eitaa logo
عاشقان حسین🖤دوستداران حسن💚
140 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
73 فایل
اَعوذباللّٰه از تعَلقاتِ دُنیا،که ما را” دیر “به حُسین ع رِساند💚 خواستیم در این دنیایےکه از هر طرف جاذبه اےما را جذب می کند،کمے به خود بیاییم،و یاد خدا را در وجود خود تقویت کنیم https://eitaa.com/joinchat/3981049917C2c61c87e69
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⇦ [حاج‌قاسم و ابومهدی😍✨] ویژه دانلود😎 @shidegomnam
🥀رمان 🥀 👇🏻
🔴 📌 قسمت ۱۰ 🥀یادم افتاد که یکی از سربازان در زمان پایان خدمت چند جلد کتاب به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت: اینها باشد اینجا تا سربازهایی که بعد می آیند در ساعات بیکاری استفاده کنند. 🥀 کتابهای خوبی بود،یک سال روی تاقچه بود. سربازهایی که شیفت شب داشتند یا ساعات بیکاری استفاده می‌کردند. 🥀 بعد از مدتی من از آن واحد مکان دیگری منتقل شدم،همراه با وسایل شخصی که بردم کتاب‌ها را هم بردم. 🥀یک ماه از حضور من در آن واحد گذشت احساس کردم که این کتاب‌ها استفاده نمی شود شرایط مکان جدید واحد قبلی فرق داشت و سربازان و پرسنل کمتر اوقات بیکاری داشتند. 🥀لذا کتاب‌ها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشد بهتر استفاده می‌شود. 🥀جوان پشت میزش اشاره به ماجرای کتاب‌ها کرد و گفت: این کتاب‌ها جزو بیت‌المال و برای آن مکان بود. 🥀چون بدون اجازه آنها را به مکان دیگری بردی اگر آنها را نگه می داشتی و به مکان اول نمی‌آوردی 🥀 باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به مانند شما می آمدند حلالیت می‌طلبیدی. 🥀خیلی ترسیدم! به خودم گفتم: من تازه نیت خیر داشتم و کتاب‌ها را استفاده شخصی نکرده و به منزل نبرده بودم..خدا به داد کسانی برسد که بیت‌المال را ملک شخصی خود کرده‌اند! 🥀درآن لحظه یکی از دوستان همکار مخلص و مومن در مجموعه دوستان را دیدم. 🥀مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند. 🥀اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره در جیب خودش گذاشت، روز بعد در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت. وقتی مرا در آن وادی دید به سراغم آمد و گفت: خانواده فکر می‌کنند که این پول برای من است و آن را خرج کرده اند. تورو خدا برو به آنها بگو این پول را به مسئول مربوطه برساند. من اینجا گرفتارم برای من کاری بکن. 🥀 تازه فهمیدم چرا انقدر بزرگان در مورد بیت المال حساس هستند! راست می گویند که مرگ خبر نمیکند. 🥀در سیره پیامبر گرامی اسلام نقل شده که: روز حرکت از سرزمین خیبر ناگهان به یکی از یاران پیامبر تیری اصابت شد و همان دم شهید شد. 🥀 یارانش گفتند: بهشت بر تو گوارا باد. 🥀خبر به پیامبر رسید.ایشان فرمودند: من با شما هم عقیده نیستم زیرا لباسهایی که بر تن او بود از بیت‌المال بود و آن را بی اجازه برده و روز قیامت به صورت آتش آن را احاطه خواهد کرد. 🥀 در این لحظه یکی از یاران پیامبر گفت: من دو بند کفش بدون اجازه برداشتم. 🥀 حضرت فرمود: آن را برگردان و گرنه روز قیامت به صورت آتش🔥 در پای تو قرار می‌گیرد. 🥀در میان روزهایی که بررسی اعمال انجام شد ما به باطن اعمال آگاه می شدیم. 🥀یعنی ماهیت اتفاقات و علت برخی وقایع را می‌فهمیدیم. 🥀چیزی که امروزه به اسم شانس نام برده می شود اصلا آنجا مورد تایید نبود! 🥀بلکه تمام اتفاقات زندگی به واسطه برخی علت‌ها رخ می داد 🥀مثلا روزی در جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم. کلاس های روزانه تمام شد و برنامه اردو رسید. 🥀نمی‌دانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم بیشتر این نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند. 🥀یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. روز دوم اردو هم باز بقیه را اذیت کردیم. 🥀البته بگذریم از اینکه هرچه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم. 🥀وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده 🥀 من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم با دوعدد پتو برای خودم یک تختخواب قشنگ درست کرده بودم. 🥀چادر ما چراغ نداشت متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از بچه‌ها می‌خواهد من را اذیت کند. 🥀لذا همین طور که پوتین به پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم. یک باره دیدم حاج آقا که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفت! داد میزد: کی بود،چی شد!؟ 🥀وحشت کردم...سریع از چادر آمده بیرون و فهمیدم حاج آقا جای خواب نداشته، بچه‌ها برای اینکه من را اذیت کنند به حاج آقا گفتند که این جای حاضر و آماده برای شماست. 🥀 لگد خیلی بدی زده بودم.بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش. 🥀حاج آقا آمد بیرون و گفت: الهی پات بشکند، مگر من چه کردم که اینجوری لگد زدی؟ گفتم:حاج آقا غلط کردم ببخشید. من با کسی دیگه شمارو اشتباه گرفتم ..خلاصه خیلی معذرت خواهی کردم. به حاج آقا گفتم: شرمنده من توی ماشین میخوابم شما بخوابید. فقط با اجازه بالش خودم را بر می دارم. 🥀 رفتم توی چادر همین که بالش را برداشتم دیدم یک عقرب بزرگی اندازه کف دست زیر بالش من قرار دارد . من و حاج آقا هر طور بود او را کشتیم. حاجی گفت :جون من را نجات دادی.. 🖇ادامه دارد... @shidegomnam
🍂✨بسم الله الرحمن الرحیم✨🍂
🔔 ♥️ (۸) 🌷یک روز از ماه را نذر جانباز هفتاد درصد کرده بود، می رفت نجف آباد اصفهان، تمام کارهای جانباز را انجام می داد؛ از حمام بردن تا شستن لباس و نظافت. 🌷سوریه بود که خبر شهادت جانباز را دادند. یک نفر را مامور کرد برود نجف آباد، هم در مراسم شرکت کند، هم کاری روی زمین نماند. @shidegomnam
💝 بانــــــو! گوارای وجودت باد آرامــــش آسمـــــان بہ راستی ڪه چــــادر آرامشی میدهد هم قد آســــمان...☝🏻 و هم تــــــراز خوابیدن روی شــــبنم های چــــمن زار... @shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . محمدحسیـن را مے‌شناختم😊 می‌دانـسـتم که سرباز مطیع امر ولایت است💚👌🏻 مے‌دانستم پا توی راهی نمی‌گذارد که ذره‌ای نارضایتی حضرت آقا در آن باشد😇 ایمان ، عشق و معرفتش به اهل‌بیت💚 را هم از نزدیک دیده بودم☺️ می‌دیدم که چطور براے برگزاری هر چه باشکوه‌تر مراسم اهل‌بیت و شهـدا دست و پا می‌زند😌 به خاطر همین چیزها دلم قرص بود و بله را گفتم💍☺️ خودش هم مے‌دانست که من پایه کارهایش هستم😉✌️🏻 @shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 یه قطره از غم ارباب و تو دیدی حال ما اینه....😭💔 به یاد سردار دلها حاج قاسم سلیمانی💚 صلی الله علیک یا ابا عبدالله❤️ 🎤محمود کریمی @shidegomnam
🖤🍃 سلام امام زمانم❣ آقا به‌ انتقامِ حضـرت زهـرا(س) ظهـور کـن...🌱 🌱 @shidegomnam
شایعه اسیر شدن حاج قاسم برای کدام عملیات بود؟ سردار سید ابراهیم یزدی: 🔹عملیات رمضان اولین عملیات برون‌مرزی جمهوری اسلامی ایران بود که در این عملیات شایعه شد حاج قاسم با تعدادی از نیروها اسیر شدند. 🔹اما ایشان علاوه بر اینکه توانسته بود پیشروی کند، یک لودر از بعثی‌ها به غنیمت گرفت که تا سال‌ها رادیو بغداد به آن اشاره کرده‌ است. @shidegomnam
🌱 سرزده آمد به جلسه‌ی قرآن روستا. مثل بقیه نشست یک گوشه و شروع کرد به خواندن ؛ از حفظ. با تعجب پرسیدم: شما با این همه مشغله چه طور فرصت حفظ قرآن داشتید؟ گفت: در ماموریت‌ها ، فاصله‌ی بین شهرها را عقب ماشین می‌نشینم و قرآن می‌خوانم. @shidegomnam