✍رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🔻 #قسمت_سی_وچهارم
با رفتن او، پاهایم سست شد و دوباره روی مبل نشستم. مادر با گامهایی کُند و سنگین بازگشت و مثل من، سر جایش نشست.
برای لحظاتی هر دو ساکت به نقطهای نامعلوم خیره بودیم تا سرانجام این سکوت را مادر شکست:
_«اصلاً فکر نمیکردم به تو نظری داشته باشه!»😟
نگاهش کردم و دیدم با نگاهی مات به دیوار روبرویش خیره مانده و پلکی هم نمیزند. در جواب جملهای که حرف دلِ خودم بود، هیچ نگفتم که مادر به چشمانم خیره شد و پرسید:
_«تو خودت چیزی حس کرده بودی؟!!!»
در مقابل سؤال صادقانه مادر چه میتوانستم بگویم؟ من از روزی که او به این خانه قدم گذاشت، پای دلم را در ساحل نمناک احساسش به آب زدم و تا امروز بارها در برابر امواج سهمگین احساسی مبهم، #مقاومت کرده بودم تا #عنان_دلم_رابه_دست_شیطان_ندهم! بارها #ندای_نگاهش تا #پشت خانه #قلبم آمد و من #برای_رضای_خدا، درهای خانه را بستم! بارها نغمه نفسهایش را از پشت پنجرههای جانم شنیدم و به #نیت_خشنودی_پروردگار، پردههای دلم را کشیدم تا حتی نگاهم به نگاهش نیفتد! 🙈💖هرچند در این مدت، قلبم خالی از لغزش نبود
و گاهی بیاختیار به تماشای خیالش مینشستم، اما خدا شاهد بود که هرگز نگاهش آنقدر بیحیا نبود که در آیینه چشمانش نقشی را به وضوح بخوانم و به راز درونش پِی ببرم که سکوتم طولانی شد و مادر جواب سؤال خودش را داد:
_«اگه نظر منو بخوای، همین #نجابتی که این مدت به خرج داده کافیه تا این آدم رو بشناسی!»👉
در برابر پاسخ عارفانه مادر، تنها نگاهش کردم که به رویم لبخندی مادرانه زد و گفت :
_«حالا چرا انقدر رنگت پریده؟»😧
و شاید اوج پریشانیام را احساس کرد که از جایش بلند شد و به سمتم آمد. خم شد و شانههایم را در آغوش کشید و همزمان زیر گوشم زمزمه کرد:
_«عزیز دل مادر! مادر قربونت بشه! به خدا توکل کن! از خدا بخواه کمکت کنه!»😍
با شنیدن این کلمات لبریز مِهر و محبت، هر آنچه در این مدت بر دلم مانده بود، شبیه شبنمی شیرین پای چشمانم نشست. تنها خدا میدانست که در این مدت چه لحظات سختی را گذرانده بودم؛ از احساسات مبهمی که هر روز به بهانهای درِ خانه دلم را دقالباب میکردند، تا جام سرریز نگاههای پُر از معنی و خالی از حرف او، تا صدای لبریز از احساس و غریبه او و حتی دل خودم که گاهی با من غریبه میشد و حالا معنی و مفهوم همه را با تمام وجودم احساس میکردم!
حق داشتم این کوله بار سنگین احساس را که تا امروز روی شانههای نحیف دلم تحمل کرده بودم، اینجا و در آغوش بینظیر مادرم بر دامنش بگذارم! هرچند حالا بار سنگینتری بر دلم نشسته و آن هم نگرانی از سرنوشتی بود که میخواست با مردی 🌸شیعه🌸 پیوند پیدا کند، کسی که بارها آرزوی هدایتش به مذهب 🌺اهل تسنن🌺 را در دلم پرورانده و حالا به خواستگاریام آمده بود.
او برایم مثل هر کس دیگر نبود که به سادگی خواستگاریاش را نادیده بگیرم، بیتفاوت از کنار نگاههای سرشار از احساسش عبور کنم و تنها به بهانه تفاوتهای مذهبی، حضورش را از زندگیام محو کنم!
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
💞☘️بسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘️💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #پنجاه﴿آخــࢪ﴾
برای چشیدن شهادت سرشان روی بدن سنگینی میڪرد و حیدر هنوز از همه غم هایم خبر نداشت ڪه در ترافیڪ ورودی شهر ماشین را متوقف ڪرد،رو به صورتم چرخید و بااشتیاقی ڪه ازآغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال ڪرد :
_عباس برات از حاج قاسم چیزی نگفته بود؟
و عباس روزهای آخر #آیینهحاجقاسم شده بود ڪه سرم را بهنشانهتأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود ڪه اسم برادر شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میڪرد و همین گریه دل حیدر را خالی ڪرد.
ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میڪرد تا حرفیبزنم و دردی جز داغ عباسوعمو نبود ڪه حرف را به هوایی جز هوای شهادت بردم :
_چطوری آزاد شدی؟
حسم را باور نمیڪرد ڪه به چشمانم خیره شد و پرسید :
_برا این گریه میڪنی؟
و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر مظلومش ڪم دردی نبود ڪه زیر لب زمزمه ڪردم :
_حیدر این مدت فڪر نبودنت منو ڪشت!
