eitaa logo
عاشقان حسین🖤دوستداران حسن💚
140 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
73 فایل
اَعوذباللّٰه از تعَلقاتِ دُنیا،که ما را” دیر “به حُسین ع رِساند💚 خواستیم در این دنیایےکه از هر طرف جاذبه اےما را جذب می کند،کمے به خود بیاییم،و یاد خدا را در وجود خود تقویت کنیم https://eitaa.com/joinchat/3981049917C2c61c87e69
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ +بهش‌ گفتم: ❌«چرا یه طور‌ لباس نمیپوشی که ‌در شأن ‌و موقعیت اجتماعیت باشه؟ ی کم ‌بیشتر خرج خودت کن. ❌چرا همش‌ لباسای ساده و‌ ارزون ‌می‌پوشی؟ تو که ‌وضعت خوبه». 🌷-گفت:«تو بگو ‌ ❌چرا باید یه چیزایی داشته ‌باشم‌ که بعضیا حسرت ‌داشتن ‌اونا رو بخـورن؟ ❌چرا باید زرق‌ و برق ‌دنیا چشمام رو کور کنه؟ دوست‌ دارم مثل بقیه ‌مردم ‌زندگی کنم». 🌺 📚منبع:آن روز هشت صبح، صفحه ۲۱،۲۲ @shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 یه مراسم عقد ساده، یه مهریه‌ی متعارف که سنگین نیست، معیارهایی که هر کدومش، رنگ و عطر خدایی داره، 🌸 💜 می‌تونه یه زندگیِ پر از آرامش رو برامون هدیه بیاره این سفارشِ امام رضا(ع) بود که اگه 💫 خواستگارتون، بااخلاق و باایمان بود، قبول کنین و نگران زیاد نبودنِ مال و سرمایه‌اش نباشید . . . 🌸👈 . . . ازدواج توی حرم رو برای کی آرزو داری...؟ @shidegomnam
اۍنفس‌عجب‌ڪھ‌با دلــم‌هم‌نفسے من‌بنده‌آن‌صبح‌ڪھ خندان‌برسے♥:) ✋🏻 🦋 شهادتت مبارک داش ابراهیم @shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 💚🌹 ] 👀✋ 📤 حکایتی زیبا از داستان حضرت یوسف و زلیخا درباره 🏷 چهار تا حرف عاشقانه که نباید انسان ر‌و تخریب بکنه!!! @shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ دعای همیــشگــے مرحوم شـیخ رجبـعلـےخیاط دو جـــــمله بود: ▫️خـــدایا ما را بــرای خـــــودت تربیت‌ ڪن! ▫️خدایا ما را براۍ لـقاۍ خودت آمـاده ڪن! @shidegomnam
پیشِ مردم کج مکن" گردن" که حیرانت کنند...😏 آبرویت برده و بدتر پریشانت کنند...😱 سفره دل باز کن در هنگام سجود، پیشِ " الله" کن گدایی تا که "سلطانت" کند..😊👌 ✨@shidegomnam
به نام خدا سلام دوستان ❗️درمورد حق پدر و مادر چقد میدونید؟؟؟؟ اول یه سخن از پیامبر(ص)بگم👈کسی ک پدر و مادرش رو ب خشم بیاره خدا رو ب خشم آورده. 🔆کسی ک پدر و مادرش از اون راضی باشن،خدا هم ازش راضیه... ⭕️کسی ک ب پدر و مادرش محبت میکنه در بهشت از انبیاء یه درجه پایین تره😍 حتی نیکی ب والدین کفاره گناهان ما میشه👌 اگه کسی ب پدر و مادرش با محبت نگاه کنه،با هر نگاه براش ثواب یک حج نوشته میشه...❤️ 💢بعضیا خیلی با پدر و مادرشون بد برخورد میکنن...انقد اذیتشون میکنن ک عاق والدین میشن😞 کسی ک پدر و مادرش اونو عاق میکنن آمرزیده نمیشه😰 امام صادق(ع)👈ملعونه کسی ک پدر و مادرشو بزنه وکسی ک آزار ب اونها برسونه. ‼️کسی ک عاق والدین میشه حتی نمازشم قبول نیست.😢 ❌یکی از آثار عاق والدین اینه ک شخص عاقبت ب شر میشه...بی ایمان از دنیا میره و همیشه در عذابه😣 اذیت کردن پدر و مادر حرامه...