eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
595 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
Arzi-Shab1Moharram1396[02].mp3
2.43M
🏴 ✋السلام علیک یا مسلم ابن عقیل_ع_ 🔻این تن برود زیر لگد پیکر تو نه😭 🎤حاج 😭 روضه غربت مسلم وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
4_421541110138013834.mp3
7.42M
🏴 ✋السلام علیک یا مسلم ابن عقیل_ع_ 🔻 اومده همه تو را صدا میزنند... 🎤کربلایی 😭پیش زمینه وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
منم و شهر نامردی.mp3
10.36M
🏴 ✋السلام علیک یا مسلم ابن عقیل_ع_ 🔻منم و شهر نامردی 🔺کوفه نیا حسین جان کاشکی برگردی 🎤حاج 😭 زمینه وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Boroumand-Shab1Moharram1396[10].mp3
4.64M
🏴 ✋السلام علیک یا مسلم ابن عقیل_ع_ 🔻به چه کنم افتادم چه کنم برگردی 🔺خیر نبینند آبرومو بردن کوفی ها 🎤کربلایی 😭شور روضه ای وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Ataei-Shab1Moharram1396[03].mp3
5.22M
🏴 ✋السلام علیک یا مسلم ابن عقیل_ع_ 🔻از وقتی اینجا اومدم تو سینمه غم عجیب 🎤کربلایی 😭واحد سنگین وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Rasoli-Shab1Moharram95-sangin.mp3
4.58M
🏴 ✋السلام علیک یا مسلم ابن عقیل_ع_ 🔻باز داره صدای گریه های روضه هات میاد 🔺آخ که چقدر لباس سیاه به نوکرات میاد 🎤حاج 😭واحد حماسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
05 haj mahdi akbari shabe1 moharam97.mp3
4.04M
🏴 ✋السلام علیک یا مسلم ابن عقیل_ع_ 🔻عاقبت یه روز برات میمیرم 🔺روز مرگ من باشه 🎤حاج 😭شور طوفانی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Ranaeii-Shabe 01 (8).mp3
7.47M
🏴 ✋السلام علیک یا مسلم ابن عقیل_ع_ 🔻شب اول شب اشک فاطمه 🔺شب دوم شب خیمه زدن تو کربلا 🔻شب سوم شب اوج ناله ها 🎤کربلایی 😭شور احساسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
🔺سرلشکر باقری: در سال 75 مسئولان کردستان عراق و همچنین مسئولان حزب دموکرات کردستان به صورت کتبی تعهد دادند که در ایران دست به هیچ ‌گونه عملیاتی نزنند اما با تحریک آمریکایی‌ ها عهد و پیمان خود را شکستند. پس از این اقدامات چندین بار تذکراتی به آنها داده شد و حتی مسئولان اقلیم کردستان نیز تذکراتی به این گروه دادند که متاسفانه گوشی برای شنیدن آن نداشتند. پاسخ موشکی اخیر ما حق دفاع از خود بود و اجازه نمی‌دهیم این نا امنی‌ها ادامه یابد. در صورتی که اقدامات این گروه‌ها و افراد ادامه یابد اتفاق اخیر می‌تواند تکرار شود 🏴 @asheghaneruhollah
شب اگر بی یاد اربابم فرو بندم دو چشم صبح فردا چشم من بینا نباشد بهتر است 🏴صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین🏴 🌟شبتون حسینی🌟 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 6⃣1⃣1⃣ به تندی شروع
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 7⃣1⃣1⃣ آرام به سمت اتاق مادر رفتم. درش نیمه باز بود. نگاهش کردم. پس چرا حرف نمی زد؟ من به طمعِ سلامتی اش پا به این کشور گذاشته بودم، کشوری که یک دنیا تفاوت داشت با آنچه که در موردش فکر می کردم. فکری که برشورهای سازمانیِ پدر و تبلیغات غرب برایم ساخته بود. اما باز هم می ترسیدم.. زخم خورده، حتی از سایه ی خودش هم وحشت دارد.. مادر تسبیح به دست روی تختش به خواب رفته بود.. چرا حتی یکبار هم در بیمارستان به ملاقاتم نیامد؟ مگر ایران آرزویِ دیرینه اش نبود؟ پس چرا زبان باز نمی کرد.. صدای در آمد و یا الله گوییِ بلند حسام. پروین را صدا میزد، با دستانی پر از خرید.. بی حرکت نگاهش می کردم و او متوجه من نبود.. او یکی از حل نشده ترین معماهایِ زندگی ام بود. فردی که مسلمانی اش نه شبیه به داعشی ها بود و نه شبیه به عثمان.. در ظرفِ اطلاعاتی ام در موردِ افراد داعش کلامی جز خشونت، خونخواری، شهوت و هرزگی پیدا نمی شد و حسام درست نقطه ی مقابلش را نشانم میداد، مهربانی، صبر، جذبه، حیا و حسی عجیب از خدایی که تمام عمر از زندگی ام حذفش کردم. صوفی از مهارتش در بازیگری می گفت، اما مگر میشد که این همه حسِ ملس را بازی کرد؟ نمیدانم.. شاید اصلا دانیال را هم همین طور خام کرده بود.. اسلام ِعثمان هم زمین تا آسمان با این جوان متفاوت بود. عثمان برای القایِ حس امنیت هر کاری که از دستش برمی آمد، دریغ نمی کرد. از گرفتن دستهایم تا نوازش.. اما حسام هنوز حتی فرصتِ شناسایی رنگِ چشمانش را هم به من نداده ومن آرام بودم، به لطفِ سر به زیری و نسیمِ خنکِ صدایش.. بعد کمی خوش و بش با پروین، جا نمازی کوچک از جیبش در آورد و به نماز ایستاد. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 8⃣1⃣1⃣ دوست نداشتم کسی کچلی ام را ببیند پس کلاه گلداری را که پروین برایم تهیه کرده بود بر سرم محکم کردم و رویِ مبلی درست در مقابلِ جا نمازِ حسام نشستم. با طمئنیه ی خاصی نماز می خواند.. ماننده روزهایِ اولِ مسلمانیِ دانیال. به محض تمام شدنِ نمازش با چشمانی به فرش دوخته، نیم خیزشد و سلام گفت. بی جواب، زل زدم به صورتِ کامل ایرانی اش پرسیدم: " چرا نماز میخوونی..؟؟ " لبخند زد : " شما چرا غذا میخورین؟؟ " به پشتی مبل تکیه دادم : " واسه اینکه نمیرم.. " مهرش را در دستش گرفت " منم نماز میخوونم، واسه اینکه روحم نمیره.. " جز یکبار در کودکی آن هم به اصرار مادر، هیچ وقت نماز نخواندم. یعنی خدایی را قبول نداشتم تا برایش خم و راست شوم.. اما یک چیز را خوب می دانستم و آن اینکه سال هاست روحم از هر مُرده ایی، مُرده تر است و حسام چقدر راست می گفت.. جوابی نداشتم، عزم رفتن به اتاقم را کردم که صدایم زد و من سر جایم ایستادم. مُهر را نزدیک بینی اش گرفت و عمیق عطرش را به ریه کشید " این مُهر مال شما.. عطرِ خاکش، نمک گیرتون میکنه.." . معنایِ حرفش را نفهمیدم. فقط مهر را گرفتم و به اتاقم پناه بردم. نمیدانم چرا بی جوابی در مقابلش، کلافه ام کرده بود. مهر را روی میز گذاشتم. اما دیدنش عصبی ترم می کرد. پس آن را داخل جیبِ مانتویِ آویزان از تختم گذاشتم و با خشم به گوشه ای از اتاق پرتش کردم. این جوان، خوب بلد بود که رقیبش را فیتیله پیچ کند. نمیدانم چرا؟ اما تقریبا تمامِ وقتش را در خانه ی ما می گذراند و من خود را اسیری در چنگالِ او می دیدم. بعد از شام به سراغش رفتم تا فکری به حالِ مادر کند و او با لحنی ملایم برایم توضیح داد... ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
◼️روز دوم #محرم◼️ کاروان رسید خدا رحم کند ‼️دهه اول محرم وعده ما هر روز #ظهر در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
shafa zan almani.darestani.mp3
3.52M
🏴 🔖 زن آلمانی و شفای فرزندش 🔖 🎤حجت الاسلام 😭 روضه ورود به کربلا وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Taheri-Shab2Moharram1396[02].mp3
8.78M
🏴 🔻که رسیده به کربلا 🎤حاج 😭 روضه ورود به کربلا وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Taheri-Shab2Moharram1396[03].mp3
6.06M
🏴 🔻درست میبینه چشم من یا که تاره 🔺برادر اونا نخله یا سپاه سواره 🎤حاج 😭 روضه ورود به کربلا وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
,پیچیده درزمین.mp3
6.8M
🏴 🔻پیچیده در زمین چاووش آسمان 🔺باز این چه شورش است یا صاحب الزمان 🎤کربلایی 😭 پیش زمینه وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
[WWW.FOTROS.IR]ma95071203.mp3
14.42M
🏴 🔻خیمه شد برپا دلشوره افتاده 🔺تو دل دختر زهرا_س_ 🎤حاج 😭زمینه وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
هیئت عاشقان روح الله_محرم96_شب چهارم (4).mp3
5.1M
🏴 🔻تو با همه فرق داری 🔺تو اینو ثابت میکنی ماه محرم 🎤کربلایی 😭 شور احساسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
fadaeian-muharam96-02 (5).mp3
14.81M
🏴 🔻کاشکی از همین راه که اومدیم 🔺برگردیم مدینه 🎤کربلایی 😭واحد سنگین وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Seyed Reza Narimani - 02 Moharam (6).mp3
