🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✨۲۱ دی ماه سالروز شهادت ۱۳تن از شهدای کربلای خانطومان را گرامے میداریم و چه غریبانه رفتند و ما متو
📝فرازیاز وصیتنامه
شهید مدافعحرم علــی اصحابــی
خوشحالم که شرایطی پیش آمد که بتوانم من هم به نوعی در این جهاد سهیم باشم. سفارشم به شما این است که تمام حرفتان حرف رهبری، عملتان عمل رهبری و جانتان جان رهبری، حضرت امام خامنهای باشد؛ نه عقبتر و نه جلوتر حرکت کنید.
شهید #علی_اصحابی
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍️ #چله_حدیث_کسا
روز8️⃣1️⃣
به نیابت از #شهید_مدافع_حرم_علی_اصحابی
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #شانزدهم #هوالعشق میدانم نمیخواست این را بگوید اما پاپیش نشد
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #هفدهم
#هوالعشق
#خانه_مهربانان
#فاطمه_نوشت
در راه بودیم٬
هوا کم کم روبه سرما میرفت٬گونه هایم گل انداخته و باعث خنده بانمک گاه و بی گاه علی شده بود.
نزدیک خانه میشویم ٬خانه ای که من درآن گرمی داشتن خانواده را چشیدم ٬خانه ای پرمحبت و خلوص فراوان و جبران تمام کمبود محبت های پدر و مادرم بود.
ماشین را در پارکینگ پارک میکنیم و به سمت اسانسور میرویم٬زمانی که علی دکمه اسانسور را فشار میدهد و اسانسور بالا میرود ته دلم خالی میشود و احساس ضعف در تمام وجودم میپیچد انقدر واضح که علی میگوید:
-چیشد خانوم؟😟
-ه... هیچ..هیچی .اوف یکم معدم ..😣
و در اسانسور باز میشود و فرصت ادامه صحبت را از من میگیرد٬مامان ملیحه با لبخندی همراه اشک دستانش را برای به اغوش کشیدنم باز میکند و من بی پروا به اغوشش پناه میبرم و غرق لذت میشوم.
-آخیش مادر.. کجا بودی اخه عزیزکم٬کجا بودی عروس گلم کجا..
و بغض امانمان نمیدهد و اشک از چشمانمان سرازیر میشود ٬دوست دارم ساعت ها در این اغوش امن بمانم و تنفس کنم.
به سختی از مادر جدا میشوم و زینب مانند خواهر های گم شده که تازه همدیگر را دیدند تمام صورتم را غرق بوسه میکند و هردو انقدر هم دیگر را فشار میدهیم تا روحمان یکی شود٬پدر را از ان سمت شانه زینب دیدم که اشک در چشمان گود افتاده اش جمع شده و مظلومانه مرا نگاه میکند٬به سمتش میروم و میخواهم دستش را ببوسم که نمیگذارد و سرم را از روی چادرم میبوسد٬تازه یادم افتاده که چادر بر سر دارم و این شوق زیبا ٬برای دیدنم با چادر برای اولین باراست.علی را نگاه میکنم احساسم این است که حسودی میکند چون خیلی این پا و ان پا میکند ٬از فکر خود خنده ام میگیرد.وارد خانه میشوم بوی قرمه سبزی را استشمام میکنم و لبخندی روی لبانم نقش میبندد.به سمت مبل ها هدایت میشوم و ارام میگیرم علی کنار پدرش مینشیند و میدانم برای احترام است٬زینب و مامان ملیحه دوطرف من مینشینند و دستانم را نوازش میکنند ..
-فاطمه جان چرا انقدر لاغر شدی مادر رنگ به رو نداری دخترم ..
-وای مامان جون الهی قربونتون برم خیلیم خوبم ٬شما خوب باشید فقط برای من کافیه.
-الهی بگردم که انقدر مهربونی دخترکم
-خدانکنه مادر جون.
اینبار باباحسین مرامخاطبش قرار داد:
-دخترم ٬چقدر چادر بهت میاد ماشاءالله هزار الله واکبر چقدر خانوم تر شدی.
-ممنون باباجان٬نظر لطفتونه.
