eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
605 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ⚫️ علیه‌السلام می‌فرمایند: «مَا تَكَامَلَتِ النُّبُوَّةُ لِنَبِي حتی اقر بفضلها و معرفتها.» 🔰 در هیچ پیامبری کامل نشد، مگر این که کرد به فضل و معرفت به سلام‌الله‌علیها.¹ یعنی اگر کسی نبی و رسول مرسل و پیامبر اولوا‌ العزم شد، به خاطر و به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بود. ✅ پس اصل نبوت انبیاء، سلام‌الله‌علیها است! 📚 ۱. عوالم العلوم، ص۱۶۱. ◼️ ؟! ☑️ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 بیست و چهارم ذی الحجه سالروز مباهله از اینکه علی(ع) در دل دارید شاکر و شاد باشید! ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_سیصد_وهجدهم از یادآوری خاطرات تلخ گذشته، قفسه سینه‌ام از حجم غم سن
🌴 🌴 خورشید کم کم در حال غروب بود🌆 و نمی‌دانم از عزم عاشقانه زائران شرمنده شده بود که اینچنین سر به زیر انداخته یا می‌خواست مقدمات استراحت میهمانان پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را فراهم کند که پرده روز را جمع می‌کرد تا بستر شب آماده شود. در منظره افسانه‌ای غروب سرخ مسیر کربلا، تا چشم کار می‌کرد در دو طرف جاده، 🏴پرچم‌های سرخ❤️وسبز💚 وسیاه🏴 بر روی پایه‌های بلندی نصب شده و در این میان، پوسترهای بلندی خودنمایی می‌کردند. پوسترهایی که بیشتر در محکومیت 👈جنایات داعش و دیگر گروه های تکفیری و حمایت آمریکا از این فرقه‌های افراطی طراحی شده بود👉 و چه هنرمندانه رژیم صهیونیستی را مورد حمله قرار داده و مسبب همه مصیبت‌های جهان اسلام می‌دانست. در یکی از پوسترها تصویر با شکوهی از 💚سید حسن نصرالله،💚 دبیر کل حزب الله لبنان نقش بسته و در زیر آن عبارت جالبی از سخنرانی این شخصیت محبوب جهان اسلام نوشته شده بود: «دولت که هیچ، کشور که هیچ، روستا که هیچ، ما حتی طویله‌ای هم به نام اسرائیل نمی‌شناسیم!»💪 عبارتی غرورآفرین که لبخندی فاتحانه بر صورتم نشاند☺️😍 و تشویقم کرد تا در همان لحظه نابودی اسرائیل را از خدا طلب کنم 🙏که هنوز صحنه‌های مصیبت بار جنایت‌های این رژیم در همین ماه رمضان گذشته در غزه😒 را فراموش نکرده و می‌دانستم جنایت‌های امروز داعش در عراق و سوریه هم بازی کثیفی برای سرگرم کردن دنیا و به فراموشی سپردن نسل کشی اسرائیلی‌هاست. با غروب قرص خورشید، ما هم دل از این مسیر بهشتی کَندیم و برای استراحت🚶‍♂️😴 به یکی از موکب‌های کنار جاده رفتیم. ساختمانی با دو سالن سیمانی مجزا برای بانوان و آقایان که با سلیقه فرش شده و صاحب موکب با خوش‌رویی تعارفمان می‌کرد تا داخل شویم و افتخار میزبانی از زائران امام حسین (علیه‌السلام) را به او بدهیم. آسید احمد و مجید، وسایل مربوط به ما را از کوله‌هایشان خارج کردند و به دستمان دادند که دیگر باید از هم جدا می‌شدیم و من به همراه مامان خدیجه و زینب‌سادات به سالن خانم‌ها رفتم. دور تا دور دیوارهای سالن، تشک و پتو و بالشت‌های نو و تمیزی برای استراحت میهمانان چیده شده و خانم صاحب‌خانه راضی نمی‌شد خودمان دست به چیزی بزنیم که خودش تشک‌ها را برایمان پهن کرد☺️ و بالشت و پتو هم آورد تا راحت دراز بکشیم که اینهمه که ما از پذیرایی خالصانه و بی‌ریای شیعیان عراقی لذت می‌بردیم،😍☺️ پادشاهان عالم در ناز و تنعم نبودند. زنان عربی که در همان سالن استراحت می‌کردند، دلشان می‌خواست به هر زبانی با ما ارتباط برقرار کرده، بدانند از کجا آمدیم و چه حس و حالی داریم☺️ و به جای من و زینب‌سادات که از حرف‌هایشان چیز زیادی متوجه نمی‌شدیم، مامان خدیجه با مقدار اندکی که از زبان عربی می‌دانست، هم صحبت‌شان شده و همچون کسانی که سالهاست همدیگر را می‌شناسند، با هم گرم گرفته بودند.😍 گویی امام حسین (علیه‌السلام) تمام کسانی بود که اینجا حاضر بودند و همین وجه مشترک، نه فقط عراقی و ایرانی که افرادی از کشورهای مختلف را مثل اعضای یک خانواده که نه، مثل یک روح در هزاران بدن، دور هم جمع کرده بود که با چشم خودم پرچم‌هایی از کشورهای مختلف آسیایی و آفریقایی و حتی کشورهایی مثل روسیه و نیوزیلند را دیدم و اینها همه غیر از حضور میلیونی زائران ایرانی و افغانی و دیگر کشورهای عربی منطقه بود.😊 مامان خدیجه با خانم عربی که کنارش نشسته بود، هم صحبت شده و من و زینب‌سادات بیشتر با هم حرف می‌زدیم.😍😍 ⏪ ادامه دارد... رمان زیبای 📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍️ نویسنده:خانم 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 ✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم.. که آنهم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت.😍😭🤗 با هر دو دستش شانه هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.☺️ او نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم😣 که چند ساعت پیش سعد🔥 مرا در سیاهچال ابوجعده🔥رها کرد،.. خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در این بهشت مست این زن🌺 شده بودم.☺️ به پشت شانه هایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد _اسمت چیه دخترم؟😊 و دیگر که زینبه در دلم شکست..😍😢 و زبانم پیشدستی کرد _زینب!☺️😍 از امشب... پس از سالها باورم شده و با حضرت زینب(س) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم😍☝️ و همینجا باید به نذرم میکردم.. که در برابر چشمان نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم.✨🍃 کنار حوض میان حیاط صورتم را ، مرا تا اتاق کشاند و پرده را تا راحت باشم☺️ و ظاهراً دختری در خانه نداشت که عذر تقصیر خواست _لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!😊 از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید _تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم!😄 و رفت و نمیدانست از هر حرکت چه دردی برایم دارد..😣 که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم... مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را کرد و خواست.. 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah