هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
امشب رسدبہ گوش مناجاٺ عاشقان
فردابہ روےخاڪ بدنּهاے بےسراسٺ
امشب،علم بہ دسٺ علمدارڪربلاسٺ
فرداتنش بہ علقمہ درخونּ شناوراسٺ
#شبعاشوراسٺامشب
#ڪربلاغوغاسٺامشب🍂
@asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#مکن_ای_صبح_طلوع
آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم
بنشین سیر نگاهت کنم ای یوسف عشق
لحظه ها می رودنیست زمانی تاصبح
@asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26232955.mp3
4.89M
🏴 #روز_عاشورا_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله_الحسین
🔻عاشورا،شب قدر دوم
🎤حجت الاسلام #عالی
😭سخنرانی و روضه
#قرار_عاشقی
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26234997.mp3
14.34M
🏴 #روز_عاشورا_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله_الحسین
🔻خنجر کشیده اند...
🎤حاج #حیدر_خمسه
😭روضه
#قرار_عاشقی
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26234306.mp3
29.05M
🏴 #روز_عاشورا_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله_الحسین
🔻دوباره روضه #آخر،خدا بخیر کند
🎤حاج #حسن_خلج
😭روضه
#قرار_عاشقی
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26231456.mp3
3.01M
🏴 #روز_عاشورا_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله_الحسین
🔻ای کشته فتاده به هامون حسین من😭
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
😭شور مقتلی
#قرار_عاشقی
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26235325.mp3
11.82M
🏴 #روز_عاشورا_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله_الحسین
🔻شور میزنه دلم برا حرم
🔻برای #معجر تو #خواهرم
🎤حاج #حسین_سیب_سرخی
😭زمینه
#قرار_عاشقی
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26231834.mp3
4.74M
🏴 #روز_عاشورا_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله_الحسین
🔻ته گودال دست و پا میزد😭
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
😭شور مقتلی
#قرار_عاشقی
🏴 @asheghaneruhollah
یک عمر صدا زد آقای من !مولای من!
وقتی به زمین افتاد چه کسی را دید که صدا زد "اخا ادرک اخاک" ؟!
◼️ وقتی برادر رسید
کسی که پشت و پناه عالم وجود است
نگفت کمرم خمید
فرمود کمرم شکست...
◼️ بماند؛ طاقت بیانش نیست
اما
همه ی بدنها را به خیمه آورد
الا بدن عباس را
نمیتوانم بگویم چرا
همینقدر کافیست
دست زیر هر عضوی که برد عضو دیگر به زمین افتاد...
تیر ونیزه با بدنش چه کرده بود؟!
◼️ #کلام_فقیه #محرم #امام_حسین #تاسوعا
@asheghaneruhollah
🏴 #خدای_تعالی اوّلین کسی است که برای #امام_حسین علیهالسلام بساط #عزا پهن نمود؛ تاریخچهی عزای امام حسین علیهالسلام از خود خدا شروع شده؛ خدای تعالی بساط عزای امام حسین علیهالسلام را در آسمانها و در آفاق و در عوالم وجود برپا نمود و بساط عزای #اباعبدالله_الحسین علیهالسلام فقط در این حسینیّهها و در این شهرها نیست.
❇️ از اینجا یک مطلب مهم و یک امر عظیم ثابت میشود و آن امر عبارت از این است که: روی حساب منطقی و استدلالی، از آنجا که #سیدالشهدا حسین بن علی علیهماالسلام هرچه بوده، یکسره برای #احیای_اسم_خدا فانی کرده است، خدای تعالی هم عالَم را برای احیای اثر او استخدام کرده و از اینجا ثابت میشود که اثر قیام امام حسین علیهالسلام چیست.
📚 مصباح الهدی، ج۲، آیت الله العظمی وحید خراسانی.