-فاطمه خانوم پاشو پاشو ببینم٬نشسته اینجا هی قربون صدقش برن ٬ای دختر لوس پاشو بینم.☺️😉
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده: نهال سلطانی
#قلب_من_باهر_تپش_میدهدسازی_به_زیبایی_عشق
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #هجدهم
#هوالعشق
-خخ چشششم زینب جونم بریم☺️☺️
و با اجازه به اتاق زینب رفتیم اتاقی سبز با حال و هوایی دخترانه اما معنوی
-وای اجی فاطمه انقدر با چادر ماه میشی که نگو نمیدونی علی ما که تاحالا ندیدم به کسی زل بزنه فقط نگات میکرد خیره البته تو هرکسی نیستی برای داداشم خانووومشی😉
-ای دختر شیطون مثل اینکه باید زود شوورت بدیما داری بو سرکه میگیری
قیافه اش را در هم پیچید و متکایش را سمتم پرت کرت و قلقلکم داد اما من قلقلکی نبودم و در عوضش او خیلی بود و تا جا داشت قلقلکش دادم و خندیدیم😃😃 که مامان ملیحه در زد و به داخل امد
-اوا دخترا چرا این شکلین
من و زینب که هم دیگر را تازه دیدیم بلند زیر خنده زدیم و مامان ملیحه هم همراهیمان کرد
خیلی خوب بود بودن در کنار خانواده یا بهتراست بگویم داشتن خانواده به سمت حال رفتیم لباس مناسبی پوشیدم و روسری پهنی به سر کردم هنوز انقدر راحت نبودم که روسری نپوشم ان ها ازادم گذاشتند☺️ اما خودم معذب بودم بابا حسین گفت که کنارش بنیشنم و علی هم ان سمتش و شروع کرد
-خب ببینید باباجان دیگه بیشتر از این صلاح نیست که نامزد بمونید بهتره سریع تر عقد کنین و زندگیتونو به حول قوه الهی شروع کنید هفته بعد روز ازدواج مولا و حضرت فاطمه سلام الله علیه بهترین موقع برای یک پیوند اسمانی هفته بعد پنجشنبه مراسم عقد رو برگزار میکنیم بهتره که ساده بگیریم اما بازم انتخاب رو به خودتون میسپرم وسایل مورد نیاز و خریدهاتون هم در این روزها انجام بدین و سعی کنید خریدهاتون درعین سادگی دلچسب باشه براتون و خاطره خوبی داشته باشید باعاقد هم صحبت میکنم تا قرار رو بزاریم حالا نظرتون برای من و مادرتون اولویته بگین باباجان
من که از صحبت های دلچسب بابا حسین خجالت کشیدم☺️🙈 سرم را پایین انداختم و با گوشه شالم بازی میکردم تا که علی وضعیت را دید و پیش قدم شد
-چشم پدر جان هرچی که شما بفرمایید😍😉 من و فاطمه خانوم هم باهم صحبت میکنیم و ان شاءلله کارهارو هماهنگ میکنیم
بعد از این حرف، علی دست پدرش را بوسید و بابا حسین سر علی را روی پیشانیش گذاشت و گونه هایش را غرق بوسه کرد
وانگشتری عقیق از انگشتانش دراورد و در کف دست علی گذاشت علی نگاهی قدردان😊 به پدرش کرد و من لبخند امشب از لبانم پاک نمیشد و هرچه جلوتر میرفتم پررنگ و پررنگ تر میشد
مامان ملیحه از طبقه بالا جعبه ای کوچک اورد و کنار من نشست انگشتر فیروزه💍 ظریفی بود که انقدر زیبا بود نگاهم را لحظه ای از اوچشم برنداشتم
مامان ملیحه دستم را جلو اورد و آن را درانگشتانم انداخت دستانش را پرمهربوسیدم و او مرا مادرانه در بر گرفت
آن شب یکی از بهترین شب های عمرم بود
بعد از شام من و علی کنارهم نشستیم و صحبت میکردیم از دلتنگی هایمان از غم و شادی هایمان از خودمان گفتیم و گفتیم شب که شد
همراه زینب به اتاقش رفتیم و از یخچالشان کیک های خامه ای🍰 اوردیم و خوردیم من و زینب تا صبح کنارهم بودیم و میخندیدیم انقدر بر سر و کله هم زدیم که سریعا خوابمان برد
خوابی پر از ارامش ..😇😴
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده؛ نهال سلطانی
#کی_گفته_نیستی_توهمین_جایی_درهمین_لحظه_همینجا_صدای_نفس_هایت_را_میشنوم
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
تابستان سال۹۵ مصطفی آمد سراغ من و گفت: حال و حوصله بنایی را داری یا نداری؟! گفتم: مصطفی باز میخوای کجای مغازه را بزنی بهم؟ گفت: هستی هر روز بعد از کار با هم بریم باقرآباد، بنایی صلواتی کنیم برای ساختن خانه؟! گفتم: خانه برای کی؟ گفت: برای خانوادههای شهدای فاطمیون که سرپناهی ندارند؛ گفت: من سفیدکاری، لولهکشی، برقکاری، کابینت و راهانداختن همه تاسیسات فنی را قبول کردم؛ میدانستم تو هم هستی، خلاصه، آنتابستانِ من و مصطفی عجب تابستانی شد؛ آن چند ماه ماموریت نداشتیم و کار خدا هر دو تهران بودیم؛ خستگی برای مصطفی بیمعنی بود؛ با هم شبانهروز کار کردیم، مادر ما هم که از خودمان مشتاقتر بود، بیل و کلنگ دستش میگرفت و پابهپای ما کار میکرد، هیچوقت یادم نمیرود روزی که کلید خانهها را در باقرشهر به آن چندخانواده شهید تحویل دادیم، از خوشحالی گریه میکردند و نمیدانستند چطور تشکر کنند، تابستان آنسال، ما ۶واحد را برای سکونت خانوادهها آماده کردیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍️ #چله_حدیث_کسا
روز9️⃣1️⃣
به نیابت از #شهید_مصطفی_محمد_میرزایی
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #هجدهم #هوالعشق -خخ چشششم زینب جونم بریم☺️☺️ و با اجازه به ا
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #نوزدهم
#هوالعشق 😍
صبح به زور زینب از رختخواب بلند شدم٬
حالا بماند که با پارچ آب یخ خوب از من پذیرایی کرد😁
٬به طبقه پایین رفتم و علی نبود٬دلم گرفت٬لبخندی به لب اوردم و سمت اشپزخانه رفتم😄
-سلامممم مامان ملیحه صبحتون بخیررر
-سلام دختر گلم صبح شماهم بخیر😃
-سپاس فراواااان
-مادر جون بی زحمت بیا این شیرارو بریز تو لیوان😊
-چشششم🙈
به سمت ٱپن رفتم و لیوان هارا در سینی گذاشتم٬و سوالم را پرسیدم
-مادرجون ٬علی کجاست؟
-مگه نگفت بهت مادر؟فکر کنم نخواسته ناراحت بشی
-چیو😟
-رفته اداره یه کار واجب داشت ولی گفت تا عصر برمیگرده برای خرید😊
-اهان..😔
دلم بیشتر گرفت٬این روزها بعد از امید بخدا٬برای دیدن دوباره علی از خواب بیدار می شدم ٬
از لیوان شیرها یکی را برداشتم چون دیگر میلی به خوردن صبحانه نداشتم٬مادر فهمید و پاپی من نشد.
بعد از صرف صبحانه زینب به کلاس رفت و من هم به اتاق٫باباحسین هم به درخت و گل ها میرسید ٬مامان ملیحه هم مشغول صحبت با خواهرش بود.
روی تخت نشستم ٬ارامم نگرفت٬نه تماسی نه پیامی از علی٬هیچ چیز نبود.میدانستم شغل سختی دارد اما حداقل که میتوانست زنگی بزند یا یادداشتی بگذارد.
به سمت پنجره رفتم که تمام منطره روبه رویم پر بود از درخت و گل٬محو زیباییشان بودم که صدایی اشنا شنیدم
-فاطمه خانوم؟😊
به فکر خود خندیدم ٫توهم هم زده بودم جالب بود...😥 اما اینبار صدا نزدیک تر شد و یک آن ترسیدم و برگشتم٬علی بود.. از ترس نفسم 😨سنگین شده بود و این فاصله نزدیک جانم را میگرفت
٬زمانی که موقعیت خود را دید عقب تر رفت و لبخند بانمکی زد٬
-سلام خانوم ترسو😄
-ترسو خودتی٬یه اهمی یه اوهومی چیزی سید٬قلبم وایستاد.🙁
زیر لب چیزی گفت که نشنیدم
-خب ببخشیید خانوم جان٬الان از دستم ناراحتی؟😕
-نه بابا سید چه ناراحتی ٬یهو میری هیچی نمیگی ٬نه پیامی نه زنگی ٬چرا ناراحت باشم اخه مگه دیوونم؟؟☺️
هم میخندید و هم شرمنده بود دستی در موهای خرماییش انداخت و سمت تخت رفت ٬که شاخه گل رزی 🌹را در دستش دیدم٬به سمت من امد و دستش را دراز کرد
-بفرمایید تقدیم شما به منظور منت کشی فراوااان ٬ببخشید دیگه خانوم😉
از این منت کشی ساده و راحت قند در دلم آب شد و با لبخندی شاخه گل را تا اعماق گلبرگ هایش بوییدم و تازه شدم از حس نابش.
