فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تا کِی دشمنیِ با آمریکا؟
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ سخنان پر از شور و غرور دانشجوی جوان نزد امام خامنه ای
🔴مسئولین کم نیاوردند و شانه خالی نکنند!
این ملت ایستاده است...💪
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🔴 حواسمان باشد❗️
🔸حواسمان باشد!!!
شمشیر ها حقیر تر از آن بودند که علی (علیه السلام) را گوشه نشین یا شهید کنند. #بی_بصیرتی مردم زمانش بود که ریسمان دور دستش شد، کلامش را کشت و فرقش را شکافت.
🔹حواسمان باشد!!!
قاتل او و فرزندانش، مسلمانانی (منافقین) بودند از بین "بچه های جنگ" ، "دانشگاه" یا "حوزه های علمیه " یا "کارگزاران" نظام اسلامی. بر خلاف فیلم ها نه زشت بودند و نه احمق. با ظاهری شبیه مومنین و انقلابی های واقعی
🔸حواسمان باشد !!!
تمدن غرب و جاهلیت از انقلابی های کنار رسول الله که جاهل، دنیا طلب و بی بصیرت هستند یار گیری می کند و شمشیر را همین ها بر سر انقلابی واقعی فرود می آورند.
#نحن_صامدون
#ما_ایستاده_ایم
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 0⃣4⃣2⃣ کنار یک بستنی فروشی ایستاد و با دو ظرف پ
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 1⃣4⃣2⃣
با ماشین در حال حرکت بودیم که ناگهان توقف کرد و با گفتنِ
" چند لحظه صبر کنید الان میام "
به سرعت پیاده شد.
با چشم دنبالش کردم، وارد یک مغازه شد و چند دقیقه بعد با بسته ای در دست برگشت.
بسته را باز کرد و دو تکه پارچه ی مشکی اما نگین کاری شده را از آن بیرون کشید.
با تعجب پرسیدم که اینها چیست؟؟ و او با لبخند پاسخ داد
" اگه دستتون رو بدین، متوجه میشین.."
از رفتارش سر در نمی آوردم. دستم را به سمتش دراز کردم. مچم را به نرمی گرفت و پارچه را به آرامی رویِ ساقِ دستم پوشاند..
این اولین برخورده فیزیکی مان بود و چقدر مردانگی انگشتانش دلچسب، سنجاق میشد به گوشِ حسِ لامسه ام..
با تعجب به ساقِ دستم خیره شدم. حالا چیزی شبیهِ یک آستینِ کشی رویِ آن را پوشانده بود.
این کار را در مورد دست دیگر هم تکرار کرد.
به دستانم که حالا توسط این آستین هایِ اضافه و نگین کاری شده؛ فقط تا مچشان مشخص بود، نگاه کردم.
" اینا چیه؟؟ "
کمی سرش را خاراند
" والا اسم دقیقشو نمیدونم.. اما فکر کنم بهش میگن ساق دست.. "
آستین مانتوام را رویشان کشید و مرتب کرد. اما دلیل اینکار چه بود؟؟
" خب به چه درد میخورن؟؟ واسه چی اینارو دستم کردین؟؟ "
لبخند بامزه ای روی صورتش نشاند و ابرویی بالا داد
" آخه آستین های مانتوتون کوتاه بود..
تا دستاتون رو یه کوچولو تکون میدادین، ساق تون کاملا مشخص میشد.. "
متوجه منظورش نمی شدم
" خب مگه چیه؟؟ "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 2⃣4⃣2⃣
مهربانتر از همیشه پاسخ داد
" بانوی زیبا.. حد حجاب گردی صورت و دستها تا مچِ..
حیفِ که چشمِ هر رهگذری به طلایِ وجودتون بیوفته..
شما نابی.. تاج سری..
کدوم پادشاهی تاجشو وسط بازار رها میکنه تا هر کس و ناکسی حظ ببره و کیف کنه؟؟؟ "
حالا دلیل آن نگاه هایِ پر تشویش را می فهمیدم.
شاید اگر یک سال پیش کسی از حجاب و حدودش می گفت، سر به تنش نمی گذاشتم. اما حالا با عشق، سر به اطاعت خدا فرود می آوردم.
راست می گفت. من ارزان نبودم که ارزان حراج شوم..
وقتی لبخندم را دید بسته ای دیگر را به سمتم گرفت.
