eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
595 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
ولادت امام زمان_عج_حاج امیر نمازی (5).mp3
2.52M
🌹جشن ولادت امام زمان_عج_ 🍂من فدای حرم عمه جان زینب تو 🎤حاج امیر پیشنهاد دانلود ✅ @asheghaneruhollah
💞 📚 _۵دقیقہ بعد رامین رسید... سوار ماشیـݧ شدم بدوݧ اینکہ حرفے بزنہ حرکت کرد. _نگاهش نمیکردم ب صندلے تکیہ داده بودم بیرونو نگاه میکردم همش صداے سیلے و حرفاے ماماݧ تو گوشم میپیچید باورم نمیشد. اوݧ مـݧ بودم کہ با ماماݧ اونطورے حرف زدم❓❓❓ واے کہ چقدر بد شده بودم _باصداے بوق ماشیـݧ بہ خودم اومدم رامیـݧ و نگاه کردم چهرش خیلے آشفتہ بود خستگے رو تو صورتش میدیدم چشماش قرمز بود مث ایـݧ کہ دیشب نخوابیده بود دستے بہ موهاش کشید وآهی ازتہ دل دلم آتیش گرفت آشوب بودم طاقت دیدݧ رامیـݧ و تو اوݧ وضعیت نداشتم _ناخودآگاه قطره اشکی از چشمام سرازیر شد رامیـݧ نگام کرد چشماش پراز اشک بود ولے با جدیت گفت: اسماء نبینم دیگہ اشک و تو چشمات اشکمو پاک کردم و گفتم:پس چرا خودت.... حرفمو قطع کرد و گفت بخاطر بیخوابے دیشبہ بیخوابے❓چرا❓ _آره نگرانت بودم خوابم نبرد جلوے یہ کافے شاپ نگہ داشت رفتیم داخل و نشستیم سرشو گذاشت رو میز و هیچے نگفت چند دیقہ گذشت سرشو آورد بالا نگاه کرد تو چشام و گفت: _اسماء نمیخواے حرف بزنے چرا میخوام خوب منتظرم رامیـݧ ماماݧ مخالفت کرد دیشب باهم بحثموݧ شد خیلے باهاش بد حرف زدم اونقدرے ک... اونقدرے ک چی اسماء❓ اونقدرے ک فقط با سیلے ساکتم کرد دیشب انقدر گریہ کردم ک خوابم برد و نفهمیدم زنگ زدے _پوفے کرد و گفت مردم از نگرانے اما حال خرابش بخاطر چیز دیگہ بود ترجیح دادم چیزے نگم و ازش نپرسم اون روز تا قبل از تاریکے هوا باهم بودیم همش بهم میگفت ک همه چے درست میشہ و غصہ نخورم چند بار دیگہ هم با ماماݧ حرف زدم اما هر بار بدتر از دفہ ے قبل بحثموݧ میشد و ماماݧ با قاطعیت مخالفت میکرد _اوݧ روز ها حالم بد بود دائم یا خواب بودم یا بیروݧ حال حوصلہ ے درس و مدرسہ هم نداشتم میل بہ غذا هم نداشتم خیلے ضعیف و لاغر شده بودم _روزهایے ک میگذشت تکرارے بود در حدے ک میشد پیش بینیش کرد رامیـݧ هم دست کمے از مـݧ نداشت ولے همچناݧ بر تصمیمش اصرار میکرد و حتے تو شرایطے ک داشتم باز ازم میخواست با خانوادم حرف بزنم اوایل دے بود امتحانات ترمم شروع شده بود یہ روز رامیـݧ بهم زنگ زد و گفت باید همو ببینیم ولے نیومد دنبالم بهم گفت بیا هموݧ پارکے ک همیشہ میریم _تعجب کردم اولیـݧ دفہ بود کہ نیومد دنبالم لحنش هم خیلے جدے بود نگراݧ شدم سریع آماده شدم و رفتم رو نمیکت نشستہ بود خیلے داغوݧ بود... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانوم علی آبادی 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 ✍ @asheghaneruhollah
🌹السلام علیک یا أباعبدلله الحسین🌹 باز هم این دل دیوانہ تو را مےخواهد.. دل بشڪستہ ز دسٺ تو عطا مےخواهد خستہ‌ام از همہ دنیا و گرفتارانش.. کرمے کن که دلم ڪرب‌وبلا مےخواهد @asheghaneruhollah
💞 📚 _رفتم کنارش نشستم. سرشو به دستش تکیہ داده بود سلام کردم بدوݧ ایـݧ کہ سرشو برگردونہ یا حتے نگام کنہ خیلے سردو خشک جوابمو داد حرف نمیزد _نمیفهمیدم دلیل رفتاراشو کلافہ شده بودم بلند شدم ک برم کیفمو گرفت و گفت بشیـݧ باید حرف بزنیم _با عصبانیت نشستم و گفتم: جدے❓❓خوب حرف بزݧ ایـݧ رفتارا یعنے چے اصلا معلومہ چتہ❓❓ قبلنا غیرتت اجازه نمیداد تنها بیام بیروݧ چیشده ک الاݧ.. _حرفمو قطع کرد و گفت اسماء بفهم دارے چے میگے وقتے از چیزے خبر ندارے حرف نزݧ اولیـݧ بار بود ک اینطورے باهام حرف میزد مـݧ ک چیز بدے نگفتہ بودم. ادامہ داد ببیـݧ اسماء ۱سال باهمیم چند ماه بعد از دوستیموݧ بحث ازدواجو پیش کشیدم و با دلیل و منطق دلیلشو بهت گفتم شرایطمم همینطور همـوݧ روز هم بہ خانوادم گفتم جریان و اما بہ تو چیزے نگفتم. از همـوݧ موقع خانوادم منتظر بودݧ ک مـݧ بهشوݧ خبر بدم کے بریم براے خواستگارے اما مـݧ هر دفعہ یہ بهونہ جور میکردم چند وقت پیش همون موقع اے ک تو با مامانت حرف زدے خانوادم منو صدا کردݧ و گفتـݧ ایـݧ دختر بہ درد تو نمیخوره وقتے خوانوادش اجازه نمیدݧ برے خواستگارے پس برات ارزش قائل نیستـݧ چقد میخواے صبر کنے.... ولے مـݧ باهاشوݧ دعوام شد حال ایـݧ روزام بخاطر بحث هرشبم با خوانوادمہ دیشب باز بحثموݧ شد. _بابام باهام اتمام حجت کرد و گفت حتے اگہ خوانواده ے تو هم راضے بشـݧ اوݧ دیگہ راضے نیست ببین اسماء گفتـݧ ایـݧ حرفها برام ـسختہ اما باید بگم دیشب تا صب فکر کردم حق با خوانوادمہ خوانواده ے تو منو نمیخواݧ منم دیگہ کارے ازم بر نمیاد مخصوصا حالا کہ...گوشیش زنگ زنگ خورد هل شد و سریع قطعش کرد نزاشتم ادامہ بده از جام بلند شدم شروع کردم بہ خندیدݧ و دست هامو بہ هم میزدم آفریـݧ رامیـݧ نمایش جالبے بود با عصبانیت بلند شد و روبروم ایستاد اسماء نمایش چیہ جدے میگم باید همو فراموش کنیم اصن ما بہ درد هم نمیخوریم از اولم... از اولم چے رامیـݧ اشتباه کردیم❓یادمہ میگفتے درست تریـݧ تصمیم زندگیتم،بدوݧ مـݧ نمیتونے زندگے کنے چیشده حالا❓❓ اسماء جاݧ تو لیاقتت بیشتر از اینهاس اره معلومہ ک بیشتر تو لیاقت منو عشق پاکے بهت دارم و ندارے فقط چطورے میخواے روزهایے ک باتو تباه کردم و بهم برگردونے❓ سکوت کرد. دوباره گوشیش زنگ خورد و قطع کرد _پوز خندے بهش زدم و گفتم هہ جواب بده تصمیم جدید زندگیت از دستت ناراحت میشہ ازجاش بلند شد اومد چیزے بگہ کہ اجازه ندادم حرف بزنہ بهش،گفتم برو دیگہ نمیخوام چیزے بشنوم سرشو انداخت پاییـݧ و گفت ایشالا خوشبخت بشي و رفت براے همیشہ واقعا رفت باورم نمیشد پاهام شل شد و افتادم زمیـݧ بہ یہ گوشہ خیره شده بودم اما اشک نمیریختم آرزوهام و تصوراتم از آینده رو سرم خراب شد _از جام بلند شدم چشمام سیاهے میرفت نمیتونستم خودمو کنترل کنم یہ ساعتے بود رامیـݧ رفتہ بود خودمو ب جلوے در پارک رسوندم صحنہ اے رو ک میدیدم باورم نمیشد رامیـݧ با یکے از دوستام دست در دست و باخنده میومدݧ داخل پارک احساس کردم کل دنیا داره دور سرم میچرخہ قلبم ب تپش افتاده بود و یہ صدایے تو گوشم میپیچید دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم ... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانوم علی آبادی 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 ✍ @asheghaneruhollah