◼️ #کلام_فقیه #امام_حسين #محرم #عاشورا #عزاداری
@asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26232423.mp3
7.23M
🏴 #روز_عاشورا_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله_الحسین
🔻انگار اومد بر قلب من فرود😭
🔺خنجری که سرت رو از پیکرت ربود
🔻گلوتو میبوسم تو رو خدا دست و پا نزن
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26233093.mp3
4.39M
🏴 #روز_عاشورا_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله_الحسین
🔻واااای بی هوا میزدنت😭
🔻پیرمرد ها همگی با عصا میزدنت
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
😭شور مقتلی
#قرار_عاشقی
🏴 @asheghaneruholl
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26232199.mp3
4.94M
🏴 #روز_عاشورا_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله_الحسین
🔻ته گودال پیکر افتاده،مادر افتاده😭
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
😭شور مقتلی
#قرار_عاشقی
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26232788.mp3
12.48M
🏴 #روز_عاشورا_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله_الحسین
🔻به تو سلام میدم درمون دردامی
🎤کربلایی #محمد_علی_بخشی
😭شور پایانی
#قرار_عاشقی
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26233293.mp3
8.79M
🏴 #روز_عاشورا_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_ابا_عبد_الله_الحسین
🔻مگه یادم میره شمر اومد و شری بپاکرد😭
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
😭شور مقتلی
#قرار_عاشقی
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
شب شام غریبان حسین (ع)است
💔تمام عرش در دامان حسین(ع)است
دگر این شب سحر از پی ندارد
💔که خورشید جهان بی سر حسین(ع)است
#تسلیت_یاصاحب_الزمان(عج)
😭😭😭
@asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
هزار بار تنت جا به جا شد و دیدم
سرت جدا شد و رَختَت جدا شد و دیدم
لبت كه تشنه شد و خشک شد به هم چسبید
به زورِ نیزه دهان تو وا شد و دیدم
🏴آجرک الله یا صاحب الزمان🏴
@asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
❁﷽❁
تا بال و پر عشق بہ جانم دادند
در وادے عاشقان مڪانم دادند
گفتم ڪه ڪجاسٺ ڪعبہ اهل ولا
درگاه #حسین را نشانم دادند
#روزمحشر_بابےانت_وامےگویان
#منبهدنبال_حسینابنعلیمےگردم
@asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
4_6017229240162846109.mp3
7.23M
🎧 #نماهنگ جانسوز روضه امام حسین
علیه السلام
به سمت گودال از خیمه دویدم من...
شمر جلوتر بود دیر رسیدم من
🎤 #حاج_محمود_کریمی
@asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_دویست_وهفتادوهشتم دستم را گرفته و التماسم میکرد تا آرام باشم😒 و من
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وهفتادونهم
و همه چیز از جایی خراب شد که پدرم پیمان 💥شراکتی شوم💥 با یک خانواده وهابی امضا کرد که با انگشتهای سردم ردیف قطرات اشک را از روی صورتم پاک کردم و با لحنی لبریز حسرت ادامه دادم:
_«تا اینکه بابام با چند تا تاجر ناشناس قرارداد بست. خودش میگفت اصالتاً عربستانیان، ولی خیلی ساله که اومدن ایران و اینجا زندگی میکنن. ما همه مخالف بودیم، ولی بابام کار خودش رو کرد...»😞
و پای نوریه با مرگ مادرم به خانه ما باز شد که آهی کشیدم و ناله زدم:
_«به یکی دو ماه نکشید که مادرم سرطان گرفت و مُرد. بعد سه ماه بابام با یه دختر نوزده ساله ازدواج کرد. نوریه خواهر یکی از همون شرکای عرب بابام بود. تازه اون موقع بود که بابا گفت اینا وهابیان.📛😣 از اون روز مصیبت ما شروع شد! بابا میگفت اینا شیعه🌸 رو قبول ندارن و نباید بفهمن مجید شیعهاس!»