" اینم جائزه ی خنده هایِ دلبرونه تون.."
مذهبی ها عاشقانه هایشان بویِ هوس نمی داد..
عطرشِ مثل نسیمِ دریا خنک بود.. خنکه خنک..
بسته را باز کردم. یک روسریِ زیبا و پر نقش و نگار..
دست در جیبش کرد و سنجاقی زیبا و آویز از آن در آورد
" اینم سنجاقش.. که وقتی لبنانی می بندین، با این محکمش کنید تا یه وقت باز نشه.."
و این یعنی روسری ات را زیبا سر کن..شبیه به دخترکانِ عروسِ خاورمیانه..
حالا دیگر روزهایِ زندگی ام، معمولی و روتین نمی گذشت.
پر بود از شبیه به هیچ کس نبودن.
مدام حسرت می خوردم که ای کاش سرطان و مرگ، فرصتِ بیشتریِ برایِ ماندن کنار این مرد جنگ ارزانی ام کند. مردی که لباسش از زره بود و قلبش از طلا..
به کمر سلاح می بست و با دست باغی از عشق می کاشت..
این بود اعجازِ شیعه، و پدر در گرمابه و گلستانش، رفاقت می کرد با ابلیس..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا الْحَسَنَ بْنَ عَلی💚 با هر سلام صبح به اربابمان حسن مشمول لطف مادر پهلو شكسته
Fadaeian_Sh_Imam_Hassan_97_08.mp3
12.83M
بنازم به شکوه نام #حسن
بنازم به دم اسلام #حسن
بنازم به همه #عشاق_بقیع
بنازم به همه #خدام_حسن 😍
🎤کربلایی #سید_رضا_نریمانی
#السلام_شــاه_بی_حرم✋
#دوشنبه_های_امام_حسنی❤️
#امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا الْحَسَنَ بْنَ عَلی💚 با هر سلام صبح به اربابمان حسن مشمول لطف مادر پهلو شكسته
Untitled 4.mp3
5.15M
کشته دنیا رو با این اسم دلربا
میشناسن ما رو با #حسن_ابن_حیدر ❤️
دلداره ، روی سرم جا داره
بخدا که سالاره #عزیز_زهرا ❤️
🎤کربلایی #علی_سلمانی
🌙 #شبتون_امام_حسنی
✅ @asheghaneruhollah
✍آیت الله بهجت(ره) :
✅نمـاز مانند لیمـو شیرین است...
هر چه از اول وقت، دورتر شود، تلخ میشود
👈هر که عادت به تاخیـر نماز کرد ،
خود را برای تاخیر در امور زندگی آماده کند...
تاخیر در اشتغـال، تاخیر در ازدواج ، تاخیر در سلامتـی...
🔺 هر قدر امـور نمازت منظم باشد ، امور زندگیت هم تنظیـم خواهد شد...
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✡ مستند #برنامه_شیطان 🎯 قسمت یازدهم: بیوتروریسم (2) 📌پیشنهاد دانلود 👈ادامه دارد.... 👈 #کمپین_من
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✡ مستند #برنامه_شیطان
🎯 قسمت دوازدهم: آگروتروریسم (1)
📌پیشنهاد دانلود
👈ادامه دارد....
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✡ مستند #برنامه_شیطان 🎯 قسمت دوازدهم: آگروتروریسم (1) 📌پیشنهاد دانلود 👈ادامه دارد.... 👈 #کمپین_
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✡ مستند #برنامه_شیطان
🎯 قسمت سیزدهم: آگروتروریسم (2)
📌پیشنهاد دانلود
👈ادامه دارد....
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 2⃣4⃣2⃣ مهربانتر از همیشه پاسخ داد " بانوی زیبا.
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 3⃣4⃣2⃣
اسلام چیزی جز انسانیت نبود و شیعه شاهی جز علی..
علی خط به خطِ نفس هایش انسان نوازی می کرد.. چه بر پیشانیِ دوست، چه بر قلبِ دشمن.
بیچاره پدر که بوته ی احساسش را سوزاند و کینه ی پر حماقت به جایش نشاند.
اصلا مگر می شود علی را شناخت و دوست نداشت؟؟
و چیزی که در این بین سوال می شد بر لوحِ افکار، مطالبی بود که از بعضی شیعیان در مورد عدم برادری و وحدت بینِ شیعه و سنی، در شبکه هایِ اینترنتی می خواندم و تعجب، آفت می شد در جانم.
مگر می شد پیرو علی باشی و رسمِ بد دهانی و آزردن بدانی؟؟
مگر می شد شیعه ی امیر بود و دل خنک کرد به کشتارِ مظلومانِ سنی در یمن و فلسطین و سوریه؟؟
اصلا مگر امکان دارد که سنگ مولا را به سینه زد و دهان باز کرد به زنازاده خواندنِ هر چه پیروِ اهل سنت است؟؟
دلی که علی پادشاهش باشد، زبان قلاف می کند و پنجه مشت..
علی، ابن ملجم را دایه گی کرد. پیرو اهل سنت که دیگر جای خود دارد.
اگر حرامزاده ای هم باشد از قبیله ی وهابیت است. نه مادر و برادرِ سنی من، که حب علی لقمه به لقمه در کام جانشان نشسته بود.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 4⃣4⃣2⃣
من معنی برادری را بینِ پنجه هایِ گره خورده ی حسام پیرو علی، در انگشتانِ دانیالِ سنی دیدم.
در بند پوتینی که هر دو گره زدند و عزم ایستادن کردن در مقابل حیوان صفتانِ داعشی.
در زندگیِ من که حسامِ شیعه نجاتش داد و عملیاتی که دانیالِ سنی انجامش..
این بود رسمِ برادریِ شیعه و اهل سنت...
روزها می دویید و کام عمرم ملس می شد به شیرینیِ محبت هایِ حسام و تلخ از مرگی که عطرِ کافورش را در چند قدمی ام حس می کردم..
حسام یک روز درمیان بعد از کار، قبل از رفتن به خانه خودشان، به دیدنم می آمد و چشمه ای جدید از محبتش را ارزانی ام می داشت.
و صبورانه، صبر به خرج میداد محضِ تحملِ کج خلقی هایِ منوط به روزهایِ بی حالی و دردم.
هربار که بی قراری ام را میدید، صوتِ قرآنش را مسکنی می کرد بر بی تابی ام..
و من قطره می شدم از فرطِ خجالت که او سالم است و جوانی هدر میدهد به پایِ نفس هایِ یکی در میانم.
" مردهایِ مذهبی عاشقترند اما فقط
مهربانی شان گره خورده است با حجب و حیا.."
مدتی به همین منوال گذشت و از نبض نبضِ احساسم، آذین بستم خاطراتم را.
تا اینکه به ایام محرم نزدیک می شدیم و به واسطه ی حضورِ پروین در خانه، مدام تلویزیون روشن بود و نوایِ عزاداری در فضا می پیچید.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 5⃣4⃣2⃣
حالا من هم شیعه بودم اما مریدی که غریبی می کرد و گنگ، تماشا..
گاهی پای تلویزیون می نشستم و به پیاده روی مردم خیره می شدم.
اینها به کجا می رفتند.. ؟؟ این همه عشق دقیقا از کدام منبع انرژی ساطع می شد که دل، پا خسته کند برایِ رسیدن به معشوق..
امیرمهدی و دانیال گوشه ای از سالن به بحث در مورد مسائل کاری مشغول بودند و من هر ازگاه گوش تیز می کردم که حرف از رفتن به ماموریت نباشد، که اگر باشد ریه تنگ می کنم، محضه مردن.
تلویزیون مستندی از پیاده روی میلیونی به سویِ کربلا را پخش می کرد.
به طرز عجیبی دلم پرنده شد، بال گشود و میل پریدن کرد.
چقدر تا مرگ فاصله داشتم؟؟ یعنی می توانستم برایِ یکبار هم که شده قدم زدن در آن مسیر را امتحان کنم؟؟
با افکاری پیچیده و درگیر به اتاقم رفتم.
در اینترنت پیاده روی عاشقان حسینی را سرچ کردم.
عکسها هوایی ات می کرد. این همه یک رنگی از کدام جعبه ی مداد رنگی به عاریت گرفته شده بود؟
چند ضربه به در خورد و حسام وارد شد.
لبخند زد و کنارم نشست.
" خانوم اینجوری شوهر داری نمیکننا.. منو با اون برادرِ اژده هات تنها گذاشتی اومدی اینجا... "
لب تاپ را به سمتش چرخاندم
" اینا رو ببین.. خیلی خوبه.. نمیشه ما هم بریم؟؟ "
نگاهش که به عکس ها افتاد، مردمک چشمانش سراسر برق شد.
" دعوت نامه ات که امضا بشه رفتی. "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
✋ما زیر پرچم دو #حسن سینه می زنیم...❤️
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
مراسم_عزاداری به مناسبت
شهادت امام حسن عسکری_ع_
🌹یادبود شهید حاج حسن صمدی🌹
👈به کلام:استاد #انتظاری
🎤به نفس:
حاج #میثم_جهدی
کربلایی #سعید_سلیمانی
📆چهارشنبه 23آبانماه
🕖ساعت 20
🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی
#پرچم_هیئت
#ویژه_خواهران_و_برادران
🚩دوستان اطلاع رسانی شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در ایام سالروز وفات بانوی فضیلت حضرت سکینه(س)، شنیدن این توضیحات کوتاه از آیت الله جوادی آملی در مقام و منزلت عرفانی دخت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) خالی از لطف نیست.
✅ @asheghaneruhollah
🔺سلطان سکه سپیده دم امروز اعدام شد
🔹آخرین صحبت های وحید مظلومین که ماهانه 30 میلیارد درآمد داشت:
- گرانترین سیگار ایران را میکشم
- نمیتوانید من را گوشه رینگ ببرید
- به هیچ عنوان هفتصد میلیارد، حجم پول بالایی نیست
- من در سال 91 معتمد بانک مرکزی برای توزیع ارز بودم بازار نابسامان شد
- یک روز آمدند من را بگیرند داخل مغازه نبودم به من زنگ زدند و اطلاع دادند که ماموران برای دستگیریت امده اند فرار کردم، اما لب مرز دستگیر شدم آن زمان اتهامم اخلال در نظام ارزی بود
- یک روز مامور زندان اومد پیشم گفت: سیگار میکشی؟ گفتم آره من سیگاریم، گفت: از امروز میتونی راحت سیگار بکشی، از اونجا فهمیدم حکمم قطعی شده
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔺سلطان سکه سپیده دم امروز اعدام شد 🔹آخرین صحبت های وحید مظلومین که ماهانه 30 میلیارد درآمد داشت: -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرفهای شنیدنی سلطان سکه قبل از اعدام:
🔺گرانترین سیگار ایران را میکشم، نمیتوانید من را گوشه رینگ ببرید!
👈 ۰ تا ۱۰۰ ماجرای وحید مظلومین و همدستانش..!
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✋ما زیر پرچم دو #حسن سینه می زنیم...❤️ #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله مراسم_عزاداری به مناسبت ش
🕊🕊🕊
بعضی ها را هر چقدر بخوانی
خسته نمی شوی!
بعضی ها را هر چقدر گوش دهی
عادت نمیشوند!
.
بعضی ها هر چه تکرار شوند
باز بکرند و دست نخورده!
مثل 🌹شهدا🌹
#یکمین_سالگرد
#جانباز_شیمیایی_و_قطع_نخاع
شهید حاج حسن صمدی🌹
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 5⃣4⃣2⃣ حالا من هم شیعه بودم اما مریدی که غریبی م
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 6⃣4⃣2⃣
ساده لوحانه و عجول پرسیدم
" خب بیا بگیریم، دوتایی بریم.. حسام من خیلی دلم میخواد برم.. تا به حال همچین چیزی ندیده بودم.."
لبخند زد
" والا ارباب خودش باید بطلبه..
نطلبه تا خودِ مرزم بری، برمی گردوننت.. واسه خودمم پیش اومده.. "
با تعجب نگاهش کردم
" واااه... حرفا میزنیاااا.. خب ویزا میگیری، میری دیگه.. بطلبه دیگه چه صیغه اییه؟؟ "
با انگشت ضربه ای به بینی ام زد
" صیغه ی طلبیدن، صیغه ی عجیبیه..
به این راحتیا نمیشه صرفش کرد..
نمونه اش خودم که لب مرز پاسپورتم گم شد و اجازه ندادن که برم کربلا..
تا آقا امام حسین زیرِ نامه ات رو امضا نزنه، همه ی دنیا هم جمع شن، نمیتونن بفرستنت حرمش.. "
چیز زیادی از حرفهایش متوجه نمی شدم. او از دعوتی ماورایی حرف میزد که برایِ من تازه مسلمان ملموس و قابل درک نبود.