و محبت کردن و احترام گذاشتن بهشون واجبه..👌 ‼️وقتی پیر شدن و ب کمک ما نیاز داشتن نباید کوتاهی کنیم و بگیم وااااای من خودم صدتا بدبختی دارم😒 من نمیرسم....10تا بچه داره مگه همش من باید بهشون برسم😏 ما حق نداریم ب اونا بد نگاه کنیم دیگه چ برسه بخوایم بهشون این حرفا بزنیم... وقتی بچه بودی و فقط بلد بودی خودتو کثیف کنی یادت نیست...😏 کی بهت غذا داد...کی بهت حرف زدن یاد داد....کی دستتو گرفت تا یاد بگیری چطوری راه بری!!! وقتی مریض میشدی کی شب تا صبح بالا سرت بود؟؟؟؟؟ کسی ک این کارا رو برا تو کرده الان خودش پیر شده😔 الان تو باید بهش کمک کنی...نه اینکه بگی نمیتونم ،حق نداری صداتو بالا ببری و داد بزنی....😡 اگه میگی تو بچگی از مامان بابات محبت ندیدی و الانم ک اونا بهت نیاز دارن تو تنهاشون میذاری...باید بگم ک بازم حق هچین کاری نداری... ❗️بذار یه نکته مهم بگم: حتی اگه پدر و مادرمون کافرم باشن واجبه ک با اونا خوب رفتار کنیم..بهشون محبت کنیم... ❗️ما باید از پدر و مادرمون اطاعت کنیم👌 البته تا جایی ک حرفاشون خلاف حرف خدا نباشه....مثلا اگه مامان یا بابا ب ما گفتن ک نباید نماز بخونی...نباید روزه بری..ما ازشون اطاعت نمیکنیم ولی باید احترامشون نگه داریم.. اما در مستحبات،مکروهات،مباحات و..اگه ببینید ک انجام این کار باعث ناراحتی اونا میشه...انجام اون کار حرامه و گناه کبیره هست😐 ⭕️ حق پدر و مادر حتی بعد مرگشون هم ب گردن ما هست... اگه کسی بعد اینکه پدر و مادرش از دنیا رفتن دیگه اونا رو فراموش کنه عاق والدین محسوب میشه،حتی اگه زمان زنده بودنشون بهشون محبت کرده باشن و حقشونو ادا کرده باشن😨 کسایی ک پدر یا مادرشون از دنیا رفتن باید برن سر خاکشون...براشون صدقه بدن...اگه نماز قضایی دارن بخونن... اگه بدهی دارن بپردازن...ب وصیتی ک کردن عمل کنن👌 ❓از پیامبر(ص)پرسیدن حق پدر و مادر چیه؟؟؟؟ حق پدر👈از اون اطاعت کنی تا زنده است. حق مادر👈اگر ب عدد ریگ های بیابان و قطره های باران در خدمت مادر باایستد معادل یک روز ک در شکم او بوده،نخواهد بود👌 ❗️توجه ❗️توجه مادر ب نیکی سزاوار تر است.❤️ ⭕️اگه وقت اذون باشه و مامان و بابا بگن برو فلان کارو بکن،باید کاری ک اونا گفتن انجام بدیم.....چون نماز اول وقت مستحبه ولی اطاعت از والدین واجبه 🔴راستی میدونستین پیامبر و اهلبیت پدران روحانی ما هستن؟!🤔 پدر و مادر ما درواقع ما رو ب این دنیا آوردن اما پیامبر و اهلبیت باعث سعادت حقیقی و رسیدن ما ب کمال هستن... پس اطاعت از اونا بر پدر و مادرمون اولویت داره👌 ❌یکی از گناهانی ک خدا تو همین دنیا غذاب اونو میده عاق والدینه. ✅محبت ب پدر ومادر باعث طول عمر..زیادی مال و آبرو میشه... 💢خب دیگه بریم ببینیم حق ما بر پدر و مادر چیه؟؟؟ما هم یه حقی داریم دیگه😌 پدر مادرا نباید الکی از بچه ها ایراد بگیرن و همش اونا رو سرزنش و تحقیر کنن😒 نباید اونا رو از محبت محروم کنن☹️ باید بچه ها رو ب انجام واجبات نشویق کنن👏 از زمانی ک بچه ب دنیا میاد تا وقتی ک خودش بتونه کار کنه و مستقل باشه بر پدر واجبه ک هزینه لباس...خوراک....