6.6M
🏴 🔻دخیل پرچمت شدم 🔺اسیر ماتمت شدم 🎤کربلایی 😭واحد حماسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Shab dovom moharam 1396 (3).mp3
13.76M
🏴 🔻کجای دنیا قدم میذاریم؟ 🔺برگردیم بیا دل من گرفته باهم بریم مدینه😭 🎤کربلایی 😭شور شنیدنی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
08-Shoor-Nariman Panahi-Moharam (Shab 1) 950711.mp3
7.94M
🏴 🔻ارباب سلام من به پیکر تو 🔺عبا را بردند سر زخمی شما را بردند😭 🎤کربلایی 😭شور روضه ای وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 8⃣1⃣1⃣ دوست نداشتم کسی کچلی ام را ببیند پس کلاه
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 9⃣1⃣1⃣ که در زمانِ بستری بودنم، او را نزد پزشک برده و تشخیص، شوکِ عصبی شدید و زندگی در گذشته های دور است.. یعنی دیگر مرا نمی شناخت؟؟ چه مِنویِ بی نظیری از زندگی نصیبِ من شده بود.. نیمه های شب ویبره ی گوشیِ مخفی شده از چشم حسام را در زیر تشکم حس کردم. جواب دادم. صدایِ پشتِ خط شوکه ام کرد.. او دیگر در اینجا چه می کرد؟؟ همراهِ صوفی آن هم در ایران.. " الو.. سارا جان.. منم عثمان.. " یعنی صوفی راست می گفت؟؟ چرا این راهی که میرفتم، ته نداشت.. خودش بود. عثمان.. با همان لحن مهربان و همیشه نگرانش.. اما برای چه به اینجا آمده بود؟ در فرودگاه گفت که به عنوان یک دوست هر کمکی که از دستش بربیاید دریغ نمی کند.. حالا این فداکاری دوستانه بود یا از سرِ عشق ؟؟ " سارا.. من زیاد نمی تونم حرف بزنم.. تمامِ حرفهایِ صوفی درسته.. جونِ تو و دانیال در خطره.. حسام واسه رسیدن به دانیال هر کاری می کنه.. تو طعمه ای واسه گیر انداختنِ برادرت.. باید فرار کنی.. ما کمکت می کنیم.. من واسه نجاتِ جونت از جونمم می گذرم.. فکر کنم اینو خوب فهمیده باشی. " راست می گفت.. عثمانِ مهربان برایِ داشتنم هر کاری می کرد.. اما مگر ترسوها از جانشان هم هزینه میکنند؟؟ این عثمان اصلا شبیه به آن مهاجرِ مسلمانِ بزدل در آلمان نبود.. صدایم لرزید " اصل ماجرا چیه؟ مگه نگفتی دانیال رو تو خاطراتم دفن کنم؟ مگه نگفتی اون الان یه وحشیِ آدم کشه؟ مگه صوفی نگفت که انتقام می گیره.. اینجا چه خبره؟؟ " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 0⃣2⃣1⃣ بی تعلل جواب داد " سارا.. سارا جان.. الان وقته این حرفا نیست.. بعدا همه چی رو می فهمی، فعلا باید از اون خونه فراریت بدیم.. سارا، تو به من اعتماد داری؟؟ " من دیگر حتی به خودم هم اعتماد نداشتم. نفسی عمیق کشیدم. صدایم کرد.. جوابش را ندادم.. " سارا من فقط و فقط به خاطر تو به این کشور اومدم.. به من اعتماد کن.." عثمان خوب بود.. اما خوبی هایِ حسام بیش از حد، قابل باور بود.. باید تصمیم میگرفتم. پایِ دانیال درمیان بود " باید چیکار کنم؟؟ " دلم برایِ یک لحظه دیدنِ برادرم پرمی کشید.. کاش می شد که صدایش را بشنوم.. نفسی راحت کشید " ممنونم ازت.. به زودی خبرت می کنم.." بیچاره عثمان، از هیچ چیز خبر نداشت.. نه از بیماری ام.. نه از چهره ای که ذره ای زیبایی در آن باقی نمانده بود.. دوست داشتم در اولین برخورد، عکس العملش را ببینم.. شک نداشتم که به محض دیدنم از فرط پشیمانی، آه از نهادش بلند میشد.. سرگردان تر از مسافری راه گم کرده در کویر بودم. کاش دنیا یک روز استراحت برایم قائل می شد. دوباره درد همچون گربه ای بی چشم و رو به شیشه ی ترک خورده ی وجودم چنگال کشید. سرم پر بود از سوالات مختلف. حسام چه چیزی از دانیال می خواست؟؟ چرا از یان خبری نبود؟ حتی تماس هایم را بی پاسخ می گذاشت.. حسام.. حسام.. حسام.. تنفرِ دلنشین زندگی ام.. کاش بود و می خواند تا درد، فرار را برقرار ترجیح دهد.. آن شب تا صبح با بی قراری دست و پنجه نرم کردم. صدایِ یالله گویی حسام در محیط پیچید.. سرطان که جانم را به یغما برده بود، کاش حداقل موهایم را برایم می گذاشت، مطمئنا ابزارخوبی بود محضه شکنجه ی این بچه مسلمان.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