که بلاخره سرم را بالا آوردم و به پاس صبوریهای سختش در برابر نوریه، نگاهی عاشقانه به صورت محزون و مظلومش کردم😍😥 و با لحنی لبریز افتخار ادامه دادم:
_«مجید اون مدت خیلی اذیت شد! خیلی عذاب کشید! بابا از عشق 🔥نوریه🔥 کور و کر شده بود! بابا حتی به خاطر نوریه وهابی شده بود و خودش هم مجید رو زجر میداد! ولی مجید به خاطر من و برای اینکه آرامش زندگیمون به هم نخوره، همه رو تحمل میکرد تا نوریه نفهمه که شیعه اس...»
و صورتش به چه لبخند شیرینی گشوده شد و من با بغضی مظلومانه ادامه دادم:
_«ولی نشد! یه شب نوریه به سامرا✨ اهانت کرد و مجید دیگه نتونست تحمل کنه، همه چی به هم ریخت! آخه شرط ضمن عقد نوریه این بود که بابا با هیچ شیعهای ارتباط نداشته باشه!»😒😢
مجید نفس بلندی کشید و من باز گلویم از حجم گریه پُر شد و زیر لب زمزمه کردم:
_«پدر نوریه واسه بابا حکم کرد که یا باید مجید وهابی شه، یا باید طلاق منو از مجید بگیره، یا منم با مجید برم و برای همیشه از خونوادهام طرد شم...»
و دیگر نگفتم در این میان پیشانی مجیدم شکست و من که پنج ماهه حامله بودم چقدر از پدرم کتک خوردم😖😭 و باز هم عاشقانه پای هم ماندیم و نگفتم که پدر بیغیرتم به بهای بیحیاییهای برادر نوریه، برای من چه خوابی دیده بود که از ترس جان کودکم از آن خانه گریختم که از همه غمهای دلم فقط خدا باخبر بود و تنها یک جمله گفتم:😞
_«ولی من میخواستم با مجید باشم که برای همیشه از خونوادهام جدا شدم...»
و تازه در به دری غریبانهمان از اینجا آغاز شد که سری تکان دادم و گلایه کردم:
_«ولی چون بابا معامله با شیعه رو حروم میدونست، پول پیش خونه رو پس نداد، نذاشت جهیزیهام رو ببرم، حتی اجازه نداد وسایلی که با پول خودمون خریده بودیم، ببریم. با پساندازی که داشتیم یه خونه دیگه اجاره کردیم، ولی دیگه پول نداشتیم و مجبور شدیم طلاهامو بفروشیم تا بتونیم دوباره وسایل زندگی رو بخریم...»😔
و مجید دلش نمیخواست بیش از این از مصیبتهای زندگیمان حرفی بزنم که با صدایی که از اعماق غمهایش به سختی بالا میآمد، تمنا کرد:
_«الهه! دیگه بسه!»😒
ولی آسید احمد میدید کاسه صبرم سرریز شده و میخواهم تک تک جراحتهای جانم را نشان دهم که به حمایت از من، پاسخ مجید را داد:
_«بذار بگه، دلش سبک شه!»😔
سپس رو به من کرد و گفت:
_«بگو بابا جون!»😒
با هر دو دستم پرده اشک را از صورتم کنار زدم و با لحنی غمزده، غمنامهام را از سر گرفتم:
_«هیچکس از ما سراغی نمیگرفت! فقط عبدالله که کارش از بابا جدا بود، یه وقتایی بهمون سر میزد. ولی دو تا برادر بزرگترم حتی جواب تلفن منو هم نمیدادم. دیگه من و مجید غیر از خدا کسی رو نداشتیم. ولی دلمون به همین زندگی ساده خوش بود...»😣
و با اینکه از اهل سنت بودم، برای جان جواد الائمه (علیهالسلام) به قدری حرمت قائل بودم که حرفی از ماجرای حبیبه خانم به میان نیاوردم تا اجر خیرخواهیمان باطل نشود و تنها به آخر قصه اشاره کردم:
_«ولی یه اتفاقی افتاد که مجبور شدیم سرِ دو ماه اون خونه رو تخلیه کنیم. مجید رفته بود بنگاه که قرارداد اجاره یه خونه دیگه رو امضا کنه، ولی پولش رو تو راه زدن، پولی که همه سرمایه زندگیمون بود...»😭
و من هنوز از تصور بلایی که میتوانست جان عزیزترین کسم را بگیرد، چهارچوب بدنم به لرزه میافتاد که با نفسهایی بُریده به فدایش رفتم:
_«ولی همه سرمایه زندگیمون فدای سرش...»😒😢❤️
مجید محو چشمان عاشقم شده و بیآنکه پلکی بزند، تنها نگاهم میکرد که پا به پای من، همه این روزها را به چشم دیده و میفهمید چه می گویم.
