🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🚨فوري/سپاه پاسداران، خبر شهادت سردار سلیمانی را تایید کرد ▪️انالله و اناالیه راجعون ▪️سپاه پاسدارا
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد
👈 انتقام سختی در انتظار جنایتکاران است
در پی شهادت سردار پرافتخار اسلام حاج قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس رهبر انقلاب پیامی صادر کردند.
پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای KHAMENEI.IR متن پیام را به شرح زیر منتشر میکند:
بسم الله الرحمن الرحیم
ملت عزیز ایران!
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیبهی شهیدان، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم، و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقیترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیةاللهارواحنافداه و به روح مطهر خود او تبریک و به ملت ایران تسلیت عرض میکنم. او نمونهی برجستهای از تربیتشدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همهی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بیوقفهی او در همهی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوهی الهی کار او و راه او متوقف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثهی دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهرهی بینالمللی مقاومت است و همهی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همهی دوستان - و نیز همهی دشمنان - بدانند خط جهاد مقاومت با انگیزهی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است، فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلختر خواهد کرد.
ملت ایران یاد و نام شهید عالیمقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت میگویم.
سیدعلی خامنهای
۱۳دیماه ۱۳۹۸
🔷 @asheghaneruhollah
خبر چه سنگینه...💔
خبر پر از درده
غم رفیقامون
بیچارمون کرده
تا کی باید بمونیم و بسوزیم از غصه
کی اخه میرسه به ما مسیر این قصه
تا کی با دستمون روی گلا بریزیم خاک
خدایا پاره پاره شد دلم دیگه بسه😭😭😭
امید زندگیمونو تو نا امید کردی
با این خبر موهای مادرو سفید کردی
آخرشم شهادتو گرفتی از ارباب
بس که تو روضه التماس هر شهید کردی😭😭😭
خبر پر از داغه💔💔💔
خبر پر از سوزه😭
خبر میگه بازم
یه لاله میسوزه🔥
شبیه بچههای شاه بیکفن سوختن😭
با شعلههایی که به خیمهها زدن سوختن
شنیدهها رو دیدن اینا که توی روضه
به یاد آتیشِ دل #امام_حسن سوختن😭
مصیبت رو ندیدم که
شنیدم من ولی سوختم
دوباره تازه شد روضه
که زهرا گفت علی سوختم
رفیق نیمه راه من، خداحافظ
رفیق نیمه راه من خداحافظ
رفیق نیمه راه من خداحافظ
رفیق نیمه راه من خداحافظ💔💔💔💔💔💔💔
🔷 @asheghaneruhollah
زهرایی ها #شهید می شوند
این را من نمیگویم
نگاه کن
#نگاهشان
حتے لبخندشان هم
عطر #یاس دارد
رمز پرواز یا #زهراست
#یازهرا
#سردار_شهادتت_مبارک
#انتقام
🔷 @asheghaneruhollah
هدایت شده از تنفیس 313
خواهران و برادران؛
هم حقِ گریه دارید هم شیون و هم حقِ فریاد ؛
ولی حق ندارید ضَعف نشان دهید ، حق ندارید بنشینید ..
ولایتِ فقیه مالکِ اشتر میخواهد ایستاده ، رشید ، امیدوار ...
برخیزید برادران دلِ آقا نباید ذره ای بلرزد از رفتنِ یاران ، که سربازان تازه نفس صف به صف در راهند .
حاج قاسم ها برخیزید...
#قاسم_سلیمانی_یک_تفکر_است
#قاسم_سلیمانی_یک_نفر_نیست
#منتظر_انتقام_این_خون_باشید
@tanfis313
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت هجدهم 🎯 تحقق یک رویا
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
🐨 #سرزمین_زیبای_من
🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی.
🔗 قسمت نوزدهم
💥 میدان جنگ
📠 توی دفتر، من رو ندید می گرفتن. کارم فقط پرینت گرفتن، کپی گرفتن و... شده بود، اجازه دست زدن و نگاه کردن به پرونده ها رو نداشتم، حق دست زدن به یخچال و حتی شیر آب رو نداشتم.
👲🏿من یه آشغال سیاه کثیف بودم و دلشون نمی خواست وسایل و خوراکی هاشون به گند کشیده بشه، حتی باید از دستشویی خارج ساختمان استفاده می کردم!
📑 دوره کارآموزی یکی از سخت ترین مراحل بود، باید برای یاد گرفتن هر چیزی، چندین برابر بقیه تلاش می کردم، علی الخصوص توی دادگاه... من فقط شاهد بودم و حق کوچک ترین اظهار نظری رو نداشتم، اما تمام این سختی ها بازم هم برام قابل تحمل بود.
⚖️ چیزی که من رو زجر می داد، مرگ عدالت در دادگاه بود... حرف ها، صحنه ها و چیزهایی که می دیدم؛ لحظه به لحظه، قلب و باورهای من رو می کشت!
