eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
937 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
328 فایل
✅ ارتباط با خادم کانال: @khadem_heyaat جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج حسین سیب سرخیای دل وا مونده.mp3
زمان: حجم: 6.96M
🏴 ❤️به عشق مدافعان حرم 🔻ای دل وا مونده دل تنها مونده 🔺دلی که از رفیقای جا مونده 🎤حاج 😭شور احساسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
ببین تو هیئتا پر از سربازه.mp3حاج حسین طاهری 26 مرداد 96 هیئت علمدار مشهد
زمان: حجم: 9.7M
🏴 ❤️به عشق مدافعان حرم 🔻من از تو دل نمیکنم حتی اگه سرم بره 🔺نمیذارم که دشمنت به سمت این حرم بره 🎤کربلایی 😭شور احساسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
💔 💔 نوبٺ جانبازےِ طفلاטּ زینب آمده وقٺ آرے گفتـטּ فرماטּ زینب آمده غرق خوטּ گشتند،فرزنداטּ اودرڪربلا وقٺ یارے دادטּ ودرماטּ زینب آمده 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 2⃣2⃣1⃣ رو به رویم، روی زمین نشست " از نظرمن نفر
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 3⃣2⃣1⃣ نیمه های شب صوفی تماس گرفت و با عجله اما شمرده شمرده نقشه ی فرار را برایم توضیح داد. ترسیدم، " پس مادرم چی؟ اونم اینجاست .. " صوفی با لحنی نه چندان مهربان گفت که همزمان با من، فرد دیگری مادر را از چنگال حسام درمی آورد. اما مگر حسام می توانست به مادرم آسیب برساند..؟؟ نقشه ی فرار برای فردا کشیده شده بود. درست در زمانی که برایِ معاینه نزد پزشک می رفتم. اما صوفی این اطلاعات را از کجا آورده بود؟؟ باز هم حسی، گوشم را می پیچاند که حسام نمی تواند بد باشد.. و شوقی که صدایِ خنده های دانیال را در قلبم زمزمه می کرد.. کدام یک درست بود؟؟ آرامشِ حسام یا حرفهای صوفی؟ با صدایِ خنده هایِ بلند حسام که از سالن می آمد، چشمانم را باز کردم.. کاش دیشب خورشید میمرد تا باقی مانده یِ عمرم، بی فردا میماند.. حالم بدتر از هر روز دیگر بود. می ترسیدم و دلیلش را نمی دانستم، شاید از اتفاقی که ممکن بود برای این دشمنِ نجیب بیوفتد.. بی رمق از اتاق بیرون رفتم.. لیوان به دست رویِ یکی از مبلها نشسته بود. با پروین حرف میزد، می خندید، سر به سرش می گذاشت.. یعنی تمامِ اینها هنرِ بازیگری اش بود؟؟ چقدر زندگی در وجودش وجود داشت. عطر چای آمد، مزه اش زیر زبانم تجدید شد.. کلاه به سر روی یکی از مبلها نشستم، سر به زیر سلام کرد. نمیدانم چه در ظاهرم دید که با لحنی نگران و متعجب جویایِ حالم شد. بی توجه به سوالش، جمع شده در پُلیورِ یادگار از دانیال رویِ مبل نشستم. هوا بیشتر از همیشه سرد نبود؟؟ " از اون صبحونه ی دیروزی میخوام.." ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