و همین جسارت عدنان برایش دردناڪتر از اسارت بود ڪه صورتش سرخ شد و با غیظی ڪه گلویش را پُر ڪرده بود، پاسخ داد :
_اون شب ڪه اون نامرد بهت زنگ زد و تهدیدت میڪرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به خدا حاضر بودم هزار بار زجرڪشم ڪنه، ولی باتو حرف نزنه!
و از نزدیڪ شدن عدنان به ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :
_امروز وقتی فهمیدم ڪشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!
و فقط امداد امیرالمؤمنین﴿؏﴾ مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم غیرت میلرزد ڪه دوباره بحث را عوض ڪردم :
_حیدر چجوری اسیر شدی؟
دیگر به ورودی شهر رسیده و حرڪت
ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود ڪه ترمز دستی را ڪشید و گفت :
_برای شروع عملیات، من و یڪی دیگه از بچهها ڪه اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو ڪمین داعش افتادیم، اون شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار ڪنم، اسیرم ڪردن و بردن سلیمان بیڪ.
از تصور دردوغربتی ڪه عزیزدلم ڪشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی ڪه عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :
_یڪی از شیخهای سلیمان بیڪ ڪه قبلا با بابا معامله میڪرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمڪ ما رو خورده بود و میخواست جبران ڪنه ڪه دو شب بعد فراریم داد.
از اعجازی ڪه عشقم را نجات دادهبود دلم لرزید و ایمانداشتم از ڪرم #ڪریماهلبیت﴿؏﴾ حیدرم سالم برگشته ڪه لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :
_حیدر نذر ڪردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!
و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود ڪه عاشقانه نگاهم ڪرد و نازم را خرید :
_نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده ڪه وقتیحرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!
دستانم هنوز درگرمای دستش ماندهو دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیڪردم ڪه از جام چشمان مستش سیرابم ڪرده بود.
مردم همه با پرچمهای یاحسین﴿؏﴾ و یا قمربنیهاشم﴿؏﴾ برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد. بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان ڪرده بود ڪه حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باورڪنم #پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
😍پایان😍
🔴 سید حسن نصرالله : ای برادر و ای خواهران
این نبرد مثل بقیه نبرد ها نیست.گام به گام حرکت میکنیم.
سیاست ما در نبرد کنونی، میدان است که عمل میکند ، میدان است که سخن میگوید. بعد ما می آییم گزارش میدهیم.
بنابراین چشم هایتان به میدان باشد نه به سخنرانی ها
#مقاومت
🇮🇷🇵🇸 @AsheghaneRuhollah
آیت الله رئیسی:
راه حل پایدار (درخصوص فلسطین )آنچه که امام خامنه ای حفظه الله مطرح کردند و امروز در سازمان ملل ثبت شده است:
تشکیل دولت فلسطینی از بحر تا نهر
#طوفان_الاقصی #فلسطین
#مقاومت
🇮🇷🇵🇸 @AsheghaneRuhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید حسن نصرالله:
ما به زمان وعده داده شده نزدیک میشویم!
مهدی و مسیح علیهمالسلام هردو باهم خواهند آمد.
#میلادحضرتمسیح
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#مقاومت
🇮🇷🇵🇸@AsheghaneRuhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
چه گوییم که نگاهت اذن حمله است....
#رهبری
#مقاومت
#اللهماحفظقائدناالامامسیدعلیخامنهای❤️
🇮🇷🇵🇸 @AsheghaneRuhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی از برنامهٔ جریان -قسمت اول- با حضور آیتالله میرباقری.
فـردی که سالهاست فراتر از روشهایِ مرسوم روی منبر؛ به تبیینِ روشهایِ نفوذ بنیادهای فکری غرب و نقدِ این تفکر میپردازه و بدونِ جنجال و حاشیه «تقابل جبههٔ کفر و جبههٔ حق» رو برای مخاطب تفهیم میکنه. صریح! صمیمی، مستند و مستدل.
حالا روزنامهٔ هممیهن نسبت به حضور ایشون در برنامهٔ جریان با این تیتر واکنش نشون داده؛ «تئوریسینِ جنگ»!!
#سوال
————-
در شرایطی که حیاتیترین تقابلِ تاریخ بین جبههٔ حق و باطل در حال اتفاق افتادنه؛ و منطقه به واسطهٔ آتشافروزیهایِ غرب و رژیم صهیونی و کُشتار بیش از ۴۰ هزار انسان ملتهبه؛
و مهمتر از همه جبههٔ کفر با تمامِ توان برای تقابل با «حق» به میدان اومده؛ تبیینِ اساس و دلایلِ تقابلِ جبههٔ کفر و حق بیشتر از هرزمانِ دیگهای لازمه؛ اما هممیهن بجایِ تحسین مواضع ایتالله میرباقری بعنوان «یک تئوریسینِ اندیشهٔ محـورِ مقــاومت» به تخریبِ این شخصیت وارسته با چنین تیترِ مغرضانهای پرداخته.
با دیدنِ این بخش کوتاه از گفتگوی «نقطهزن»ِ ایتالله میرباقری متوجهِ چراییِ⁉️ تخریبِ ایشون توسط این جریان میشید.
👈-صوت جلسهٔ اول.
👈-صوت جلسهٔ دوم.
#مقاومت #شهادت #مرد_میدان
🇮🇷🇵🇸@AsheghaneRuhollah