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وهشتادم
میفهمید چه میگویم و من حوریه را در این فصل از رساله رنجهایم از دست داده بودم که بغض کهنهام شکست و ناله زدم:
_«ولی وقتی به من خبر دادن، خیلی ترسیدم، هول کردم، 😰😣بچهام از بین رفت، دخترم از دستم رفت...»😞
و شعله مصیبت از دست دادن حوریه چنان آتشی به دلم زد که چشمانم را از داغ دوریاش در هم کشیدم و بعد از مدتها بار دیگر از اعماق قلبم ضجه زدم.😭😫 مجید مثل اینکه دوباره جراحت جانش سر باز کرده باشد، چشمانش از خونابه اشک پُر شده و نمیتوانست برای دل بیقرارم کاری کند که تنها عاشقانه نگاهم میکرد.😢❤️ مامان خدیجه با هر دو دست در آغوشم کشیده و هر چه ناز و نوازشم میکرد، آرام نمیشدم و هنوز میخواستم لکه ننگ وهابیت را از دامنم پاک کنم که میان هق هق گریه، صادقانه گواهی میدادم:
_«من وهابی نیستم، من سُنیام! من خودم به خاطر حمایت از شوهر شیعهام اینهمه عذاب کشیدم! من به خاطر اینکه پشت مجید وایسادم، بچهام رو از دست دادم! به خدا من وهابی نیستم...»😖😫😭
مامان خدیجه به سر و صورتم دست میکشید و چقدر بوی مادرم را میداد که در میان دستان مهربانش، همه مصیبتهای این مدت را زار میزدم و او مدام زیر گوشم نجوا میکرد :
_«آروم باش دخترم! آروم باش عزیز دلم! آروم باش مادر جون!»😒
تا سرانجام پرنده دل بیقرارم دست از پر و بال زدن کشید و در آرامش آغوش مادرانهاش اندکی آرام شدم که آسید احمد صدایم کرد:
_«دخترم! اگه تا امروز رو تخم چشم من و حاج خانم جا داشتی، از امشب جات رو سرِ ماست!»😊👑
با گوشه چادرم، صورتم را از جای پای اشکهایم خشک کردم و دیدم همانطور که نگاهش به زمین است، صورتش غرق عطوفت شد و حرفی زد که دلم لرزید:
_«مگه نشنیدی آیت الله سیستانی، مرجع بزرگوار شیعیان عراق چی گفته؟ ایشون خطاب به شیعیان فرمودن: "نگید برادران ما، اهل سنت! بلکه ❤️بگید جان ما اهل سنت!"❤️چون یه وقت برادر با برادرش یه اختلافی پیدا میکنه، ولی آدم با جون خودش که مشکلی نداره! اهل سنت نفس ما هستن😊 که با هم هیچ مشکلی نداریم! حتی ایشون سفارش کردن که شیعیان باید از حقوق سیاسی و اجتماعی اهل سنت، قبل از حقوق خودشون دفاع کنن.
