5شب سوگواره فاطمی1397.شب اول هیئت عاشقان روح الله (3).mp3کربلایی حامد عطریان
زمان:
حجم:
16.94M
📢 #گزارش_صوتی
برنامه شب #اول
5⃣شب سوگواره فاطمی
👈همه مدیون تو هستند،الهی #مادر
سایه ات کم نشه از سر این #نوکرها ...
🎤کربلایی #حامد_عطریان
📌 #روضه_سوزناک
✅پیشنهاد دانلود
🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴
🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب اول هیئت عاشقان روح الله (4).mp3کربلایی حامد عطریان
زمان:
حجم:
5.01M
📢 #گزارش_صوتی
برنامه شب #اول
5⃣شب سوگواره فاطمی
👈بزرگتر از داغ تو داغی نیست...
🎤کربلایی #حامد_عطریان
📌 #زمینه_احساسی حضرت ارباب
✅پیشنهاد دانلود
🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴
🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب اول هیئت عاشقان روح الله (5).mp3کربلایی حامد عطریان
زمان:
حجم:
2.19M
📢 #گزارش_صوتی
برنامه شب #اول
5⃣شب سوگواره فاطمی
👈خیلی سخته اسیر بلا بشی😔
🎤کربلایی #حامد_عطریان
📌 #واحد_سنگین
✅پیشنهاد دانلود
🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴
🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب اول هیئت عاشقان روح الله (6).mp3کربلایی حامد عطریان
زمان:
حجم:
7.27M
📢 #گزارش_صوتی
برنامه شب #اول
5⃣شب سوگواره فاطمی
👈السلام علی بضعه المصطفی...
🎤کربلایی #حامد_عطریان
📌 #واحد_حماسی
✅پیشنهاد دانلود
🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴
🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب اول هیئت عاشقان روح الله (7).mp3کربلایی حامد عطریان
زمان:
حجم:
5.52M
📢 #گزارش_صوتی
برنامه شب #اول
5⃣شب سوگواره فاطمی
👈من از خودم خسته شدم
به محضر تو اومدم #یاحسین ❤️
🎤کربلایی #حامد_عطریان
📌 #شور_احساسی
✅پیشنهاد ویژه دانلود
🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴
🏴 @asheghaneruhollah
5شب سوگواره فاطمی1397.شب اول هیئت عاشقان روح الله (8).mp3کربلایی حامد عطریان
زمان:
حجم:
3.62M
📢 #گزارش_صوتی
برنامه شب #اول
5⃣شب سوگواره فاطمی
👈ای #جانم_علی
تب و تابم #علی
جان جانانم #علی 😍
🎤کربلایی #حامد_عطریان
📌 مدح امیرالمومنین
✅پیشنهاد ویژه دانلود
🏴هیئت عاشقان روح الله(ره) 🏴
🏴 @asheghaneruhollah
#اول_رجب
💢فردا را هیچ عاقلی از دست نمیدهد.
امام موسی کاظم(ع) در حدیثی در مورد ماه «رجب»:
هر کس یک روز از ماه #رجب را روزه بگیرد، آتش جهنم یک سال از او دور شود و هر کس ۳ روز از آن را روزه بگیرد، بهشت بر او واجب میشود.
🔵اعمال روز #اول رجب
-✅روزه: روایت شده که حضرت نوح(ع) در این روز به کشتى سوار شد و به کسانى که همراه او بودند امر فرمود روزه بگیرند که هر کس این روز را روزه بگیرد، آتش جهنم یک سال از او دور شود.
✅غسل
✅زیارت امام حسین(ع): از امام جعفر صادق(ع) #روایت شده است که هر کس امام حسین(ع) را در روز اول رجب زیارت کند، #خداوند او را بیامرزد.
این فرصت بزرگ را از دست ندهیم
#این_الرجبیون
#یاعلی
✅ @asheghaneruhollah
طفل #شش_ماهه تبسم نکندپس چه کند؟
مراسم عزاداری دهه سوم محرم۱۴۴۱
❤️شب #اول مراسم هیئت عاشقان روح الله
به کلام:حجت الاسلام استاد #شاه_آبادی
به نفس:کربلایی #امیر_ملکی
#علی_اصغر_ع_
#شهدای_مدافع_حرم
🆔 @asheghaneruhollah
#اول_رجب
💢فردا را هیچ عاقلی از دست نمیدهد.
امام موسی کاظم(ع) در حدیثی در مورد ماه «رجب»:
هر کس یک روز از ماه #رجب را روزه بگیرد، آتش جهنم یک سال از او دور شود و هر کس ۳ روز از آن را روزه بگیرد، بهشت بر او واجب میشود.
🔵اعمال روز #اول رجب
-✅روزه: روایت شده که حضرت نوح(ع) در این روز به کشتى سوار شد و به کسانى که همراه او بودند امر فرمود روزه بگیرند که هر کس این روز را روزه بگیرد، آتش جهنم یک سال از او دور شود.
✅غسل
✅زیارت امام حسین(ع): از امام جعفر صادق(ع) #روایت شده است که هر کس امام حسین(ع) را در روز اول رجب زیارت کند، #خداوند او را بیامرزد.
این فرصت بزرگ را از دست ندهیم
#این_الرجبیون
#یاعلی
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم 🖐سلام 🕊🕊/°°مقدمه°°\🕊🕊 🔹رمان «دمشق شهر عشق» 🔹 🌹بر اساس حوادث #حقیقی زمستان
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #اول
ساعت از یک بامداد🕐 میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ١٣٩٠ مانده بود و در این نیمه شب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنی تر بود.
روی میز شیشه ای اتاق پذیرایی هفت سین ساده ای چیده بودم🍃
و برای چندمین بار 🔥سعد🔥 را صدا زدم که اگر ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوش سلیقه گی ام توجه کند.😕
باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی اش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی📱 را از دستش کشیدم.
با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی اش همیشه خلع سالحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم
_هر چی خبر خوندی،بسه!😕
به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد
_شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!😏
لحن محکم عربی اش وقتی در لطافت کلمات فارسی مینشست، شنیدنی تر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم
تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
به صفحه گوشی نگاه کردم،👀📱 سایت العربیه باز بود...
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
⏪ ادامه دارد...
رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی
مصطفی🌸 را میدیدم که با دستی پر از خون سینه اش را گرفته بود.. و از درد روی زمین پا میکشید.😰😭
سوزش زخم شانه،.. 😭
مصیبت خونی که روی صندلی مانده.. 😭
و همسری که حتی 🔥از حضورش وحشت کرده بودم؛🔥😭
همه برای کشتنم کافی بود..
و این تازه #اول مکافاتم بود که سعد #بیرحمانه برایم خط و نشان کشید
_من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!
از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر #بوی_خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید😰😭
_ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!
با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست #ضرب_شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید
_به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!😡
هنوز باورم نمیشد عشقم #قاتل شده باشد..
و او به قتل خودم تهدیدم میکرد..
که باور کردم در این مسیر #اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود..
که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد
_نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!
نیروهای امنیتی سوریه هرچقدر خشن بودند،..
این زخم 🔥از پنجه هم پیاله های خودش🔥 به شانهام مانده بود،..
یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند..
و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد..
که دیگر عاشقانه هایش #باورم نمیشد..
و او از اشکهایم پشیمانی ام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید..😠
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
⏪ ادامه دارد...
رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم 🖐سلام ♥️*مقــدمہ رمــــــاݩ..➣♥️ 🔹رمان «تنها میان داعش» 🔹 این داستان برگر
💞☘️بسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘️💞
🇮🇷 رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #اول
وسعت سرسبز باغ،
در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود ڪه هر چشمی را نوازش میداد.
خورشید پس از یڪ روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر بهار، رخساره در بستر آسمان ڪشیده و خستگی یڪ روز بلند بهاری را خمیازه میڪشید.
دست خودم نبود،
ڪه این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنھا صورت زیبای او را میدیدم!
حتی بادی ڪه از میان برگ سبز درختان و شاخههای نخلها رد میشد، عطر عشق او را در هوا رها میڪرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میڪرد!
دلتنگ لحن گرمش،
نگاه عاشقش، صدای مهربان و خندههای شیرینش!
چقدر این لحظات تنگ غروب،
سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد.
و انگار همین باد،
نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود ڪه زنگ موبایلم به صدا در آمد.
همانطور ڪه روی حصیر ڪف ایوان نشسته بودم، دست دراز ڪردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم.
بعد از یڪ دنیا عاشقی،
دیگر میدانستم اوست ڪه خانه قلبم را دق الباب میڪند و بی آنڪه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم
_بله؟
با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میڪردم تا پاسخم را بدهد ڪه صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند
-الو...
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم،
شڪست. نگاهم به نقطه ای خیره ماند، خودم را جمع ڪردم و این بار با صدایی محڪم پرسیدم
_بله؟
تا فرصتی ڪه بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از ڪنار صورتم پایین آورده و شماره را چڪ ڪردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را ڪنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تڪرار میڪند
-الو... الو...
از حالت تهاجمی صدایش،
ڪمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم ڪه خودش با عصبانیت پرسید
-منو میشناسی؟؟؟
ذهنم را متمرڪز ڪردم،اما واقعاًصدایش برایم آشنا نبود که مردد پاسخ دادم
-نه!
و او بلافاصله و با صدایی بلندتر پرسید
-مگه تو نرجس نیستی؟؟؟
از اینکه اسمم را میدانست،
حدس زدم از آشنایان است،اما چرا انقدر عصبانی بود ڪه دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم
-بله، من نرجسم، اما شما رو نمیشناسم!
ڪه صدایش از آسمان خراش خشونت
به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد
-ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!
و دوباره همان خنده های شیرینش گوشم را پُر کرد. دوباره مثل روزهای اول #مَحرمشدنمان....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
#پیشنهاد_به_دوستان
✅ @asheghaneruhollah