eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
605 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
—---------------- 📣 🏴🏴مراسم سیاهپوشان محرم 1440/1397 —--------------- 🔶 با سخنرانی: 👈 حجت الاسلام سلیمانی —--------------- 🔷 بـا نوای: 👈 كربلايی 👈کربلایی 🚩 هيئت عاشقان روح الله_ره_
سیاهپوشان محرم 1397 هیئت عاشقان روح الله (2).mp3
11.49M
▪️سیاهپوشان محرم 1440/1397 🎤کربلایی سعید 📕 👌دوباره میرسد از راه آقا ⚠️ 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
سیاهپوشان محرم 1397 هیئت عاشقان روح الله (3).mp3
11.92M
▪️سیاهپوشان محرم 1440/1397 🎤کربلایی 📕 👌هرچی ما گناه کردیم ،حضرت زهرا ندیده گرفت😭 ⚠️ 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
سیاهپوشان محرم 1397 هیئت عاشقان روح الله (4).mp3
12.82M
▪️سیاهپوشان محرم 1440/1397 🎤کربلایی 📕 👌یابن شبیب عمه ما را چرا زدند😭 ⚠️ 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
سیاهپوشان محرم 1397 هیئت عاشقان روح الله (7).mp3
2.47M
▪️سیاهپوشان محرم 1440/1397 🎤کربلایی ✔️ 📌 سلام قدم رنجه کردی بروی چشام ⚠️ 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
سیاهپوشان محرم 1397 هیئت عاشقان روح الله (8).mp3
5.63M
▪️سیاهپوشان محرم 1440/1397 🎤کربلایی ✔️ 📌اگه نبودی معنایی نداشت ⚠️ 🚩 هیئت عاشقان روح الله_ره_ 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 4⃣1⃣1⃣ جعبه را باز ک
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 5⃣1⃣1⃣ نگران بودم . چه چیزی انتظارم را می کشید. تازه به حسام و صبوری هایش عادت کرده بودم اما حرفهایِ تلگرافی صوفی نفرتِ دوباره را در وجودم زنده کرد. بعد از یک روز گوشی روشن شد. صوفی بود. "سارا تو باید از اون خونه فرار کنی.. در واقع حسام با نگهداشتن تو میخواد دانیال رو گیر بندازه.. اون خونه به طور کامل تحتِ نظره.. " ابهام داشت دیوانه ام می کرد : " من میخوام با دانیال حرف بزنم.. اون کجاست؟؟ " با عجله جواب داد : " نمیشه.. من با تلفن عمومی باهات تماس می گیرم تا ردمونو نزنن. اون نمی تونه فعلا از مخفیگاش بیاد بیرون.. سارا.. تو باید از اونجا خارج شی، البته طبق نقشه ی ما.. " نقشه؟؟ چه نقشه ایی؟؟ حسام خوب بود،یعنی باید به صوفی اعتماد میکردم؟؟ اسم دانیال که درمیان باشد، به خدا هم اعتماد میکنم.. ترس، همزادهِ آن روزهایم شده بود و سپری شدنِ ثانیه ایی بدون اضطراب نوعی هنجار شکنی محسوب میشد. دو تماسش بیشتر از یک دقیقه طول نکشید و تقریبا فقط خودش حرف زد. دو روز بعد دوباره تماس گرفت تا نقشه ی فرار را بگوید. اما سوالی تمامِ آن مدت مانندِ خوره به جانم افتاده بود. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 6⃣1⃣1⃣ به تندی شروع به گفتن اسلوبِ نقشه اش کرد. به میان حرفش پریدم : " چرا باید بهت کنم؟ از کجا معلوم که همه ی حرفات دروغ نباشه و نخوای انتقامِ همه ی بلاهایی رو که دانیال سرت آورده از من بگیری ؟ حسام تا اینجاش که بد نبوده.. " لحنش آرام اما عصبی بود " سارا، الان وقتِ این حرفا نیست.. حسام بازیگر قهاریه.. اصلا داعش یعنی دروغ گفتن عین واقعیت.. اگه قرار بود بلایی سرت بیارم، اینکار رو تو اون کافه، وسط آلمان میکردم نه اینکه این همه راه به خاطرش تا ایران بیام." دیگر نمی دانستم چه چیز درست است " شاید درست بگی.. شایدم نه.. " تماس را قطع کرد، بدون خداحافظی.. حکمِ ذره ای را داشتم که معلق میانِ زمین و آسمان، دست و پا میزد.. صوفی و حسام هر دو دشمن به حساب می آمدند.. حسامی که برادرم را قربانی خدایش کرد و صوفی که نویدِ انتقام از دانیال را مهر کرد بر پیشانیِ دلم.. به کدامشان باید اعتماد می کردم؟؟ حسام یا صوفی..؟؟ شرایط جسمی خوبی نداشتم. گاهی تمام تنم پر می شد از بی وزنی و گاهی چسبیده به زمین از فرط سنگینی ناله می کردم. و در این میان فقط صدای حسام بود و عطرِ چایِ ایرانی.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