✨مقام معظم رهبری✨ هم همیشه تأکید میکنن 🌸شیعه و سُنی🌺 با هم مهربونند و مشکلی هم ندارن.»☺️
سپس لبخندی زد و نه تنها از سرِ محبت که از روی عقیده، به دفاع از من قد کشید:
_«پس از امشب من باید از شما قبل از دختر خودم حمایت کنم، چون شما به عنوان یه عزیزِ اهل سنت، جان من هستی!»😊
و مامان خدیجه همانطور که دستانم را میان دستان با محبتش گرفته بود، پیام عاشقیاش را به گوشم رساند:
_«عزیز بودی، عزیزتر شدی!»😉😍
سپس به چشمانم دقیق شد و با لحنی عارفانه مقاومت عاشقانهام را ستایش کرد:
_«تو به خاطر #خدا و به حمایت از #همسر و زندگیات، اینهمه سختی کشیدی! خوش به سعادتت!»😇
و باز آسید احمد سرِ سخن را به دست گرفت و صفحات قرآن را نشانم داد تا دلم به کلام زیبای الهی آرامش بگیرد:
_«تو قرآن دهها آیه فقط درمورد مهاجرت در راه خدا اومده! بلاخره شما هم به یه شکلی برای خدا #مهاجرت کردید و این مدت اینهمه سختی رو به خاطر خدا #تحمل کردید! شک نکنید اجرتون با خداست!»😊☝️
و دلش از قیام غیرتمندانه مجید، حال آمده بود که نگاهش کرد و گفت:
_«شما میتونستی اون شب هیچی نگی تا زندگیات حفظ شه! ولی به خاطر خدا و اهل بیت (علیهالسلام) سکوت نکردی و اینهمه مصیبت رو به جون خریدی! حتماً شنیدی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودن #بالاترين_جهاد، کلمه #حقي است که در برابر يک #سلطان_ستمگر گفته بشه. پس شما زن و شوهر هم #مجاهدت کردید، هم #مهاجرت!»☺️✌️
و دوباره رو به من کرد:
_«شما هم به #حمایت از این جهاد، زحمت این مهاجرت سخت رو تحمل کردی! #بچهات هم #درراه_خدا دادی!»😊
و حقیقتاً به این جانبازی من و مجید غبطه میخورد که چشمان پیر و پُر چین و چروکش از اشک پُر شد👳♂️😢 و به پای دلدادگیمان حسرت کشید:
_«شاید کاری که شما دو نفر تو این مدت انجام دادید، من تو این عمر شصت سالهام نتونستم انجام بدم! خوش به حالتون!»😢
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
◾️السلام علیکیا اباعبدالله الحسین
🏷 #استوری
🔹 #حدیث_سوم
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
شهادت جانسوز یادگار کربلا،
امام لحظه های مناجات سبز
صحیفه عشق و عرفان و
وارث نهضت عاشورا
سید الساجدین ،
امام زین العابدین(ع)
تسلیت باد ...
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
هیئت عاشقان روح الله_محرم96_شب چهارم (1).mp3
11.66M
#نوای_دلتنگی 😔
❤️ به یاد #هشت_شب_نجوای_عاشقانه
مراسم هیئت/دهه سوم محرم1396
🏴شب شهادت امام سجاد_ع_
✅روضه|#غربت_امام_سجاد 😭
👈ارث جا مانده #زهرا ،گریه
روز ها #ناله و شبها گریه
👈 #آب میخورد ولی با گریه
گریه بر آب وضویش میریخت😭
گریه با گردن بسته سخت است 😔
🎤کربلایی #سید_مجتبی_حسینی
✅پیشنهاد دانلود
‼️برا امام سجاد کم نگذاریم،بخدا خیلی #غریبه 😔
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
هیئت عاشقان روح الله_محرم96_شب چهارم (2).mp3
2.69M
#نوای_دلتنگی 😔
❤️ به یاد #هشت_شب_نجوای_عاشقانه
مراسم هیئت/دهه سوم محرم1396
🏴شب شهادت امام سجاد_ع_
✅روضه|#گریه_امام_سجاد 😭
به من خورده میگیری چرا گریه میکنم؟!!
منی که همه ی عزیزانم جلو چشمام پرپر شدند
عمه ام رو اسیر کردند...چرا گریه نکنم😭
🎤کربلایی #سید_مجتبی_حسینی
✅پیشنهاد دانلود
‼️برا امام سجاد کم نگذاریم،بخدا خیلی #غریبه 😔
🏴 @asheghaneruhollah