39.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺شادمانه ولادت آقامون امام حسن 🌺
گل طاها اومده ،عشق مولا اومده
نیمه ی ماه خدا،ماه زهرا اومده 😍
🎤کربلایی #هادی_یزدانی
💠پیشنهاد دانلود
#آقاموندارهمیاد 😍
👈💚 #امام_حسنی_ام_الحمد_الله 💚 👇
✅ @asheghaneruhollah
48.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺شادمانه ولادت آقامون امام حسن 🌺
سامون #حسن جانه،
عزیز تره از جون حسن جانه 😍
🎤کربلایی #سید_رضا_نریمانی
🎤کربلایی #قاسمعلی_محسنی
💠پیشنهاد دانلود
#آقاموندارهمیاد 😍
👈💚 #امام_حسنی_ام_الحمد_الله 💚 👇
✅ @asheghaneruhollah
41.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺شادمانه ولادت آقامون امام حسن 🌺
حرفمو میزنم تو یک کلام #حسنی_ام
صدبارم بمیرم دنیا بیام #حسنی_ام 😍
🎤کربلایی #مهدی_رعنایی
💠پیشنهاد دانلود
#آقاموندارهمیاد 😍
👈💚 #امام_حسنی_ام_الحمد_الله 💚 👇
✅ @asheghaneruhollah
fadaeian-ramazan9615-MiladEmamHasan(2).mp3
10.06M
🌺شادمانه ولادت آقامون امام حسن 🌺
هستیم مسلمان شده
دست #حسن مردم #ایران
اینجاست همان مهد سلیمانی
همان خاک دلیران👊
🎤کربلایی #سید_رضا_نریمانی
💠پیشنهاد دانلود
#آقاموندارهمیاد 😍
👈💚 #امام_حسنی_ام_الحمد_الله 💚 👇
✅ @asheghaneruhollah
💠دعای روز چهاردهم ماه مبارک💠
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ لا تؤاخِذْنی فیهِ بالعَثراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا والهَفَواتِ ولا تَجْعَلْنی فیه غَرَضاً للبلایا والآفاتِ بِعِزّتِكَ یا عزّ المسْلمین.
خدایا مؤاخذه نكن مرا در ایـن روز به لغزشها و درگذر از من در آن از خطاها و بیهودگیها و قرار مده مرا در آن نشانه تیر بلاها و آفات اى عزت دهنده مسلمانان.
🌹 کمپین #ما_همه_روزه_داریم
✅ @asheghaneruhollah
14.mp3
13.24M
✅ جزء 4️⃣1️⃣ قرآن کریم...
#صوتی
⭕️ در ماه مبارک رمضان هر روز یک جزء
👇👇👇👇فایل متنی بصورت پی دی اف
📚 التماس دعا
🌹 کمپین #ما_همه_روزه_داریم
بهترین ها👇👇👇
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
14.pdf
1.55M
✅ جزء 4️⃣1️⃣ قرآن کریم...
#فایل_متنی
⭕️ در ماه مبارک رمضان هر روز یک جزء
👆👆👆👆فایل صوتی
📚 التماس دعا
🌹 کمپین #ما_همه_روزه_داریم
بهترین ها👇👇👇
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌟 مسابقه بندگی
🔻رهبرانقلاب، #امام_خامنه_ای : #امام_مجتبی (علیهالسلام) در روز عید فطر، از راهی عبور میکرد. دید جمعیتی ایستادهاند و بیتوجّه به اهمیت این روز، با غفلتِ خودشان سرگرمند و میخندند. کنار آن جمعیت ایستاد و فرمود: خداوند، ماه رمضان را میدان مسابقهای برای بندگانش قرار داده است. در این روز، کسانی که در ماه رمضان توانستهاند رضای الهی را به دست آورند، پاداش خود را از خدای متعال خواهند گرفت.
🌷 #مواعظ_رمضانی
✅ @asheghaneruhollah
44-استاد انصاریان .mp3
5.55M
✏️ در ایام ماه مبارک رمضان
هرسحرگاه یک #سخنرانی_کوتاه_اخلاقی
💠خیر حقیقی از لسان امام حسن مجتبی(ع)
🎤حجت الاسلام #انصاریان
🌹 کمپین #ما_همه_روزه_داریم
✅ @asheghaneruhollah
هرکس اسیر عشق حســــ💚ـــن شد،امیر شد...