بده.🙂 دختر هم تا وقتی ک ازدواج نکرده یا تا وقتی ک خودش درآمد نداشته باشه بابا باید دست ب جیب باشه😊🙃 باید وقتی پسر ب سن بلوغ رسید براش شرایط ازدواج فراهم کنن👰👦 نباید الکی جلوی ازدواج دخترشون بگیرن🙁💍 اگه قولی دادن عمل کنن👌 ❗️پدر مادرا بچه هاتونو ببوسین😘 آخه با هر بوسی ک میکنین درجه ای تو بهشت دارین😘 ❗️این نکته آخری خیلی مهمه دقت کنید لطفا... محبت ب دختر بیشتر سفارش شده تا پسر😊ب خصوص اگه اون دختر اسمش فاطمه باشه(اینو تازه فهمیدم😌) 📗گناهان کبیره شهید دستغیب ❤️به امید ظهور آقا امام زمان ک صد البته وقتش نزدیکه❤️
✨ ✨امیرالمومنین علی(ع) ✍🏼یاران مهدی(عج)همه جوان‌اند و پیر در میان آن‌ها به چشم نمی‌خورد مگر اندک به اندازه سرمه در چشم.🌹 ✨@shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بانو!🌺 چه زیرکانه در مقابل توطئه کاخ سفید🏛 کاخ سیاه 🕋 خود را بنا کرده ای!! نگفته بودی اهل سیاستی!!👌 ✨@shidegomnam
👩‍🍳 براق شدن ژله 😋🍹🍹🍭 ژله را باید با دو لیوان آب جوش درست کنید تا براق شود. ژله با اضافه کردن یک لیوان آب جوش و یک لیوان آب سرد، کدر و بد رنگ خواهد شد. برای همزدن و یکدست شدن پودر و آب، آنرا به روش بنماری مخلوط کنید. ظرف ژله را روی بخار آب بمدت یک تا دو دقیقه هم بزنید تا تمام مایع یکدست شود 🍭 ✨@shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ ❣️یه وقت زشت نباشه که: ♥️ به هوس یک غریبه میگیم عشق ورزیدن، 💔 ولی به دواپسی میگیم گیر دادن. @shidegomnam
🍃🌼 با اینکه سیاهی🖤 امــا مثلهـ رنگین کمون اومدۍ دنیآمو رنگۍ کردۍ(:💞🌈 @shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ احساس خوبی داشتم اما یه غمی تو دلم بود چشمامو بستم و گفتم: علی جان وسایلاتو آماده کردی؟ جوابمو نداد شونه کردن موهام که تموم شد شروع کرد به بافتنشون برگشتم سمتشو دوباره پرسیدم: وسایلاتو جمع کردی پوفی کردو سرشو انداخت پایین - جمع نکردم _ إ خوب بیا باهم جمعشو کنیم باشه واسه فردا الان هم من خستم هم تو حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم میخواستم تا صبح باهاش حرف بزنم و نگاش کنم اصلا کاش صبح نمیشد... دلم راضی به رفتنش نبود، اما زبونم چیز دیگه ای رو به علی میگفت نشست بالا سرم و گفت: بخواب - تو نمیخوابی مگه چرا ولی باید اول مطمئن بشم که تو خوابیدی بعد خودم بخوابم _ إ علی دستشو گذاشت رو دهنمو گفت: هیس هیچی نگو بخواب خانوم جان پلکامو به نشونه ی تایید بازو بسته کردم و لبخند زدم دستی به سرم کشید و گفت: مرسی عزیز جان خسته بود، چشماشو بازور باز نگه داشته بود خوابم نمیبرد پتو رو کشیدم رو سرمو خودمو زدم به خواب چند دقیقه بعد برای این که مطمئن بشه که خوابم صدام کرد میشنیدم اما جواب ندادم آهی کشیدو زیر لب آروم گفت: خدایا به خودت توکل انقدر خسته بود که تا سرشو گذاشت رو بالش خوابش برد پتو رو کنار زدم و سرجام نشستم برگشتم سمتش چه آروم خوابیده بود گوشه ی چشمش یه قطره اشک بود موهاش بهم ریخته بود و ریشهاش یکم بلند شده بود خستگی رو تو چهرش میشد دید بغضم گرفت ، ناخداگاه اشکام جاری شد دلم میخواست بیدار شه و باهام حرف بزنه، تو چشمام زل بزنه و مثل همیشه بگه اسماء من هم بگم جانم علی لبخند بزنه و بگه چشمات تموم دنیامه هاااا منم خجالت بکشم و سرمو بندازم پایین... خدایا من چطوری میتونم ازش دل بکنم ، چرا دنیات انقدر نامرده من تازه داشتم زندگی میکردم _ حاضر بودم برگردم به اون زمانی که علی نیومده بود خواستگاری همون موقعی که فکر میکردم یه بچه حزب الهی خشک و بد اخلاقه و ازمن هم بدش میاد اخم کردناش هم دوست داشتنی بود برام علی اونقدر خوب بود که مطمئن بودم شهید میشه... وااای خدایا کمکم کن از جام بلند شدم رفتم کنار پنجره و یکم بازش کردم، نسیم خنکی به صورتم خورد و اشکامو رو صورتم به حرکت درآورد درد شدیدی تو سرم احساس کردم پنجره رو بستم و به دیوار تکیه دادم که تو همون حالت خوابم برد باصدای اذان صبح بیدار شدم یه نفر روم پتو کشیده بود _ به اطرافم نگاه کردم علی رو تخت نشسته بود و سرشو بین دوتا دستش گذاشته بود سرشو آورد بالا، چشماش هنوز قرمز بود اسماء چرا نخوابیده بودی؟ منو میخواستی گول بزنی؟اونجا چرا ؟میخوای دوباره حالت بد بشه؟من که گفتم تا دلت راضی نباشه نمیرم؟ چرا میشینی فکرو خیال الکی میکنی؟ _ الکی خندیدم و گفتم:اوووووو چه خبرته علی این همه سوال اونم این وقت صبح پاشو بریم وضو بگیریم نمازمون رو اول وقت بخونیم نمیخواستم اذیتش کنم اما دست خودم نبود این حالت هام بدون توجه به علی از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت دستشویی. تو آیینه خودمو نگاه کردم چشمام پف کرده بود آهی کشیدم و صورتمو شستم _ وضو گرفتم و رفتم تو اتاق ، جا نماز علی و خودم و پهن کردم چادر نمازمو سر کردم و منتظر علی نشستم علی نماز رو شروع کرد الله اکبر با اولین الله اکبری که گفت: اشک از چشمام جاری شد... 📝 ادامـہ دارد..... @shidegomnam
❤️ بهش اقتدا کردم و نمازو باهم خوندیم نمیدونم تو قنوت چی داشت میگفت که انقدر طول کشید... بعد از نماز رفتم کنارش و سرمو گذاشتم رو پاش - علی جانم - ببخشید بابت چی - تو ببخش حالا ... باشه چشم ، دستی به سرم کشید و گفت: اسماء تا حالا بهت گفته بودم با چادر نماز شبیه فرشته ها میشی _ اوهووم ای بابا فراموشکارم شدم ، میبینی عشقت با آدم چیکار میکنه - سرمو از رو پاش برداشتم روبروش نشستم اخمی کردم و گفتم: با چادر مشکی چی دستشو گذاشت رو قلبش و گفت: عشق علی حالا هم برو بخواب بخوابم ؟دیگه الان هوا روشن میشه باید وسایالتو جمع کنیم اسماء بیا بخوابیم حالا چند ساعت دیگه پامیشیم جمع میکنیم قوووول ؟؟؟ قول _ ساعت ۱۱ بود باصدای گوشیم از خواب بیدار شدم مامان بود حتما کلی هم نگران شده بود گوشیو جواب دادم صدامو صاف کردمو گفتم:الو - الو سلام اسماء جان حالت خوبه مادر؟؟ بله مامان جان خوبم خونه ی علی اینام - تو نباید یه خبر به ما بدی؟ ببخشید مامان یدفعه ای شد - باشه مواظب خودت باش. به همه سلام برسون چشم خدافظ پیچ و تابی به بدنم دادمو علی رو صدا کردم علی جان پاشو ساعت یازده پاشو کلی کار داریم پتو رو کشید رو سرشو گفت: یکم دیگه بخوابم باشه پتو رو از سرش کشیدم. - إ علی پاشو دیگه توجهی نکرد باشه پس من میرم یکدفعه از جاش بلند شدو گفت کجا - خندیدم و گفتم دستشویی بالش رو پرت کرد سمتم جا خالی دادم که نخوره بهم انگشتشو به نشونه ی تحدید تکون داد که من از اتاق رفتم بیرون وقتی برگشتم همینطوری نشسته بود - إ علی پاشو دیگه امروز جمعست اسماء نزاشتی بخوابما - پوووفی کردم و گفتم: ببین علی من از دلت خبر دارم. میدونم که آرزوت بوده که بری الانم بخاطر من داری این حرفارو میزنی و خودتو میزنی به اون راه با این کارات من بیشتر اذیت میشم _ پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم چیزی نگفت. از جاش بلند شد و رفت سمت کمد، درشو باز کردو یه ساک نظامی بزرگ که لباس های نظامی داخلش بود رو آورد بیرون ساک رو ازش گرفتمو لباس هارو خارج کردم - خوب علی وسایلی رو که احتیاج داری رو بیار که مرتب بذارم داخل ساک وسایل ها رو مرتب گذاشتم باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم که راهیش کنم - علی مامان اینا میدونن؟؟ آره. ولی اونا خیالشون راحته تو اجازه نمیدی که برم خبر ندارن که... _ حرفشو قطع کردم. اردلان چی اونم میدونه؟ سرشو به نشونه ی تایید تکون داد - اخمی کردم و گفتم: پس فقط من نمیدونستم چیزی نگفت ... اسماء جمع کردن وسایل که تموم شد پاشو ناهار بریم بیرون قبول نکردم - امروز خودم برات غذا درست میکنم... پله هارو دوتا یکی رفتم پایین بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد وارد آشپز خونه شدم مادر علی داشت سبزی پاک میکرد - سلام مامان إ سلام دخترم بیدار شدی حالت خوبه؟؟ - لبخندی زدم و گفتم:بله خوبم ممنون - مامان ناهار که درست نکردید؟... 📝 ادامـہ دارد..... @shidegomnam
❤️ الان میخواستم پاشم بذارم. شماها هم که صبحونه نخوردید - میل نداریم مامان جان - اگه اجازه بدید من ناهار رو درست کنم اسماء جان خودم درست میکنم شما برو استراحت کن _ با اصرار های من بلاخره راضی شد - خوب قورمه سبزی بذارم الان نمیپزه که - اشکال نداره یکم دیرتر ناهار میخوریم. علی دوست داره،امشبم که میخواد بره گفتم براش درست کنم. مادر علی از جاش بلند شدو اومد سمتم. کجا میخواد بره؟ وای اصلا حواسم نبود از دهنم پرید - إم إم هیچ جا مامان خودت گفتی امشب میخواد بره - ابروهامو دادم بالا و گفتم:من حتما اشتباه گفتم خدا فاطمه رو رسوند... با موهای بهم ریخته و چهره ی خواب آلود وارد آشپز خونه شد. با دیدن من تعجب کرد: إ سالم زنداداش اینجایی تو؟؟ به سلام خانم. ساعت خواب ... وای انقد خسته بودم ییهوش شدم باشه حالا برو دست و صورتتو بشور بیا به من کمک کن _ با کمک فاطمه غذا رو گذاشتم. تا آماده شدنش یکی دو ساعت طول میکشید علی پیش بابا رضا نشسته بود از پله هارفتم بالا وارد اتاق علی شدم و درو بستم به در تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم. اتاق بوی علی رو میداد میتونست مرحم خوبی باشه زمانی که علی نیست همه جا مرتب بود و ساک نظامیشو یک گوشه ی اتاق گذاشته بود. _ لباس هاش رو تخت بود. کنار