-بخشیدین؟
-خخ بله حاج اقا ٬راضییم ازت٬خدا ازت راضی باشه.😍
-شما راضی باش خدام راضیه فاطمه خانومم
با لبخندی جواب صحبت های پرمهرش را دادم
-خب حالا لطفا حاضر شید بریم بازار که بسیار کار داریم٬زینبم الاناست که برسه٬مامان پاش درد میکنه با زینب میریم.البته اگر بخوای شما وگرنه تنها هم خب... میشه ها.
از شیطنت شیرینش خنده ام گرفت اما
-نه زینبم ببریم حوصلش سرمیره بچم
-بله... هعی خدا شانس بده.. 🙁😁
اینبار نگاهش دقیقا حسادت میکرد ٬حسادتی شیرین به شیرینی عسل.
زینب که امد سریع حاضر شدیم٬سوار ماشین شدیم و به سمت بازار حرکت کردیم٬اول حلقه هارا باید میگرفتیم٫بعد ملزومات دیگر
-خب من اینجا ماشینو پارک میکنم شما پیاده شید چون در باز نمیشه همین گوشه وایسیدا گوشه..
از لحن تاکییدش ذوق کردم و زینب فقط زیر زیرکی میخندید
٬میدانستم خاستگار پر و پاقرصی دارد که همین روزها باید برای نامزدی او بیاییم.....😊
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
#انگشترم_انگشترت_را_دوست_دارد❤️😍
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه...🌺🍃
قسمت #بیستم
#هوالعشق
علی به سمت ما امد
٬بایدداز خیابان رد میشدیم ٬از ان روز که دست سردم را گرفت تا به حال برخوردی نداشته ایم و رویش راهم نداشتم٬پس خودش این را فهمید و دست زینب را گرفت و من چادر زینب را
٬یک بار یه آن سمت خیابان نگاه میکرد و یک بار به من..
بعد از رد شدن از خیابان من وسط قرار گرفتم و پابه پای علی راه میرفتم٬استوار و جدی راه میرفت و فقط به ویترین مغازه ها نگاه میکرد
٫چقدر تعریف چشم پاکیش را از زینب شنیدم٬من هم چه قبل تحولم چه بعدش میلی به دید زدن پسرها نداشتم٫فکر کنم به همین دلیل مرد من عاری از هر نگاه هوس الودیست.
کنار یک طلا فروشی توقف کردیم٬علی انتخاب را برعهده من گذاشته بود حتی حلقه خودش راهم گفت که من انتخاب کنم٬تنها یادآور کرد که طلا نمی اندازد ٬وارد مغازه شدیم٬به انتخاب من و زینب چند ست حلقه جلوی دستمان گذاشتند ٬علی فقط نگاه میکرد و روبه من متمایل شده بود٬بیشتر حلقه ها یاخیلی زمخت و سنگین وزن بود٬یاخیلی پر زرق و برق٬
من حتی در خانواده خودم هم طلا نمیپوشیدم و نقره استفاده میکردم٬اما علی میگفت انگشتری انتخاب کن که طلا باشد اگر رنگ زرد نمیخواهی طلای سفید بینداز
٫زیر ویترین که خیلی درچشم نبود دو حلقه ساده و زیبا دیدم٬دلم برایشان قنج رفت٫علی راه نگاهم را دنبال کرد و لبخندی زد٬😊
-آقا ببخشید٬میشه اون ست پایینو به ما بدید
پیرمرد ٬انگشتر های ست را روبه رویمان گذاشت برق تحسین را در چشمان علی و زینب میدیدم ٬خیلی زیبا بودند ٬درعین سادگی بسیار شیک و با قیمت مناسب بودند.علی انگشتر را دراورد و روبه من گرفت با احتیاط آن را در انگشتانم انداختم و علی مات من بود ٬
-اهم٬علی اقا؟😉
-ب..بله؟😅
-انگشتر
-اها
انگشتر رابه دستش انداخت ٬زیبایی خاصی بود٬دستان من و علی کنارهم با دو حلقه که پیوندمان را نشان میداد٬
زینب لبخندی از سرشوق زد و همان لحظه از انگشتر ها📸 عکس گرفت٬عاشق عکس بود و من از او بیشتر.