👥👤 اونها برای دفاع از موکل شون تلاش چندانی نمی کردند، دقیقاً برعکس تمام فیلم ها، وکیل های قهرمانی که از حقوق انسان های بی دفاع، دفاع می کنن.
👲🏿من احساس تک تک اونها رو درک می کردم، من سه بار بی عدالتی رو تا مغز استخوانم حس کرده بودم: دو بار بازداشت خودم و مرگ ناعادلانه خواهرم، دیدن این صحنه ها بیشتر از هر چیزی قلبم رو آزار می داد و حس نفرت از اون دنیای سفید در من شکل می گرفت.
📃 بالاخره دوره کارآموزی تمام شد، بالاخره وکیل شده بودم... نشان و مدرک وکالت رو دریافت کردم ... حس می کردم به زودی زندگیم وارد فاز جدیدی می شه، اما به راحتی یه حرف، تمام اون افکار رو از بین برد!
- فکر می کنی با گرفتن مدرک و مجوز، کسی بهت رجوع می کنه؟
یا اصلاً اگر کسی بهت رجوع کنه، دادستانی هست که باهات کنار بیاد؟ ... یا قاضی و هیئت منصفه ای که به حرفت توجه کنه؟
🏚به زحمت یه جای کوچیک رو اجاره کردم ... یه حال چهار در پنج ... با یه اتاق کوچیک قد انباری ... میز و وسایلم رو توی حال گذاشتم و چون جایی نداشتم، شب ها توی انباری می خوابیدم... .
🗯 حق با اون بود... خیلی تلاش کردم اما هیچ مراجعی در کار نبود... ناچار شدم برای گذران زندگی و پرداخت اجاره دفتر، شب ها برم سر کار، با اون وضع دستم، پیدا کردن کار شبانه وحشتناک سخت بود... .
🗑فکر کنم من اولین و تنها وکیل دنیا بودم که شب ها، سطل زباله مردم رو خالی می کرد.
💥 به هر حال، زندگی از ابتدا برای من میدان جنگ بود... .
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #سرزمین_زیبای_من
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
🐨 #سرزمین_زیبای_من
🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی.
🔗 قسمت بیستم
📃 وکیل کاغذی
🗓چندین ماه گذشت... پرداخت اجاره اون دفتر کوچیک واقعاً سخت شده بود، با حقوقی که می گرفتم از پس زندگیم بر نمی اومدم، بعد از تمام اون سال ها و تلاش ها یأس و ناامیدی رو کم کم توی قلبم حس می کردم و بدتر از همه جرأت گفتن این حرف ها رو به کسی نداشتم، علی الخصوص مادرم که همیشه اعتقاد داشت، دارم عمرم رو تلف می کنم.
💪🏿 از یه طرف، برای رسیدن به اونجا دستم رو از دست داده بودم، از یه طرف با برگشتم، امید توی قلب💔 همه می میرد.
🏚اما دیگه رسما به فکر پس دادن دفتر و برگشت پیش خانواده افتاده بودم که...
🗣 یکی از بچه ها اون شب، داشت در مورد برادرش حرف می زد... سر کار دچار سانحه شده بود و کارفرما هم حاضر به پرداخت غرامت درمانی نشده بود، اونها هم با یه وکیل تسخیری شکایت کرده بودن و حدس اینکه توی دادگاه هم شکست خورده بودن کار سختی نبود!
👲🏿همین طور با ناراحتی داشت اتفاقات رو برای بچه ها تعریف می کرد، خوب که حرف هاش رو زد، شروع کردم در مورد پرونده سئوال کردن، خیلی متعجب، جواب سئوال هام رو می داد، آخر، حوصله اش سر رفت...
- این سئوال ها چیه می پرسی کوین؟... چی توی سرته؟!
👁 چند لحظه بهش نگاه کردم... یه بومی سیاه به یه مرد سفید... عزمم رو جزم کردم... ببین مرد... با توجه به مدارکی که شما دارید، به راحتی میشه اجازه بازرسی از دفاتر رو گرفت، بعد از ثبت اطلاعات بازرسی به طور رسمی و استناد به این قوانین (...) ... می شه رأی رو به نفع شما برگردوند، حتی اگر اطلاعات دفاتر، قبل از بازرسی توش دست برده شده باشه... بازم میشه همین کار رو کرد اما روند دادرسی سخت تر میشه!
‼️رسماً مات و مبهوت بهم نگاه می کرد، چند لحظه طول کشید تا به خودش اومد، تو اینها رو از کجا می دونی؟!
👲🏿ناخودآگاه خنده تلخی رو لب هام اومد... من وکیلم... البته... فقط روی کاغذ...
👀 نگاهی متعجب و عمیقی بهم کرد... نه مرد... تو وکیلی... از همین الان... .
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #سرزمین_زیبای_من
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah