15.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 8 شوال،روایت مظلومیت شیعه🏴
زمین صحن و ابر ها مناره
چراغای صحنت ستاره
نه سایه نه ایوون نه گنبد
غریبی ز خاکت میباره 😔
🎤حاج #مهدی_رسولی
#بقيعراخواهیمساخت
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🏴 @asheghaneruhollah
Zamine - Hajmahdirasuli - Haftegi97-03-31sarallahzanjan.mp3
11.05M
🏴 8 شوال،روایت مظلومیت شیعه🏴
بالاخره این جور و جفا یه روزی به پایان میرسه
تولیت این خاک یه روزی به #رهبر_ایران میرسه
#ان_شاء_الله
🎤حاج #مهدی_رسولی
#بقيعراخواهیمساخت
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
@asheghaneruhollah
﷽#شناسنامهیمطهر#بقیع﷽
◾️۸شوال،سالروزتخریبقبورائمهبقیع
تسلیـــــــــــــیتبــــاد◾️
🍂هشتم شوال سال 1344 هجري قمري قبرستان بقيع به عنوان مهمترين قبرستان اسلام به دست وهابيون تخريب شد.🍂
🔽توضیحیدربابقبرستانبقیع🔽
سرزمين حجاز،تقریبا زادگاه اصلي اسلام است و آثار گرانبهايي از پيشوايان اسلام دراين سرزمين وجوددارد.اما متأسفانه، #متعصبانخشکمغزوهابيبهبهانهواهيآثارشرکاینآثارارزشمندراازبینبردهاند و کمتر چيزي باقي مانده و نمونه بارز آن، قبرستان بقيع است. #قبرستانبقیعازمهمترينآثاراسلامیستکهبخشمهمیازتاريخامامترادرخودجایدادهاست.
🔽وضعيت بقيع قبل از تخريب🔽
تا پيش از تخريب و ويراني قبور مطهر بقيع توسط وهابيت، #بررويقبورپيشواياناسلامگنبدهاوبناهاوبقعههشتضلعیبزرگودرونآنسفیدکاریزیباییقرارداشتمدفونبودند. پس از تخریب این منطقه توسط وهابيون بر مدينه بارگاه امام حسن مجتبي (ع)، امام سجاد (ع)، امام محمدباقر (ع) و امام جعفر صادق(ع) و همچنین مادرعزیز همگان حضرت فاطمهالزهرا(س) ويران شد؛و همچنین بارگاه حدود ۱۰تن از فرزندان امامان و شهدای زمان پیامبر به همین وضع منجر شد.
🔽قبورائمهبقيعدوبارتخریبشد🔽
◾️ #اقدامبهتخریباول...
نخستين تخريب قبور مطهر به دست وهابيون سعودی(لعنتالله)در سال 1220قمری،يعني زمان سقوط دولت اول سعوديها توسط حكومت عثماني روي داد. پس از این واقعه #مراقدتخريبشدهتوسطشیعیانبهزيباترينشكلبازسازيشد و با ساخت گنبد و مسجد، بقيع به يكي از زيباترين مراقد زيارتي و در واقع مكان زيارتي - سياحتي مسلمانان تبديل شد.
🔽قبورائمهبقيعدوبارتخریبشد🔽
◾️ #اقدامبهتخریبدوم...
دومين و در واقع دردناكترين حادثه تاريخي - اسلامي معاصر به هشتم شوال سال 1344 و پس از روي كار آمدن سومين حكومت وهابي عربستان مربوط ميشود؛ سالي كه #وهابيونبهفتوايسرانخودمبنيبراهانتوتحقيرمقدساتشيعهمراقدمطهرائمهواهلبيتپيامبرصرامورددومينهجوموحشيانهخودقراردادندوبقيعرابهمقبرهايويرانشدهودرواقعمهجوروناشناختهتبديلكردند.
تخريبقبوردرمكهمدينهجدهوكربلا👇
وهابيون در سال 1343 هجري قمري در مكه گنبدهاي قبر حضرت عبدالمطلب (ع)، ابيطالب (ع)، خديجه (ع) و زادگاه پيامبر (ع) و فاطمه زهرا (ع) و "خيزران" عبادتگاه سري پيامبر (ع) را با خاك يكسان كردند و در جده نيز قبر "حوا" و ديگر قبور را تخريب كردند. #درمدينهنيزگنبدمنورنبويرابهتوپبستنوليازترسمسلمانانقبرشريفنبويراتخريبنكردند آنها همچنين در شوال 1343 با تخريب قبور مطهر ائمه بقيع (ع) اشياء نفيس و با ارزش آن قبور مطهر را به يغما بردند و قبر حضرت حمزه (ع) و شهداي احد را با خاك يكسان و گنبد و مرقد حضرت عبدالله و آمنه پدر و مادر پيامبر (ع) و ديگر قبور را هم خراب كردند.
🔽حملهبه کربلا🔽
#وهابيونمتعصبدرهمانسالبهکربلايمعليحملهکردندوضريحمطهرحضرتامامحسينعراكندند و جواهرات و اشياء نفيس حرم مطهر را كه اكثرا از هداياي سلاطين و بسيار ارزشمند و گرانبها بود، غارت كردند و قريب به 7000 نفر از علما، فضلا و سادات و مردم را كشتند. سپس به سمت نجف رفتند كه موفق به غارت نشدند و شكست خورده برگشتند.
#بهامیدظهورامامزمانوساختبقیعنابودیآلسعودوریشهوهابیتوداعشوگروهکهایضدتشیع✅
✨ یا صاحب الزمان(عج)✨
عمریست دلم میل به جایی دارد
🔺آنجا که زمینحال و هوایی دارد🔺
یکروز میآییو زجانمیخوانم
ایوان "بقیع" عجب صفایی دارد
🌙💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖🌙
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✍️رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت 🔻 #قسمت_صد_وبیستم نگاهش کردم و دیدم قطرات اشک از روی صورتش جاری ش
✍️رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🔻 #قسمت_صد_وبیست_ویکم
پاکت خریدهایم را از دست فروشنده گرفتم، با تشکر کوتاهی از مغازه خارج شدم و به سمت خانه به راه افتادم.
هوای عصرگاهی اول آبان ماه🍂 سال 1392 در بستر گرم بندرعباس، آنقدر دلپذیر و بهاری بود که خاطرات روزهای سوزان تابستان را از یاد نخلها برده و به شهر طراوتی تازه ببخشد، هر چند هنوز خیلی مانده بود تا دنیا بار دیگر پیش چشمانم رنگ روزهای گذشته را بگیرد که هنوز از رفتن مادرم بیش از دو ماه نگذشته و داغ مصیبتش در دلم کهنه نشده بود، به خصوص این روزها که حال خوشی هم نداشتم.
سر درد و کمر درد لحظهای رهایم نمیکرد و از انجام هر کار سادهای خیلی زود خسته میشدم که انگار زخم رنجهای این مدت نه فقط روحم که حتی جسمم را هم آزرده بود.😕
در خیابان، 💚پرچمهای تبریک عید غدیر💚 افراشته شده و در یک کوچه هم شربت و شیرینی میدادند. از کنار شادی شیعیان ساکن این محله با 🙁بیتفاوتی عبور کردم و به سرِ کوچه رسیدم که دیدم کنار تویوتای قدیمی پدر، یک اتومبیل شاسی بلند مشکی😟 پارک شده و خود پدر هم کنارش ایستاده است. مقابلش رسیدم و سلام کردم که لبخندی پُر غرور نشانم داد و پیش از آنکه چیزی بپرسم، مشتلق داد:
_«این نتیجه همون معاملهای هستش که مادرت اونقدر به خاطرش جوش میزد! تازه این اولشه!»😏
منظورش را به درستی نفهمیدم که در مقابل نگاه پرسشگرم، با خوشحالی ادامه داد:
_«علاوه بر سهامی که تو اون برج تجاری دوحه دارم، این ماشینم امروز گرفتم.»😎
در برابر این همه سرمستی و ذوقزدگی بیحد و حسابش، به گفتن «مبارک باشه!» اکتفا کردم و داخل حیاط شدم.
