eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
620 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2هزار ویدیو
279 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت بیستم 📃 وکیل کاغذی 🗓چ
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت بیست و یکم 📂 اولین پرونده 🌄 فردا صبح با برادرش اومدن دفتر من، اولین مراجع های من و اولین پرونده من. 👥 اونها که رفتن به زحمت خودم رو کنترل می کردم که گریه نکنم، بعد از اون همه سال زجر و تلاش باورم نمی شد اولین پرونده ام رو گرفته بودم، مثل یه آدم عادی ... 👲🏿سریع به خودم اومدم، باید خیلی محکم پشت اونها می ایستادم و هر طور شده پرونده رو می بردم جلو، این اولین پرونده من بود، اما ممکن بود آخرین پرونده من بشه! 🗃 دوباره تمام کتاب ها و مطالب رو ورق زدم، هر قانونی که فکر می کردم ممکنه به درد پرونده بخوره رو از اول مرور کردم. 🏤 اول از همه، خودم رو به عنوان وکیل پرونده به دادگاه، قاضی و دادستانی معرفی کردم، قاضی با دیدن من، فقط چند لحظه بهم خیره شده بود، باور اینکه یه بومی سیاه، وکیل پرونده شده باشه برای همه سخت بود اما طبق قانون، احدی نمی تونست مانع من بشه، تنها ترس من از یه چیز بود من هنوز یه بومی سیاه بودم، در یه جامعه نژادپرست سفید. 🏣 بالاخره به هر زحمتی که بود اجازه بازرسی از دفتر رو گرفتم. 🚓 پلیس به دستور دادگاه موظف به همکاری شده بود، احساس فوق العاده و غیرقابل وصفی بود. 👮🏻‍♂️پلیس های سفیدی که از حالت شون مشخص بود اصلاً از من خوششون نمیاد، من بالای سرشون ایستاده بودم و با نماینده دادستانی پرونده ها رو بررسی می کردیم! 👲🏿تا دیروز، من زیردست و برده و همیشه محکوم بودم... اما الان اونها مجبور بودن حداقل در ظاهر از لفظ آقا و قربان برای خطاب به من استفاده کنن، اون لحظات حس یه ابرقهرمان رو داشتم. 🗂 بهترین لحظه هم، زمانی بود که مدارک ثبت شده دست نخورده باقی مونده بود، اونها حتی فکرش رو هم نمی کردن یه کارگر با یه وکیل سیاه، بتونن تا اونجا پیش برن... برای همین بی خیال، زحمت از بین بردن و دست بردن توی قراردادها و اسناد ثبت شده رو یه خودشون نداده بودن... این بزرگ ترین امتیاز برای پیروزی ما محسوب می شد... ⚖️ بالاخره زمان دادگاه تعیین شد... و روز دادرسی از راه رسید... ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت بیست و دوم ☠️ تیکه های استخوان 🏤 روز دادگاه، هیجان غیر قابل وصفی داشتم... اونقدر که به زحمت می تونستم برای چند دقیقه یه جا بشینم... از یه طرف هم، برخورد افراد با من طوری بود که به این فشار اضافه می شد... 👥👤 انگار همه شون مدام تکرار می کردن... تو یه سیاه بومی هستی... شکستت قطعیه... به مدارک دل خوش نکن... 🚿رفتم به صورت آب زدم... چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم... داشتم به راهروی ورودی دادگاه نزدیک می شدم که... یه صدایی رو کاملا واضح شنیدم... . - شاید بهتر بود یه وکیل سفید می گرفتیم... این اصلاً از پس کار برمی آد؟... 👤 بعید می دونم کسی به حرفش توجه کنه... فکر می کنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟... 🗣 این؟... وکیل سفید؟... نفسم بند اومد... حس کردم یه چیزی توی وجودم شکست... حس عجیبی داشتم... اونها بدون من، حتی نتونسته بودن تا اینجا پیش بیان... اون وقت...«این اصلاً از پس کار برمی آد؟» ... «این؟»... باورم نمی شد چنین حرف هایی رو داشتم می شنیدم... هیچ کسی جز من سیاه... حاضر نشده بود با اون مبلغ ناچیز از حق اونها دفاع کنه اما حالا... این جواب خیرخواهی و انسان دوستی من بود! 👲🏿به سرعت برق، تمام لطف های اندکی رو که سفید ها در حقم کرده بودن از جلوی چشم هام رد شد... 🐶 حس سگی رو داشتم که از روی ترحم... هر بار یه تیکه استخوان جلوش انداخته باشن... انسان دوستی؟... 👥 حتی موکل های من به چشم انسان و کسی که توانایی داره و قابل اعتماده... بهم نگاه نمی کردن... 👲🏿لحظات سخت و وحشتناکی بود، پشت به دیوار ایستادم و بهش تکیه دادم... مغزم از کنترل خارج شده بود... نمی تونستم افکاری رو که از ذهنم عبور می کرد، کنترل کنم... تمام زجرهایی رو که از روز اول مدرسه تجربه کرده بودم، دستی رو که توی ۱۹ سالگی از دست داده بودم، هنوز درد داشت و حتی نمی تونستم برای شستن صورتم ازش استفاده کنم... مرگ ناعادلانه خواهرم... همه به سمتم هجوم آورده بود... . 🕸 دیگه حسم، حس آزادی طلبی و مبارزه برای عدالت نبود... حسم، مبارزه برای دفاع از حق انسان های مظلوم که کسی صداشون رو نمی شنید؛ نبود، حسی که من رو به سمت وکالت کشیده بود، حالا داشت به تنفر از دنیای سفید تبدیل می شد، حس انسایت که در قلبم می مرد... . ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