دستی به محاسنش کشید
" اما ظاهرا آقا طلبیده.. "
از چه حرف میزد؟؟ با چشمانی پر سوال خیره اش شدم..
انگار جملاتش را مزه مزه می کرد تا خوب بیان شان کند.
تعللش نگرانم کرد.
منظورش را پرسیدم و او دستانم را در مشتش گرفت. کلماتش شمرده شمرده و با آرامش بیان شد
" راستش سارا خانوم.. من باید برم ماموریت.. "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 7⃣4⃣2⃣
دنیا بر سرم آوار شد. آخرین بار دو روز در سوریه گم شد و من به جایِ مادرش جان به لب شدم.
اخم هایم را در هم کشیدم. با انگشت اشاره، گره پیشانی ام را باز کرد
" اینجوری اصلا خوشگل نمیشینا.. "
و نرم و مهربان ادامه داد
" من یه نظامی ام.. و شما تاجِ سرِ یه مردِ نظامی..
چند روز دیگه باید برم عراق.. تامین امنیت کربلا تو این ایام رو دوش بچه های سپاهه... از سراسرِ دنیا زائر میاد.. پیاده و سواره.. چشم خیلیا به این جمعیت میلیونیه..
باید امنیتِ حریم امام حسین (ع) رو حفظ کرد.. نباید خار به پایِ زوار بره..
منم امسال طلبیده شدم.. باید برم.."
عصبی و پر تشویش بودم. عراق؟؟ امنیت؟؟ در چند قدمیِ داعشیان؟؟
ناخودآگاه جواب دادم
" منم میام.. منم با خودت ببر.."
عاشق که دل سپرده باشد با پا می رود
وقتی سر سپرده شد، جان بر کف می گیرد..
حسام دل داده بود یا سر؟؟
باید آماده می شدم.. آماده برایِ گذراندنِ روزهایی از جنسِ نبودنِ حسام. او راست می گفت، من همسر یک نظامی بودم و باید یاد می گرفتم، تحملِ دوری اش را..
کاشِ فرشته ی مرگ هم در کنارم می نشست و صبوری می آموخت محضِ نگرفتنِ جانم.
آن شب وقتی الله اکبر نمازش را سر داد، رویِ تخت چمپاتمه زدم و تماشایش کردم.
جانمازش را گوشه ی اتاقم پهن کرد و در حالی که آستین هایِ لباسش را پایین می آورد رویِ سجاده ایستاد.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
خِشت اول را اگر زهرا (س) گذارَد در بقیع
تا ثُریّا می رود دیوار ایوان حسن (ع)
🌙 #شبتون_امام_حسنی ❤️
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 7⃣4⃣2⃣ دنیا بر سرم آوار شد. آخرین بار دو روز در
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 8⃣4⃣2⃣
در مدت کوتاهی که می شناختمش، هیچ وقت ندیدم نمازش غیر از اول وقت خوانده شود.
صدایش زدم
" حسام.. چرا واسه خووندن نماز آنقدر عجله داری؟؟؟ "
به سمتم برگشت. صورتش هنوز نم داشت و موهایِ خیسش، رویِ پیشانی اش ریخته بودند.
لبخندی بر لب نشاند
" چایی تا وقتی که داغه، می چسبه.. همچین که سرد شد از دهن میوفته.
نمازم تا وقتی داغه به بند بندِ روحت گره می خوره..
بعدشم، الله اکبرِ اذون که بلند میشه؛ امام زمان اقامه می بنده اونوقت کسایی که اول وقت نماز می خوونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا ..
آدم که فقط نباید تو جمع کردنِ پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه..
اگه واسه داراییِ اون دنیات مقتصد بودی، هنر کردی.. "
با خنده، سری تکان دادم. او در تمامِ جزئیات زندگی اش، عملیاتی و حساب شده حرکت می کرد. الحق که مرد جنگ بود..
هوسانه از تخت پایین آمدم و به سمت در رفتم
" دو دقیقه صبر کن.. منم می خوام باهات نماز بخوونم.. باید رسم تجارت
ازت یاد بگیرم، استاااااد.. "
با لحنی پر خنده، " چشمی" کشدار گفت و من برایِ گرفتنِ وضو از اتاق خارج شدم.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است