eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
595 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 📚 آخہ مـݧ با مریم کار دارم . آهاݧ خوب ایرادے نداره مـݧ اینجا ها کار دارم شما کارتوݧ تموم شد بہ مـݧ زنگ بزنید بیام... بعد هم ازموݧ دور شد. بہ نیمکتے کہ نزدیکموݧ بود اشاره کردم ،مریم بیا بریم اونجا بشینیم. خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟ إم ...إم چطورے بگم؟؟میدونے اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم کہ.مـݧ وحید و دوست دارم. خندیدم و گفتم:منظورت محسنے دیگہ؟؟؟؟خب پس مبارکہ آره.اما یہ مشکلے هست ایـݧ وسط چہ مشکلے؟؟؟ خوانوادم. چطور ؟؟؟اونا مخالفـݧ؟؟؟ ݧ ݧ اونا بہ نظر مـݧ احترام میزارݧ اما... اما چے؟؟؟ اسماء پسر عموم هم خواستگارمہ از،بچگے دائم عموم داره میگہ کہ مریم و ساماݧ مال همـݧ.اما ݧ مـݧ ساماݧ و میخوام ݧ اوݧ منو روحرف عموم هم نمیشہ حرف زد اینطورے کہ نمیشہ مریم یہ روز با پسر عموت دوتایے برید پیش عموت ایـݧ حرفایے کہ زدے و بهش بگید . نمیشہ میشہ تو بہ خدا توکل کـݧ اوووم .اسماء یہ چیز دیگہ ام هست دیگہ چے؟؟ بہ نظرت منو وحید بہ هم میخوریم؟؟ݧ ظاهرموݧ شبیہ همہ ݧ اعتقاداتموݧ،اوݧ خیلے اعتقاداتش قویہ مریم اوݧ تورو همینطورے کہ هستے انتخاب کرده ،بعدشم تو مگہ اعتقاداتت چشہ؟؟؟خیلیم خوبے مریم آهے کشیدو سرشو انداخت پاییـݧ ،چے بگم . هیچے نمیخواد بگے اگہ حرفات تموم شده بہ اوݧ بنده خدا زنگ بزنم بیاد . زنگ بزݧ حالا امروز چطورے باهم رفتید خرید؟؟؟ واے بسختے اسماء از خوشحالے نمیدونست چیکار باید بکنہ از طرفے هم خجالت میکشید و سرش همش پاییـݧ بود،همہ چیم خودش حساب کرد . آخے الهے. ✍ ادامه دارد .... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانوم علی آبادی 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
💞 📚 حالا امروز چطورے باهم رفتید خرید؟؟؟ واے بسختے اسماء از خوشحالے نمیدونست چیکار باید بکنہ از طرفے هم خجالت میکشید و سرش همش پاییـݧ بود،همہ چیم خودش حساب کرد . اخے الهے. گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم . ۵ دقیقہ بعد در حالے کہ سہ تا بستنے تو دستش بود اومد . اے بابا چرا باز زحمت کشیدید قابل شمارو نداره آبجے مریم بلند شدو گفت :خوب مـݧ دیگہ برم ،دیرم شده محسنے در حالے کہ بستنے و میداد بهش گفت:ماهم داریم میریم اجازه بدید برسونیمتوݧ. ݧ اخہ زحمت میشہ ݧ چ زحمتے آبجے شما هم پاشید برسونمتوݧ خندم گرفتہ بود.سرمو تکوݧ دادم رفتیم سوار ماشیـݧ شدیم.. مریم و اول رسوندیم بعد از پیاده شدݧ مریم شروع کرد بہ حرف زدݧ... اولش یکم تتہ پتہ کرد إم چطوری بگم.راستش.یکم سختہ.. حرفشو قطع کردم،خوب بزارید مـݧ کمکتوݧ کنم راجب مریم میخواید حرف بزنید؟؟؟ إ بلہ .از کجا فهمیدید؟؟ خوب دیگہ... راحت باشید آقاے محسنے علے سپرده هواتونو داشتہ باشم. دم علے آقا هم گرم .راستش آبجے ،خانم سعادتے یا هموݧ مریم خانوم بہ پیشنهاد ازدواج مـݧ جواب منفے دادݧ .دلیلشو نمیدونم میشہ شما ازشوݧ بپرسید؟؟ بلہ حتما .دیگہ چے؟؟ دیگہ ایـݧ کہ مـݧ کہ خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهرے کنید،مـݧ...مـݧ... واقا بہ ایشوݧ علاقہ دارم.اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود . خندیدم و گفتم:باشہ چشم،هرکارے از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا کہ همہ چے درست میشہ... واقا نمیدونم چطورے ازتوݧ تشکر کنم.عروسیتوݧ حتما جبراݧ میکنم. ممنوݧ شما لطف دارید ،بابت امروز هم باز ممنوݧ . هوا تقریبا تاریک شده بود،احساس خستگے میکردم بعد از مدتها رفتہ بودم بیروݧ . جعبہ ے کادو ها مخصوصا جعبہ ے بزرگ علے تو دستم سنگینے میکرد. با زحمت کلید و از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم. ✍ ادامه دارد .... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانوم علی آبادی 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🔸 #طرح | ویژه اشعار #عید_فطر اجرا شده توسط حاج میثم مطیعی چرخه هسته ای از نو به توکاپو افتد آبِ رفته همه باز آید و در جو افتد 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🔸 #طرح | ویژه اشعار #عید_فطر اجرا شده توسط حاج میثم مطیعی یک شبه بر طمعِ خام شما پایان داد موشکِ ما که در آفاق شما جولان داد 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
💞 📚 با زحمت کلید و از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم. راهرو تاریک بود پله هارو رفتم بالا و در خونہ رو باز کردم ،چراغ هاے خونہ هم خاموش بود اولش نگراݧ شدم اما بعدش گفتم حتما رفتـݧ خونہ ے اردلاݧ . کلید چراغو زدم . باصداے اردلاݧ از ترس جیغے زدم و جعبہ ها از دستم افتاد. واااااے ݧ یہ تولد دیگہ همہ بودݧ حتے خوانواده ے علے جمع شده بودݧ تا براے مـݧ تولد بگیرݧ تولد ،تولد تولدت مبارک ... باتعجب بہ جمعشوݧ نگاه میکردم کہ اردلاݧ هولم داد سمت مبل و نشوند همہ اومدݧ بغلم کردݧ و تولدمو تبریک گفتـݧ. لبخندے نمایشے رو لبم داشتم و ازشوݧ تشکر کردم. راستش اصلا خوشحال نبودم،اونا میخواستـݧ در نبود علے خوشحالم کـنـݧ اما نمیدونستـݧ با ایـݧ کارشوݧ نبود علے و رو بیشتر احساس میکنم. واے چقدر بد بود کہ علے تو اولیـݧ سال تولدم بعد از ازدواجموݧ پیشم نبود.اون شب نبودشو خیلے بیشتر احساس کردم دوست داشتم زودتر تولد تموم بشہ تا برم تو اتاقم وجعبہ ے کادوے علے و باز کنم. زماݧ خیلے دیر میگذشت .بالاخره بعد از بریدݧ کیک و باز کردݧ کادو ها ،خستگیرو بهونہ کردم و رفتم تو اتاقم . نفس راحتے کشیدم و لباسامو عوض کردم پرده ے اتاقو کشیدم و روبروے نور ماه نشستم ،چیزے تا ساعت ۱۰نمونده بود . جعبہ رو با دقت و احتیاط گذاشتم جلوم .انگار داشتم جعبہ ے مهمات و جابہ جا میکردم آروم درشو باز کردم بوے گل هاے یاس داخل جعبہ خورد تو صورتم. آرامش خاصے بهم دست داد نا خدا گاه لبخندے رو صورتم نشست . گل هارو کنار زدم یہ جعبہ ے کوچیک تر هم داخل جعبہ بود درشو باز کردم یہ زنجیر وپلاک طلا کہ پلاکش اسم خودم بود و روش با نگیـݧ هاے ریز زیادے تزئیـݧ شده بود خیلے خوشگل بود گردبند و انداختم تو گردنم خیلے احساس خوبے داشتم . چند تا گل یاس از داخل جعبہ برداشتم کہ چشمم خورد بہ یہ کاغذ برش داشتم و بازش کردم. یہ نامہ بود. "یاهو" سلام اسماء عزیزم ،منو ببخش کہ اولیـݧ سال تولدت پیشت نبودم قسمت ایـݧ بود کہ نباشم ،ولے بہ علے قول بده کہ ناراحت نباشے ،خیلے دوست دارم خانمم .مطمعـݧ باش هر لحظہ بیادتم . مواظب خودت باش "قربانت علے" بغضم گرفت و اشکام جارے شد . ساعت ۱۰بود طبق معمول هرشب،بہ ماه خیره شده بودم چهره ےوعلے و واسہ خودم تجسم میکردم ،اینکہ داره چیکار میکنہ و ب چے فکر میکنہ ولے مطمعـݧ بودم اونم داره بہ ماه نگاه میکنہ. انقدر خستہ بودم کہ تو هموݧ حالت خوابم برد. چند وقت گذشت، مشکل محسنے و مریم هم حل شد و خیلے زود با هم ازدواج کردند. یک ماه از رفتـݧ علے میگذشت. اردلاݧ هم دوهفتہ اے بود کہ رفتہ بود. قرار بود بلافاصلہ بعد از برگشتـݧ علے تدارکات عروسے رو بچینیم. دوره ے علے ۴۵روزه بود ۱۵روز تا اومدنش مونده بود. خیلے خوشحال بودم براے همیـݧ افتادم دنبال کارهام و خریدݧ جهزیہ .... ✍ ادامه دارد .... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانوم علی آبادی 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بزرگواران وقت همگی بخیر🌹 امیدوارم بتونیم نوری رو که توی ماه رمضان کسب کردیم رو حفظ کنیم و با گناهانمون باطلش نکنیم🌸 ضمن عرض خیر مقدم به اعضای جدید💐 دوستان نظرات ،انتقادات و پیشنهادات خودشون رو درمورد مطالب و پست های کانال برای هرچه بهتر شدن به آیدی زیر بفرستند👇 ✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d
روزها را به امید دیدن صحن حسن سر میکنم ور نه این دنیـــا برایم سخت تکراری شده.. ❤️دوشنبه های 👇 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
roze 1 moharam 06 (2).mp3
6.27M
من که می شنوم مست میکنم... 🎤کربلایی جلال شور احساسی ❤️دوشنبه های 👇 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
💗 📚 دوره ے علے ۴۵روزه بود ۱۵روز تا اومدنش مونده بود. خیلے خوشحال بودم براے همیـݧ افتادم دنبال کارهام و خریدݧ جهزیہ. دوست داشتم علے هم باشہ و تو انتخاب وسایل خونموݧ نظر بده."خونموݧ" با گفتـݧ ایـݧ کلمہ یہ حس خوبے بهم دست میداد. حس مستقل شدݧ. حس تشکیل یہ زندگے واقعے باعلے اصلا هرچیزے کہ اسم علے همراهش بود و با تمام وجودم دوست داشتم . با ذوق سلیقہ ے خاصے یسرے از وسایل وخریدم از جلوے مزوݧ هاے لباس عروس رد میشدم چند دیقہ جلوش وایمیسادم نگاه میکردم .اما لباس عروسو دیگہ باید باعلے میگرفتم . اوݧ ۱۵‌روز خیلے دیر میگذشت واسہ دیدنش روز شمارے میکردم ... واسہ دیدنش روز شمارے میکردم هر روز کہ میگذشت ذوق و شوقم بیشتر میشد هم براےدیدݧ علے عزیزم هم براے عروسیموݧ . احساس میکردم هیچ کسے تو دنیا عاشق تر از منو علے نیست اصلا عشق ما زمینے نبود .بہ قول علے خدا عشق مارو از قبل تو آسمونا نوشتہ بود همیشہ میگفت: اسماء ما اوݧ دنیا هم باهمیم مـݧ بهت قول میدم همیشہ وقتے باهاش شوخے میکردم و میگفتم:آهاݧ ینے تو از حورے هاے بهشتے میگذرے بخاطر مـݧ؟؟ از دستم ناراحت میشد و اخم میکرد اخم کردناشم دوست داشتم واے کہ چقدر دلتنگش بودم با خودم میگفتم : ایندفعہ کہ بیاد دیگہ نمیزارم بره مـݧ دیگہ طاقت دوریشو ندارم چند وقتے کہ نبود ،خیلے کسل و بے حوصلہ شده بودم دست و دلم بہ غذا نمیرفت کلے هم از درسام عقب افتاده بودم . حالا کہ داشت میومد سرحال ترشده بودم .میدونستم کہ اگہ بیاد و بفهمہ از درسام عقب افتادم ناراحت میشہ شروع کردم بہ درس خوندݧ و بہ خورد و خوراکم هم خیلے اهمیت میدادم. تو ایـݧ مدت چند بار زنگ زد یک هفتہ بہ اومدنش مونده بود. قسمم داده بود کہ بہ هیچ وجہ اخبار نگاه نکنم و شایعاتے رو کہ میگـݧ هم باور نکنم از دانشگاه برگشتم خونہ. بدوݧ اینکہ لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا چادرمو در آوردم و بہ لبہ ے مبل آویزوݧ کردم بابا داشت اخبار نگاه میکرد بے توجہ بہ اخبار سرم رو بہ مبل تکیہ دادم و چشمامو بستم .خستگے رو تو تمام تنم احساس میکرد . با شنیدݧ صداے مجرے اخبار چشمامو باز کردم: تکفیرے هاے داعش در مرز حلب..... ✍ ادامه دارد .... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانوم علی آبادی 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