تخت نشستم و سرمو گذاشتم رو لباس ها چشمامو بستم نا خودآگاه یاد اون بازو بند خونی که اردلان آورده بود افتادم. اشک از چشمام جاری شد. قطرات اشک روی لباس ریخت اشکهامو پاک کردم و چشمامو بستم ، دوست نداشتم به چیزی فکر کنم، به یه خواب طولانی احتیاج داشتم ، کاش میشد بعد از رفتنش بخوابم و، وقتی که اومد بیدار شم. _ با صدای بازو بسته شدن در به خودم اومدم علی بود اسماء تنها اومدی بالا چرا منو صدا نکردی که بیام ؟ آخه داشتی با بابا رضا حرف میزدی راستی علی نمیخوای بهشون بگی؟ الان با بابا رضا حرف زدم و گفتم بهش: بابا زیاد مخالفتی نداره اما مامان. قرار شد بابا با مامان حرف بزنه اسماء خانواده ی تو چی؟ خانواده ی من هم وقتی رضایت منو بیینن راضی میشن. اسماء بگو به جون علی راضی ام ... راضی بودم اما ازته دل ، جوابی ندادم ، غذارو بهونه کردم و به سرعت رفتم پایین مادر علی یه گوشه نشسته بود داشت گریه میکرد پس بابا رضا بهش گفته بود _ با دیدن من از جاش بلند شد و اومد سمتم چشماش پر از اشک بود. دوتا دستشو گذاشت رو بازومو گفت: اسماء ، دخترم راستشو بگو تو به رفتن علی راضی هستی؟؟؟ یاد مامانم وقتی اردلان میخواست بره افتادم،بغضم گرفت سرمو انداختم پایین و گفتم: بله پاهاش شل شد و رو زمین نشست. بر عکس مامان، آدم تودارو صبوری بود و خودخوری میکرد. _ دستشو گرفت به دیوار و بلند شد و به سمت اتاقش حرکت کرد. خواستم برم دنبالش که بابا رضا اشاره کرد که نرو آهی کشیدم و رفتم به سمت آشپز خونه. غذا آماده بود. سفره رو آماده کردم و بقیه رو صدا کردم اولین نفر علی بود که با ذوق و شوق اومد. بعد هم فاطمه و بابا رضا همه نشستن _ علی پرسید:إ پس مامان کو؟؟ بابا رضا از جاش بلند شد و گفت:شما غذارو بکشید من الان صداش میکنم. بعد از چند دقیقه مادر علی بی حوصله اومد و نشست. غذاهارو کشیدم به جز علی و فاطمه هیچ کسی دست و دلشون به غذا نمیرفت. علی متوجه حالت مادرش شده بود و سعی میکرد با حرفاش مارو بخندونه. _ ساعت ۵ بود گوشی رو برداشتم و شماره ی اردلان رو گرفتم. بعد از دومین بوق گوشی برداشت الو!!!.... 📝 ادامـہ دارد..... @shidegomnam
. *┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅••ء┄* ✅ آستانه ماه مبارک 🔵 بخشی از نامۀ آ سیدعلی آقای قاضی رضوان الله علیه به شاگردانشان در آستانۀ ماه رجب سال 1357 هجری قمری 💠 برادران عزیز - که خداوند شما را به طاعت خویش موفّق بدارد - بیدار و متوجّه شوید؛ چرا که در حریمِ ماههای محترم قرار گرفته ایم. چقدر نعمتهای خداوند بزرگ و تمام است! 📍 پس قبل از هر چیز برای ما واجب است که توبه کنیم؛ با شرائط لازمش و نمازهای معیّنش.* و سپس دوری از تمام گناهان کوچک و بزرگ در حدّ توان. 📍بنابراین در شب یا روز جمعه یا یکشنبه (قبل از ماه رجب) نماز توبه میخوانید و آن را در روز یکشنبه (اولین یکشنبه ماه که در آن سال) دوم رجب (بوده است) تکرار میکنید. * منظور دستور توبه ای است که در مفاتیح الجنان در اعمال ذی القعده آمده است. 📚 «دریای عرفان» ص ۱۲۷ *┄┄┄┅═✧❁ @shidegomnam 💠❁✧═┅┄┄┄*