⭕️ کامنت یه دختر مسیحی زیر پست ترامپ: ترامپ‌ کله زرد من یک دختر مسیحی هستم‌،و در فرانسه زندگی میکنم،ولی به کوری چشمت و بخاطر این کار ننگینت میرم ایران پیش "اشهد" میگم و "مسلمان" میشم و "سربازش" میشم خون تو چه کرد با دنیا حاجی و ما ادراک قاسم سلیمانی 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
Shab09Moharram1398[05].mp3
6.94M
امشب بخونیم برای علمدار سیدعلی😭 میشه دوباره باز حرم باشی این ها دیگه نمیخوان آب، تو را میخوان😭 وقتی میکشی شرمنده تر میشم سقا بدون هم سقا است باور کن😭 🎤حاج روضه سوزناک حضرت قمربنی هاشم ❤️ 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
alimi_miri az posht(hamidalimisf.blogfa.com).mp3
11.88M
امشب بخونیم برای علمدار سیدعلی😭 میری و از پشت سرت خبر نداری چیکار کنم با این غمت بی کس و کاری چرا به خیمه قصد اومدن نداری 😭 🎤کربلایی روضه علمدار و دمام زنی ❤️ 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
‌عاقبت بخیری یعنی پسری روستایی بدون تحصیلات دانشگاهی به جایی برسه که منجی چند کشور باشه جهان رو بترسونه داعش رو واژگون کنه راه اربعین و کربلا رو امن کنه زندگی سوریه ای ها رو سر و سامان بده نشان ذوالفقار علی بگیره بچه های خوب تربیت کنه از امکانات دولتی به نفع خودش و خانواده ش استفاده نکنه و بعد به آرزوش که شهادت بود برسه جسدش بره کربلا و نجف و کاظمین باعث بیداریِ خواب آلودهای عراق بشه و قیامتی در تشییع جنازه اش بوجود بیاد 😔 در کشورش بعد از کلی ناامیدی و اختلاف ، اتحاد و همبستگی بوجود بیاره جسدش از خاک خون آلود خوزستان، به مشهد و قم بره نمازش را ولی فقیه بخونه (درهر شهری هم نمازی جداگانه براش خونده بشه ) و آخر سر بره در کنار پدر و مادرش و با این همه عظمت و شهرت بگه: روی قبرم بنویسید سرباز قاسم سلیمانی بدون هیچ بارگاهی و لقبی و ... این فرد قطعا شب اول قبرش را در آغوش قمر بنی هاشم خواهد بود 😭😭😭😭😭 خوش به سعادتت سردار 😭😭 دمی با جسم خسته ات استراحت کن که ظهور نزدیک است خیلی زود باید برگردی و سرباز امام زمان شوی برای ما دعا کن که نمیدانیم چه هستیم و چه کنیم و کجا باشیم 😭 اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا ... 🙏 ❤️ 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#نماهنگ اشک های رهبر انقلاب #امام_سید_علی_خامنه_ای در نماز #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی #شب_زیارتی رسی
رهبرم سلام نمازت قبول... چه کردند بادلت که اینگونه اشک هایت میریزد چه کردند که مابین نمازت مکث میکنی و بغض هایت را میخوری چه کردند با مولایمان که اینگونه بالای سر علمدارش اشک میریزد رهبرم مبادا دلت بلرزد باور کن اینها شعار نیست ماهمه جانمان رابرایت خواهیم داد سردارم بلند شو بلند شو که رهبرم تنهاشد سردارم بلندشو بااقتدار جلوی اقایمان بایست بگذار هنوز هم دلش گرم نگاهت باشد چه کرده ای سردار ملتی را داغدار کرده ای پاشو بادستهایت اشک های رهبرم راپاک کن پاشو دور علی را حرامیان گرفته اند بلند شو رهبرم اشک هایت راپاک کن من به فدای بغض هایت مبادا احساس تنهایی کنی رهبرم چه زیبا با معبودت درددل کردی چه زیبا نمازی بر پیکر علمدارت خواندی من به فدای اشک های سوزانت گریه نکن مولایم ماهنوز تای پای جان کنارت ایستاده ایم رهبرم نمازت قبول برای تصلی دل رهبرم در حد توانت بفرست 😔 🖤 💠 @asheghaneruhollah
13.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اى آمريكا! تو شروع كردى، ما تمامش خواهيم كرد. Hey U.S! You started, we will end it. شهيد حاج قاسم سليمانى: " این جنگ را شما شروع میکنید اما پایانش را ما ترسیم می کنیم. "
بسم الله،روضه ی مادر شروع شد.... ⚫️مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) گرامیداشت سردار رشید اسلام سپهبد 👈به کلام خطیب توانا:حجت الاسلام 🎤به نفس گرم: حاج 📆چهارشنبه18 دی ماه1398 🕖ساعت 19 🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی ❤️دوستان اطلاع رسانی شود 💠 @asheghaneruhollah