⚘❁﷽❁⚘ شاید آرزوۍ همه باشد اما یقیناً جز کسی بدان نخواهد رسید . . کاش بجاۍ زبان با عملم، طلب می کردم 😔😔 شبتون زینبی ✋ 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
fadaeian-Ramezan9509 (6).mp3
20.3M
سیدتی ❤️❤️ کاری که دست نوکره محافظت از حرم 🎤کربلایی 👌شوراحساسی شبتون زینبی ✋ 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله 🏴مراسم عزاداری هشتم شوال سالروز تخریب حرم ائمه بقیع 👈به کلام:حجت الاسلام #سلیمانی 🎤به نفس:کربلایی عادل #افشاری 📅چهارشنبه 30 خرداد 🚩اصفهان,درچه,بلوار شهدا (اسلام آباد) کوی شهید بهشتی #پرچم_هیئت
1_12529780.mp3
5.8M
کی میرسی توازراه یابقیه الله....: سید مجید بنی فاطمه (آرزوی پر زدن با من....حرم با تو) (نیاز کربلا بامن....برات کربلا باتو) @asheghaneruhollah
پنجشنبه دلمان گرم است به خاطره پدرهایی که نیستند مادرهایی که رفته اند🌾 دوستانی که بارسفربستند🎋 خدایاتمام درگذشتگان را موردرحمتت قرارده🌷🌲 @asheghaneruhollah ─═इई 🍃♥️🍃ईइ═─      
❁﷽❁ ☀️مرغ دل پرمےڪشد گاهے مسافر مےشود 🌴در حریمے ڪه ڪبوتر نیزشاعر مےشود ☀️یڪ سلام از دور،سهم ماڪبوتر زاده ها 🌴چشم دشمن ڪور،دل اینگونہ زائر مےشود 💐 @asheghaneruhollah
🌷🌷 هر گاه شب جمعه شهدا را یاد ڪردید آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میڪنند. 🌹 🌹 باز آینه و چای و اسفند و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷🌷🌷🌷 @asheghaneruhollah
💗 📚 از دانشگاه برگشتم خونہ. بدوݧ اینکہ لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا چادرمو در آوردم و بہ لبہ ے مبل آویزوݧ کردم بابا داشت اخبار نگاه میکرد بے توجہ بہ اخبار سرم رو بہ مبل تکیہ دادم و چشمامو بستم .خستگے رو تو تمام تنم احساس میکرد . با شنیدݧ صداے مجرے اخبار چشمامو باز کردم: تکفیرے هاے داعش در مرز حلب.. یاد حرف علے افتادم و سعے کردم خودمو با چیز دیگہ اے سر گرم کنم. اما نمیشد کہ نمیشد. قلبم بہ تپش افتاده بود ایـݧ اخبار لعنتے هم قصد تموم شدݧ نداشت. یہ سرے کلمات مثل محاصره و نیروهاے تکفیرے شنیدم اما درست متوجہ نشدم . چادرمو برداشتم رفتم تو اتاق. بہ علے قول داده بودم تا قبل از ایـݧ کہ بیاد تصویر هموݧ روزے کہ داشت میرفت، با هموݧ لباس هاے نظامیشو بکشم. ایـݧ یہ هفتہ رو میتونستم با ایـݧ کار خودمو مشغول کنم. هر روز علاوه بر بقیہ کارهام با ذوق شوق تصویر علے رو هم میکشیدم یک روز بہ اومدنش مونده بود. اخریـݧ بارے کہ زنگ زد ۶روز پیش بود. تاحالا سابقہ نداشت ایـݧ همہ مدت ازش بے خبر بمونم نگراݧ شده بودم اما سعے میکردم بهش فکر نکنم. اتاقم تمیز و مرتب کردم و با مریم رفتم خرید. دوست داشتم حالا کہ داره میاد با یہ لباس جدید بہ استقبالش برم. خریدام رو کردم و یہ دستہ ے بزرگ گل یاس خریدم. وقتے رسیدم خونہ هوا تقریبا تاریک شده بود. گل هارو گذاشتم داخل گلدوݧ روے میزم فضاے اتاق و بوے گل یاس برداشتہ بود. پنجره ے اتاقو باز کردم نسیم خنکے وارد اتاق شد و عطر گلها رو بیشتر تو فضا پخش کرد. یاد حرف علے موقع رفتـݧ افتادم. گل یاس داخل کاسہ ے آب و بو کرد و گفت:اسماء بوے تورو میده . لبخند عمیقے روے لبام نشست ساعت ۱۰بود و دیدار آخر مـݧ ماه و آخریـݧ شب نبودݧ علے روبروے پنجره نشستم. هوا ابرے بود هرچقدر تلاش کردم نتونستم ماه رو ببینم. با خودم گفتم: عیبے نداره فردا کہ اومد بهش میگم. باروݧ نم نم شروع کرد بہ باریدݧ. نفس عمیقے کشیدم بوے خاک هایے کہ باروݧ خیسشوݧ کرده بود استشمام کردم پنجره رو بستم و رو تختم دراز کشیدم ـ تو ایـݧ یک هفتہ هر شب خوابهاے آشفتہ میدیدم. نفس راحتے کشیدمو با خودم گفتم امشب دیگہ راحت میخوابم . تو فکر فرداو اومدݧ علے، و اینکہ وقتے دیدمش میخوام چیکار کنم، چے بگم. بودم کہ چشمام گرم شد و خوابم برد ..... ✍ ادامه دارد .... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانوم علی آبادی 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
💗 📚 تو فکر فردا و اومدݧ علے و اینکہ وقتے دیدمش میخوام چیکار کنم و چے بگم، بودم کہ چشمام گرم شد و خوابم برد. نزدیک اذاݧ صبح با صداے جیغ بلندے از خواب بیدار شدم.تمام تنم عرق کرده بود و صورتم خیس خیس بود معلوم بود تو خواب گریہ کردم.نمیدونستم چہ خوابے دیدم ولے دائم اسم علے و صدا میکردم.ماماݧ و بابا با سرعت اومدݧ تو اتاق ماماݧ تکونم میدادو صدام میکرد نمیتونستم جواب بدم.فقط اسم علے رو میبردم . بابا یہ لیواݧ آب آورد و میپاشید رو صورتم .یدفعہ بہ خودم اومدم .ماماݧ از نگرانے رو صورتش قطرات اشک بود و بابا هم کلے عرق کرده بود ماماݧ دستم رو گرفت :اسماء مادر باز هم خواب دیدی؟؟؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم و نفس عمیقے کشیدم . صداے اذاݧ تو خونہ پخش شد. بلند شدم آبے بہ دست و صورتم زدم و وضو گرفتم. باروݧ نم نم دیشب شدید شده بود ورعد و برق هم همراهش بود چادر نمازم رو سر کردم و نمازم و خوندم. بعد از نماز مثل علے تسبیحات حضرت زهرا رو بادست گفتم باروݧ همینطور شدید تر میشد وصداے رعد و برقم بیشتر دستم و بردم سمت گردنم و گردنبندے کہ علے برام گرفتہ بود گرفتم دستم و نگاهش کردم یکدفعہ بغضم گرفت و شروع کردم بہ گریہ کردݧ گوشیم زنگ خورد.اشکهامو پاک کردم .و گوشیمو برداشتم .ینے کے میتونست باشہ ایـݧ موقع صب؟؟؟ حتما علے گوشے و سریع جواب دادم. الو؟؟ الو سلام بفرمایید. سلام خوبے اسماء ؟؟اردلانم إ سلام داداش ممنونم شما خوبید؟؟چرا صداتوݧ گرفتہ؟؟. هیچے یکم سرماخوردم .زنگ زدم بگم مـݧ با علے یکے دو ساعت دیگہ پرواز داریم بہ سمت تهراݧ إ شما هم میاید؟؟الاݧ کجایید؟؟ آره ایندفعہ زودتر برمیگرم.الاݧ دمشقیم علے خودش کجاست چرا زنگ نزد؟؟ علے نمیتونہ حرف بزنہ .فعلا مــݧ باید برم .خدافظ. مواظب خودتوݧ باشید خدافظ پوووفے کردم و گوشے و انداختم رو تخت. ✍ ادامه دارد .... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانوم علی آبادی 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#سلام‌علےساڪن‌بقیع✋ عربستان، «حَرَمستان» شود ان‌شاءلله آنکه دیروز، جفا کرد به ما، فردا نیست ميرسد لحظه‌ے موعود و همه مےبینند پرچمے جز عَلمِ سبزِ #حسن بالا نیست #بقیع‌رامیسازیم 🔶 @asheghaneruhollah 🔷