-خب خانوم پسندیدید ان شاءلله؟😊
-بله ٬ممنونم☺️
-خب حاجی حساب کتاب مارو انجام بدید رفع زحمت کنیم
-پسرجون قدر خانومتو بدون٬اینطور دخترای قانع کم پیدا میشنا
من از خجالت سرم را پایین انداختم و علی لبخندی از سر تایید حرف فروشنده به من زد.
از مغازه خارج شدیم و هوا در ریه هایم جریان پیدا کرد٬گوشی زینب زنگ خورد و مشغول صحبت شد ٬علی کنار من امد
-خیلی به دستت میومد خانوم
از توجه شبرینش زیر لب تشکری گفتم
و در راستای حرفش من هم گفتم....
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده؛ نهال سلطانی
#کی_گفته_نیستی_توهمین_جایی_درهمین_لحظه_همینجا_صدای_نفس_هایت_را_میشنوم
#حلقه_الهی
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ همراه با #حسینیه_مجازی_عاشقان_روح_الله باشید ...
#کانال_خودتون_رو_به_دوستانتون_معرفی_کنید
بیتاب و غریب و بیصدا می شکند
در صحن و سرای کربلا می شکند
در گوشۂ شش گوشه؛ کنار زهرا(س)
بغض ِ شب جمعه های ما می شکند!
#ای_وای_بنی_قتلوک
#شبهای_جمعه_زهراکربلاست🥀
#امشب_ولی_در_بستر_است
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#احیا_فاطمیه 2️⃣ 🔹نکات جانسوز خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها در مسجد... 🎤حجت الاسلام #دارستانی 👌پ
520594604(4).mp3
2.29M
#احیا_فاطمیه 3️⃣
🔹مصیبت فاطمیه سنگین تر است یا کربلا؟؟...
🎤حجت الاسلام #دارستانی
👌پیشنهاد دانلود
✍️ادامه دارد...
#ریشه_محبت
🌙هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#️⃣ #حضرت_زهرا سلام الله علیها 🎵 #اشک_یاس 6️⃣ دیشب تا صبح گریه کردی ...😭😭 #مادر 🎤حاج #محمود_کریمی
09-Karimi-Ashke-Yas.mp3
2.78M
#️⃣ #حضرت_زهرا سلام الله علیها
🎵 #اشک_یاس 7️⃣
#چادر تو یکطرف افتاده
#معجر یکطرف..😔😭
🎤حاج #محمود_کریمی
👌پیشنهاد دانلود
#ریشه_محبت
🌙هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر❤️
🏴 @asheghaneruhollah
08-Shoor-Nariman Panahi-Fatemiye 991012.mp3
4.4M
صدای #در ...
دری که توی #شعله #سوخت
دری که یه میخ توی سینه دوخت...😭
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
💠در خلوت خودتون گوش دهید.التماس دعا
#ریشه_محبت
🌙هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر❤️
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🍂🥀🍂
یار تنهایی من٬ تنها ترینم فاطمه
باش تا جبران کنم٬ ای بهترینم فاطمه
میخ در،لکه ی خون،کوچه، حسن کشت مرا
نیمه شب،باز حسن..لفظ نزن..کشت مرا
دیگر از واژه ی مسمار متنفر شده ام
فاطمه از درو دیوار متنفر شده ام
شرمنگینم من ز رویت ای بهارِ مرتضی
تو حلالم بکن ای دارو ندارِ مرتضی
🍂🥀🍂
🏴 @asheghaneruhollah
[WWW.MESBAH.INFO]Shab-Shahadat-Emam-Sajad-1399[07].mp3
14.57M
"برایه بارم که شده به خواب من بیا،عشق همیشگی،رفیق بی ریا !!!!"😭
#به_جون_مادرم_جایی_ندارم_برم
🎤حاج #امیر_کرمانشاهی
👌نوحه بیادماندنی
✅پیشنهاد دانلود
ما که در این شب جمعه کربلایی نشدیم
حداقل با این مداحی تو شب زیارتی مخصوص ارباب، حال و هوامون رو کربلایی کنیم😭😭😭
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
💠 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
"برایه بارم که شده به خواب من بیا،عشق همیشگی،رفیق بی ریا !!!!"😭 #به_جون_مادرم_جایی_ندارم_برم 🎤حاج #
.
و خـدا گفت ؛
شب را آفریدم
تا از بیقرارے هایت
برایم بگویے ..! :)
مثلا ؛ حسرت #کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنگوی سپاه صاحبالزمان (عج) استان گفت : پیکر شهیدان مهدی شکیبایی فرزند حسین ، عباس نصیری فرزند سعادت، فتح الله عابدینی فرزند محمود و حسین احمدی فرزند جعفرعلی، در روز یکشنبه ۲۸ دیماه همزمان با شهادت بانوی دو عالم حضرت زهرا (س) در اصفهان تشییع میشوند.
سرهنگ علی قمیان گفت: این مراسم ساعت ۹ و ۳۰ دقیقه صبح از میدان فیض تا گلستان شهدا و با رعایت دستورالعملهای بهداشتی و فاصله گذاری اجتماعی برگزار خواهد شد.
وی با اشاره به شناسایی چهار پیکر شهید هشت سال دفاع مقدس استان اصفهان در مناطق جنوب کشورگفت: این شهدا در مناطق عملیاتی چزابه و زبیدان تفحص شدهاند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍️ #چله_حدیث_کسا
روز1️⃣2️⃣
به نیابت از #شهدای_تازه_تفحص_شده
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+فاطمهجآن🌱🖤
همسایه ها به
مجلس ختمت نیامدند
من بودم و همین دو سه تا بچه های تو..!
#فاطمیہ💔
#مادر_جان
درکارخیرحاجت هیچ استخاره نیست
اینقدر بین رفتن و ماندن نمان ،بمان
🏴 @asheghaneruhollah
#مادرم_زهرا
در آن روزها که علی
نبایست دست به شمشیر ببرد،
فاطمه از سخن شمشیری ساخت آتش بیان
و حق نشان، که هم خونی ریخته نشد،
و هم حقیقت را تا ابد بر لوح زمانها
و پیکره آبادیها و مکانها ثبت کرد
«استاد حکیمی»
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#احیا_فاطمیه 3️⃣ 🔹مصیبت فاطمیه سنگین تر است یا کربلا؟؟... 🎤حجت الاسلام #دارستانی 👌پیشنهاد دانلود
520594604(8).mp3
2.85M
#احیا_فاطمیه 4️⃣
🔹حرمت نون و نمک خونه پیغمبر و هم نگه نداشتن ؟؟...
🎤حجت الاسلام #دارستانی
👌پیشنهاد دانلود
✍️ادامه دارد...
#ریشه_محبت
🌙هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#️⃣ #حضرت_زهرا سلام الله علیها 🎵 #اشک_یاس 7️⃣ #چادر تو یکطرف افتاده #معجر یکطرف..😔😭 🎤حاج #محمود_ک
07-Karimi-Ashke-Yas.mp3
1.18M
#️⃣ #حضرت_زهرا سلام الله علیها
🎵 #اشک_یاس 8️⃣
تاکنون #سیلی محکم خورده ای؟؟؟
#مادرت را سمت خانه برده ای...😭
🎤حاج #محمود_کریمی
👌پیشنهاد دانلود
#ریشه_محبت
🌙هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر❤️
🏴 @asheghaneruhollah
Misaq-Haftegi981101[01].mp3
11.94M
#دو_خط_روضه_مادر
گفتی که باغ سـوخت گل پرپرش چه شد؟😭
🎤حاج #میثم_مطیعی
#ریشه_محبت
🌙هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#دو_خط_روضه_مادر گفتی که باغ سـوخت گل پرپرش چه شد؟😭 🎤حاج #میثم_مطیعی #ریشه_محبت 🌙هر شب یک ذکر تو
.
اینروضهـیناموسـےواینقِصهـیِکوچھ
تکرارِمکررشدھساداتببخشند ..