خوب به یادم مانده بود که مادر چقدر بابت این تجارت مشکوک پدر نگران بود و اگر امروز هم زنده بود و این بذل و بخششهای بیحساب و کتاب شرکای تازه وارد پدر را میدید، چه آشوبی در دل پاک و مهربانش به پا میشد که در عوض سود صاف و سادهای که پدر هر سال از فروش محصول خرمای نخلستانهایش به دست میآورد، امسال چشم به تحفههای پُر زرق و برقی دوخته بود که این مشتری غریبه گاه و بیگاه برایش میفرستاد.😐
وارد ساختمان که شدم، دیدم عبدالله به دیوار راهرو تکیه زده و ساکت در خودش فرو رفته است. چشمش که به من افتاد، نفس بلندی کشید و پرسید:
_«عروسکِ تازه بابا رو دیدی؟»
و چون تأییدم را دید، با پوزخندی ادامه داد:
_«اونهمه بارِ خرما رو بردن و دل بابا رو به یه ماشین خارجی و یه وعده سرمایهگذاری تو دوحه خوش کردن! تازه همین ماشین هم هیچ سند و مدرکی نداره که به اسم بابا زده باشن، فقط دادن دستش که سرش گرم باشه!»😕
از روی تأسف سری جنباندم و با حالتی افسرده زمزمه کردم:
_«اگه الان مامان بود، چقدر غصه میخورد!»😒
سپس به چشمانش خیره شدم و پرسیدم:
_«نمیخوای یه کاری بکنی؟ نکنه همینجوری همه سرمایهاش رو از دست بده!»
و او بیدرنگ جواب داد:
_ «چی کار کنم؟ دیشب با محمد حرف میزدم، میگفت به من چه! من دارم حقوقم رو از بابا میگیرم و برام مهم نیس چی کار میکنه! میگفت ابراهیم که اینهمه با بابا کَل کَل میکنه، چه سودی داره که من بکنم!» 🙁
دلشورهای از جنس همان دلشورههای مادر به جانم افتاد و اصرار کردم: 😥
_«خُب بلاخره باید یه کاری کرد! به محمد میگفتی اگه بابا ضرر کنه و سرمایهاش رو از دست بده، دیگه نمیتونه به تو هم حقوق بده!»
حرفم را با تکان سر تأیید کرد و گفت:
_«همین حرفو به محمد زدم، ولی گفت به من ربطی نداره! تا هر وقت حقوق گرفتم کار میکنم، هر وقت هم کفگیر بابا خورد به ته دیگ، میرم سراغ یه کار دیگه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با حالتی منطقی ادامه داد:
_«الهه! تو خودتم میدونی هیچ کس حریف بابا نمیشه! تازه هر چی بگیم بدتر لج میکنه!»😐
و این همان حقیقتی بود که همه در مورد پدر میدانستیم و شاید به همین خاطر بود که هیچ کس انگیزهای برای مقابله با خودسریهایش نداشت. از عبدالله خداحافظی کردم و به طبقه بالا رفتم و طی کردن همین چند پله کافی بود تا سر دردم بیشتر شده و نفسهایم به شماره بیفتد.
پاکت را کنار اتاق گذاشتم و خسته روی کاناپه دراز کشیدم که انگار پیمودن همین مسیر کوتاه تا سوپر مارکت سرِ خیابان، تمام توانم را ربوده بود. برای دقایقی روی کاناپه افتاده و نفس نفس میزدم تا قدری سر دردم قرار گرفت و توانستم از جا برخیزم.
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
✍️رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🔻 #قسمت_صد_وبیست_ودوم
نماز مغرب را خواندم و با یک بسته ماکارونی🍝 که خریده بودم، شام سادهای تدارک دیدم و در فرصتی که تا آمدن مجید مانده بود، پای تلویزیون📺 نشستم که باز هم خط اول اخبار، حکایت هولناک جنایتهای تروریستهای تکفیری در سوریه بود.
همانهایی که خود را مسلمان میدانستند و گوش به فرمان آمریکا و اسرائیل، در ریختن خون مسلمانان و ویران کردن شهرهای اسلامی، از هیچ جنایتی دریغ نمیکردند. از اینهمه ظلمی که پهنه عالم را پوشانده بود، دلم گرفت و حوصله دیدن فیلم و سریال هم نداشتم که کلافه تلویزیون را خاموش کردم و باز در سکوت افسردهام فرو رفتم.
