eitaa logo
عاشقانه هاےِ رنگے 😍🍃
8.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
4 فایل
کانال قشنگمون پر هستش از کلیپ و آهنگ های عاشقانه متن های زیبا و عاشقانه😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii❤️ تبلیغات قیمت مناسب پذیرفته میشود آیدی زیر جهت رزرو تبلیغ @mfm6666 پیشنهاد ها و انتقاد های خودتون را با ما در میان بگذارید 😊
مشاهده در ایتا
دانلود
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. درسته که بی ادبی کردم اما دلم خنک شد..دیگه من اون پاییز سابق نبودم و میتونستم از خودم دفاع کنم…..حدود ۲۱روز محمد ایران بود و باهم چند سفر کوتاه شمال و کیش و شیراز رفتیم….دو روز از اقامت محمد مونده بود که عمو یه مهمونی مفصل برای محمد گرفت که کلی خوش گذشت…..اون شب اینقدر فشفشه و ترقه زدیم که صدای مامانی در اومد و گفت:مگه چهارشنبه سوری…؟؟؟چه خبرتونه؟؟؟با این حرف مامانی یه کم خجالت کشیدم و مظلوم شدم و رفتم کنار دختر عمو نشستم….دخترعموم یک سالی بود که ازدواج کرده بود و خیلی هم از زندگیش راضی بود….وقتی نشستم دخترعمو زل زد به من….با تعجب گفتم:چیزی شده؟؟؟گفت:داشتم عروس خانم رو نگاه میکردم….شوکه گفتم:چی؟؟حالا مگه دامادشو پیدا کردی که عروس رو نگاه میکنی؟؟؟(در عرض این چند سال خواستگارای زیادی داشتم اما چون اکثرشو از نظر موقعیت شغلی و مالی به من نمیخوردند جواب رد داده بودم)… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@asheghanehaye_rangi ❤️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر خواستم برم کلانتری که زهراخانم نذاشت گفت ممکنه بدترلج کنن بهشون حق بده چندساله دنبالت بودن بهتره بری بازبون خوش ازشون بخوای بچه هاروبهت برگردونن..خلاصه زنگ زدم مامانم گفتم کی ادرس اینجاروبه خانواده ی حامدداده مامانم گفت من که چیزی نگفتم حتی پدرتم درجریان نیست..هرچندخودم شکم به نیمابودگفتم اینجوری خواسته تلافی کنه،.فرداش راهیه اصفهان شدم وقتی رسیدم یه راست رفتم درخونه ی پدرنیمااماهرچی زنگزدم کسی درروبازنکردبه ناچاررفتم کارگاه تولیدی عرفان ولی اونجاهم ازقبل هماهنگ کرده بودن راهم ندادن ..بازبرگشتم درخونه‌ی پدر حامد با اینکه ماشینشون جلوی درپارک بودمطمئن بودم خونه هستن امادرروبازنکردن،یه لحظه چشمم افتادبه پنجره پدرحامدرودیدم اماسریع رفت کنار..خسته ی راه بودم حالم خوب نبودوبااین قایم موشک بازی خانواده ی حامدم حسابی عصبی بودم،شماره ی خواهرکوچیکه حامدروخیلی شانسی گرفتم که خوشبختانه درست بودوخودش جواب داد.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم مهربان اینو گفت و با صدای بلند مثل دیوونه ها خندید…از حرفهاش و بیشتر از اون از خنده اش عصبانی شدم وبا خشم نگاهش کردم….مهربان خنده اشو تموم کرد و گفت:چیه؟.ناراحت شدی در مورد دخترای خواهرات حرف زدم؟؟ :در مورد خواهرات هیچی نمیدونم و نمیخواهم هم بدونم ولی راستش…..!میگند کل پسرای محله یه یادگاری ازدخترهای خواهرات توی خونه دارند..واقعا حیف که پسرای محله رو گول میزنند…حالا برو و حتما به خواهرات بگو..حتما بگو..حتما….مهربان اینو گفت و با سرعت از خونه زد بیرون و محکم در رو بست..صداشو از توی راهرو شنیدم که بلند گفت:تو یه حیوونی..حیوونی به تمام معنا..خانواده ات از خودت بدترند…یه لحظه دلم گرفت….دلم برای خودم و مهربان سوخت…نباید اون حرفهارو بهش میزدم..ولی متاسفانه زده بودم…چند روز گذشت نه من به مهربان زنگ زدم ‌و نه اون باهام تماس گرفت…تا اینکه پنج روز بعد برادر بزرگم اومد مغازه و گفت:امروز مهربان بهم زنگ زد و تمام بی محلیها و حرفهای تورو به من گفت…اکبر…!…مهربان دیگه دوستت نیست ،ناموسته... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام.... نکنه خود حامده... نه بابا حامد اینجا چکار میکنه اون بیچاره الان سرکاره داره واسه یه لقمه نون بدو بدو میکنه... ولی نه.... انگار خودشه..... از پله های رستوران رفتم بالا طوری که بهتر بتونم ببینمشون... دقیق شدم تو صورتش... خوده حامده... اون این ساعت تو رستوران چکار میکنه....؟ با کی اومده....؟ نگاه کردم دیدم یه زن میان سال هم روبروش .نشستن حسابی گل میگن و گل میشنون..... نمیدونم خانمه چی میگفت که حامد غش غش میخندید.... صحنه ای که میدیدم رو باور نمیکردم.... یه لحظه احساس کردم کمرم سست شد... پاهام بی حس شد.... دیگه توان وایستادن رو پاهامو نداشتم دستمو گرفتم به دیوار و همونجا روی پله ها نشستم...... دیگه توان و ایستادن رو پاهامو نداشتم دستمو گرفتم به دیوار و همونجا روی پله ها نشستم...... یه عابر پیاده وقتی دید حالم بده اومد جلو... گفت چی شده خانم... خوبین.....؟ تا اومدم دهنمو وا کنم بگم یه کم آب بده بهم، چشمام سیاهی رفت و همونجا از حال رفتم......گوشام میشنید ولی توان باز کردن چشمام یا حرف زدن نداشتم.... مردم دورم جمع شدن... اون وسط یکی داد زد زنگ بزنید اورژانس 115 بین جمعیت یهو یه صدای آشنا رسید به گوشم.... که داشت میگفت : اینکه خانم منه... چی شده؟ چه بلایی سرش اومده.....؟ اینجا چکار میکنه؟ آره... صدای حامد بود. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