داستانک
※ واعظ مسجد گفت:
شبهای قدر کسانی که منزلت امام را بشناسند، قَدَرهای بلند دریافت میکنند!
بغل دستی ام زیر لب گفت؛
اینجا هم که پارتی بازیه ...
• کاری مشترک از استدیو داستانک، استدیو تصویرسازی و استدیو گویندگی #انسان_تمام
🌐 آپارات | یوتیوب
19.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #داستانک
※ اولین روزهی عمرم رو توی ۱۳ سالگی گرفتم،
دلم و صابون زده بودم برای یه افطاری جانانه،
که با دیدن سفره، دهنم باز موند ....
• استدیو #انسان_تمام
5.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #داستانک
از صدای بوق ممتد بسته شدن در مترو،
به خودش اومد.
در بین خندهی مردمی که دلیل جا موندنش رو میدونستند، با عجله به سمت در دوید. اما .....
• تهیه شده در #استدیو_انسان_تمام