مدتها بود که روزهایم☀️ به دل مردگی میگذشت و شبهایم🌙 با وجود حضور مجید، سرد و سنگین سپری میشد که دیگر پیوند قلبهایمان همچون گذشته، گرم و عاشقانه نبود. 😔
هر چه دل مهربان او تلاش میکرد تا بار دیگر در قلبم جایی باز کند، من بیشتر در خود فرو رفته و بیشتر از گرمای عشقش کنار میکشیدم که هنوز نتوانسته بودم محبتش را در دلم باز یابم و هنوز بیآنکه بخواهم با سردی نگاه و بیمِهری رفتارم، عذابش میدادم و برای خودم سختتر بود که با آن همه عشقی که روزی فضای سینهام گنجایش تحملش را نداشت، 😒حالا همچون تکهای یخ، اینهمه سرد و بیاحساس شده بودم. هر چه میکردم نمیتوانستم آتش داغ مادر را دلم خاموش کنم و هر بار که شعله مصیبتش در قلبم گُر میگرفت،
خاطره روزهایی برایم زنده میشد که خودم را با توسلهای شیعه گونه سرگرم کرده و به شفای مادرِ رو به مرگم دل خوش کرده بودم و درست همینجا بود که زخمهای دلم تازه میشد و باز قلبم از دست مجید میشکست.
دختری همچون من که از روز نخست، رؤیای هدایت همسرش به مذهب اهل تسنن را در سر پرورانده بود، چه آسان به بهانه سلامتی مادری که دیگر امیدی به سلامتیاش نبود، به همه اعتقاداتش پشت پا زده و به شیوه شیعیان دست به دعا و توسل برداشته بود و این همان جراحت عمیقی بود که هنوز التیام نیافته و دردش را فراموش نکرده بودم.
شعله زیر غذا را خاموش کردم و در یک دیس بزرگ برای پدر و عبدالله، ماکارونی کشیدم و برایشان بردم. عبدالله غذا را که از دستم گرفت، شرمندگی در چشمانش نشست و با مهربانی گفت:
_«الهه جان! تو رو خدا زحمت نکش! من خودم غذا درست میکنم.»
لبخندی زدم و با خوشرویی جواب دادم:
_«تو هر دفعه میگی، ولی من دلم نمیاد. واسه من که زحمتی نداره!»
و خواست باز تشکر کند که با گفتن «از دهن میفته!» وادارش کردم که به اتاق برود و خودم راهِ پلهها را در پیش گرفتم که باز نفسم به تنگ آمد و دردی مبهم، تمام سرم را گرفت. چند پله مانده را به سختی طی کردم و قدم به اتاق گذاشتم.
کمر دردم هم باز شدت گرفته و احساس میکردم ماهیچههای پشت کمرم سفت شده است. ناگزیر بودم باز روی تخت دراز بکشم تا حالم جا بیاید که صدای باز شدن در خانه و خبر آمدن مجید، از جا بلندم کرد. کیفش را به دوش انداخته و همانطور که با هر دو دست جعبه بزرگ پرتقالی را حمل میکرد، شاخه گل رزی🌹 هم به دهان گرفته بود. با دیدن من، با چشمانش به رویم خندید و جعبه را کنار اتاق روی زمین گذاشت. با دو انگشت شاخه گل را از میان دو لبش برداشت و با لبخندی شیرین سلام کرد😍😊 و من در برابر این همه شور و شوق زندگی که در رفتارش موج میزد، چه سرد و بیاحساس بودم که با لبخندی بیرنگ و رو جواب سلامش را دادم و بیآنکه منتظر اهدای شاخه گلش بمانم، به بهانه کشیدن شام به آشپزخانه رفتم. به دنبالم قدم به آشپزخانه گذاشت و پیش از آنکه به سراغ قابلمه غذا بروم، شاخه گل را مقابل صورتم گرفت و با احساسی که تمام صورتش را پوشانده بود، زمزمه کرد:
_«اینو به یاد تو گرفتم الهه جان!»
و نگاهش آنچنان گرم و با محبت بود که دیگر نتوانستم از مقابلش بیتفاوت بگذرم که بلاخره صورتم به لبخندی ملیح گشوده شد و گل را از دستش گرفتم که گاهی فرار از حصار دوست داشتنی عشقش مشکل بود و بیآنکه بخواهم گرفتارش میشدم.
فرصت صرف شام به سکوت من و شیرین زبانیهای مجید میگذشت. از چشمانش خوب میخواندم که چقدر از سرد شدن احساسم زجر میکشد و باز میخواهد با گرمی آفتاب محبتش، یخ وجودم را آب کرده و بار دیگر قلبم را از آنِ خودش کند که با لبخندی مهربان پیشنهاد داد:
_«الهه جان! میای فردا شب شام بریم کنار دریا؟»
و من چقدر برای چنین جشنهای دو نفرهای، کم حوصله بودم که با مکثی نه چندان کوتاه پاسخ دادم:
_«حوصله ندارم.»
که بخاطر وضعیت جسمیام، بیحوصلگی و کج خلقی هم به حالم اضافه شده و رفتارم را سردتر میکرد.