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
💐مراسم جشن میلاد کریم اهل بیت،امام حسن مجتبی(ع)
👈به کلام خطیب توانا:
حجت الاسلام #مهرابی
🎤به نفس گرم:
حاج #مهدی_بهمنی
📆چهارشنبه1 خرداد 1398
🕖از نماز مغرب و عشا
🚩اصفهان،درچه،بلوار شهدا(اسلام آباد) کوی شهید بهشتی
#پرچم_هیئت
#ویژه_خواهران_و_برادران
😘دوستان اطلاع رسانی شود
#افطار_میهمان_سفره_کریم_اهل_بیت_علیهم_السلام
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✍️رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت 🔻 #قسمت_هفتاد_وششم ظرفهای شام را شسته بودم که صدای سلام و احوالپ
✍️رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🔻 #قسمت_هفتاد_وهفتم
مجید همچنانکه سرش پایین بود، به پدر نگاهی کرد و با صدایی آهسته پاسخ داد:
_«توکل به خدا! بلاخره ما به امید میریم. ان شاءالله خدا هم کمکمون میکنه.»😔
و گفتن همین چند کلمه کافی بود تا خون ابراهیم به جوش آمده و رو به مجید بخروشد:😠🗣
_«اونوقت ما شیمی درمانی مادرمون رو تا کِی عقب بندازیم به امید شما؟!!!» مجید لبخندی زد و با متانت پاسخ داد:
_«ما ان شاءالله با هواپیما میریم و یکی دو روزه برمیگردیم.»🙂
که باز ابراهیم به میان حرفش آمد و طعنه زد:
_«اونوقت هزینه این ولخرجی جنابعالی باید از جیب بابای ما بره؟!!!»😏
مجید مستقیم به چشمان ابراهیم نگاه کرد و قاطعانه جواب داد:
_«این سفر رو من برنامهریزی کردم، خرجش هم با خودمه.»😐☝️
پدر زیر لایه سنگین اندیشه پنهان شده و محمد و عبدالله با غضب به ابراهیم نگاه میکردند و دل من، بیتابِ نتیجه، چشم به دهان ابراهیم و مجید دوخته بود. عطیه خسته از این همه مشاجره بینتیجه، به بهانه خواباندن یوسف از اتاق بیرون رفت و لعیا خواست اعتراض کند که ابراهیم پیش از آنکه چیزی بگوید، با صدایی بلند جوابش را داد:😵😠
_«تو دخالت نکن!»
سپس روی سخنش را به سمت مجید برگرداند و با عصبانیت ادامه داد:
_«آقا ما اگه بخوایم مادرمون همینجا درمان شه، باید چی کار کنیم؟!!!»😡
و گفتن همین جمله پُر غیظ و غضب کافی بود تا مجید دست از اصرارش برداشته و با صورتی که از ناراحتی گل انداخته بود، ساکت سرش را پایین بیندازد😔 و در عوض بغض مرا بشکند. 😭
پرده اشکم پاره شد و با صدایی که میان گریه گم شده بود، رو به ابراهیم کردم:
_«آخه چرا مخالفت میکنی؟مگه نمیخوای مامان زودتر درمان شه؟ پس چرا انقدر اذیت میکنی؟»😭
و شاید گریه ام به قدری سوزناک بود که ابراهیم در جوابم چیزی نگفت و همه را در سکوتی غمگین فرو برد. 😣
به مجید نگاه کردم و دیدم با چشمانی که از سوز غصه من آتش گرفته، به صورت غرق اشکم خیره مانده و تنها چند لحظه پیوند نگاهمان کافی بود تا به خاطر رنگ تمنای نگاهم، طعنههای تلخ ابراهیم را نادیده گرفته و با شکستن غرورش، یکبار دیگر خواستهاش را مطرح کند.
با چشمانی سرشار از آرامش به پدر نگاه کرد و با صدایی گرفته گفت:
_«بابا اگه شما اجازه میدید، من و الهه مامانو ببریم تهران... ان شاءالله یکی دو روزه هم بر میگردیم...»😒
و پیش از آنکه ابراهیم فرصت اعتراض پیدا کند، کلام مقتدرانه پدر تکلیف را مشخص کرد:
_«برید، ببینم چی کار میکنید!»
و همین جمله کوتاه سرآغاز سفر ما شد و دل مرا به اتفاق تازهای امیدوار کرد.
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