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
🚨 سخننگاشت | نخست وزیر ژاپن: من قصد دارم پیام رئیس جمهور امریکا را به جنابعالی برسانم
👈 رهبر انقلاب اسلامی: ترامپ را شایسته مبادله هیچ پیامی نمیدانم
🔻 رهبرانقلاب، صبح امروز در دیدار نخستوزیر ژاپن: ما در حسن نیت و جدی بودن شما تردیدی نداریم اما در خصوص آنچه از رئیس جمهور آمریکا نقل کردید، من شخص ترامپ را شایسته مبادله هیچ پیامی نمیدانم و هیچ پاسخی هم به او ندارم و نخواهم داد. مطالبی را که بیان خواهم کرد، در چارچوب گفتگو با نخست وزیر ژاپن است زیرا ما ژاپن را کشوری دوست میدانیم، اگرچه گلایه هایی نیز وجود دارد. ۹۸/۳/۲۳
👊 این است #تفکر_انقلابی
#من_انقلابی_ام
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️
✅ @asheghaneruhollah
📢 سخننگاشت | نخست وزیر ژاپن: ترامپ به من گفته «امریکا قصد تغییر رژیم در ایران را ندارد»
⚠️ رهبر انقلاب اسلامی: آمریکا میخواهد؛ اما قادر به تغییر رژیم ایران نیست
🔻 رهبرانقلاب در دیدار امروز نخستوزیر ژاپن: مشکل ما با آمریکاییها موضوع تغییر رژیم نیست، زیرا آنها اگر چنین قصدی هم داشته باشند، قادر به اجرای آن نیستند، همانطور که رؤسای جمهور قبلی امریکا، در چهل سال گذشته، برای نابودی جمهوری اسلامی ایران تلاش کردند اما نتوانستند. اینکه ترامپ میگوید قصد تغییر رژیم را ندارد یک دروغ است زیرا اگر میتوانست این کار را انجام دهد، انجام میداد اما نمیتواند. ۹۸/۳/۲۳
👊 این است #تفکر_انقلابی
#من_انقلابی_ام
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️
✅ @asheghaneruhollah
🚨 سخننگاشت | نخست وزیر ژاپن: آمریکا درخواست مذاکره درباره موضوع هستهای دارد
⁉️ رهبر انقلاب اسلامی: آمریکا زیر توافق قبلی زده؛ کدام عاقلی با چنین کشوری دوباره مذاکره میکند؟
🔻 رهبرانقلاب در دیدار امروز نخستوزیر ژاپن: جمهوری اسلامی ایران به مدت پنج، شش سال در موضوع هستهای با امریکا و اروپاییها در قالب ۱ + ۵ مذاکره کرد و به یک نتیجه هم رسید، اما آمریکا زیر این توافق و قرارداد قطعی زد، بنابراین کدام فرد عاقلی است که دوباره با کشوری که زیر تمام توافقها زده، مذاکره کند؟ ۹۸/۳/۲۳
👊 این است #تفکر_انقلابی
#من_انقلابی_ام
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️
✅ @asheghaneruhollah
🚨 سخننگاشت | نخست وزیر ژاپن: عزم آمریکا برای جلوگیری از ساخت سلاح هستهای بوسیله ایران جدی است
👈 رهبر انقلاب اسلامی: اگر میخواستیم سلاح هستهای بسازیم، آمریکا هیچ کاری نمیتوانست بکند
🔻 رهبرانقلاب در دیدار امروز نخستوزیر ژاپن: ما با سلاح هستهای مخالفیم و فتوای شرعی من حرامبودن ساخت سلاح هستهای است اما این را بدانید که اگر ما قصد ساخت سلاح هستهای داشتیم، آمریکا هیچ کاری نمیتوانست بکند و اجازه ندادن آمریکا، هیچ مانعی ایجاد نمیکرد.
انباشت سلاح هسته ای اقدامی خلاف عقل است. او [ترامپ] که درباره سلاح هستهای حرف میزند چندهزار کلاهک هستهای در انبارش دارد. او صلاحیت ندارد که بگوید که فلان کشور سلاح هستهای داشته باشد یا نداشته باشد. ما چرا! ما چون مخالف با سلاح هستهای هستیم. ۹۸/۳/۲۳
👊 این است #تفکر_انقلابی
#من_انقلابی_ام
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️
✅ @asheghaneruhollah