من زمین گیرم، گرفتارم، دعایم ڪن حسین از خودم والله بیزارم، دعایم ڪن حسین ناظر من بودی و من ملتفت بودم ولی باز هم آلوده رفتارم، دعایم ڪن حسین ♡روُْحـ بِڪَرْبَلاٰء ـیٖ♡ @asheghaneruhollah
💞 📚 _دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم... وقتے چشمامو باز کردم تو بیمارستاݧ بودم ماماݧ بالا سرم بود و داشت گریہ میکرد بابا و اردلاݧ هم بودݧ _خواستم بلند شم کہ ماماݧ اجازه نداد سرم هنوز تموم نشده بود دوباره دراز کشیدم و چشام گرم شد نمیتونستم چشام و باز کنم اما صداهارو میشنیدم بابا اومد جلو ک بپرسہ چہ اتفاقے افتاده اما ماماݧ اجازه نداد _دلم میخواست بلند شم وبپرسم کے منو آورده اینجا اما تواناییشو نداشتم آروم آروم خوابم برد با کشیدݧ سوزن سرم از دستم بیدار شدم دکتر بالا سرم بود ماماݧ و بابا داشتـݧ باهاش حرف میزدݧ _آقاے دکتر حالش چطوره❓ خدارو شکر درحال حاضر حالش خوبہ اینطور ک معلومہ یہ شوک کوچیک بهش وارد شده بود و فشارش افتاده بود ولے باز هم بہ مراقبت احتیاج داره بابا کلافہ دستے ب موهاش کشید و بہ ماماݧ گفت اخہ چہ شوکے میتونہ بہ یہ دختر ۱۸سالہ وارد بشہ چیشده خانم چہ خبره❓ ماماݧ جواب نداد و خودشو با مرتب کردݧ تخت مـݧ مشغول کرد _بلند شدم و نشستم ماماݧ دستم و گرفت و گفت: اسماء جاݧ چیشده چہ اتفاقے افتاده❓دکتر چے میگہ❓ نمیتونستم حرف بزنم هر چقدر ماماݧ ازم سوال میپرسید خیره بهش نگاه میکردم از بیمارستاݧ مرخص شدم یہ هفتہ گذشت تو ایـݧ یہ هفتہ دائم خیره ب یه گوشہ بودم و صداے رامیـݧ و حرفاش و دیدنش با اون دختر میومد تو ذهنم نہ با کسي حرف میزدم ن جواب کسے رو میدادم حتے یہ قطره اشک هم نریختہ بودم اگہ گریہ هاے ماماݧ نبود غذا هم نمیخوردم _اردلاݧ اومد تو اتاقم و ملتمسانہ درحالے ک چشماش برق میزد ازم خواهش کرد چیزے بگم و حرفے بزنم ازم میخواست بشم اسماء قبلے اما مـݧ نمیتونستم.... _ماماݧ رفتہ بود سراغ مینا و فهمیده بود چہ اتفاقے افتاده اما جرأت گفتنش ب بابا رو نداشت همش باهام حرف میزد و دلداریم میداد یہ هفتہ دیگہ هم گذشت باز مـݧ تغییرے نکرده بودم یہ شب صداے بابارو شنیدن کہ با بغض با ماماݧ حرف میزد و میگفت دلم براے شیطنت هاش، صداے خندیدݧ بلندش و سربہ سر اردلاݧ گذاشتنش تنگ شدہ او شب بخاطر بابا یہ قطره اشک از چشمام جاری شد _تصمیم گرفتـݧ منو ببرݧ پیش یہ روانشناس ماماݧ منو تنها برد و قضیہ رو براے دکتر گفت اوݧ هم گفت تنها راه در اومدݧ دخترتوݧ از ایـݧ وضعیت گریہ کردنہ باید کمکش کنید گریہ کنہ اگر همینطورے پیش بره دچار بیمارے قلبے میشہ _اما هیچ کسے نتونست کمکم کنہ بهمن ماه بود مـݧ هنوز تغییرے نکرده بودم تلوزیوݧ داشت تشیع شهداے گمنام و مادر هایے رو کہ عکس بچشوݧ تو دستشوݧ بود اروم زیر چادرشوݧ اشک میریختـݧ رو منتظر جنازه ے بچہ هاشوݧ بودݧ رو نشوݧ میداد خیلے وقت بود تو ایـݧ وادیا نبودم با شنیدݧ ایـݧ جملہ ک مربوط ب مادراے شهداے گمنام بود بغضم گرفت: گرچه میدانم نمی ایی ولی هر دم زشوق سوی در می ایم و هر سو نگاهی میکنم اوݧ روز تو دلم غم عجیبے بود شب با همیـݧ افکار بہ خواب رفتم... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانوم علی آبادی 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 ✍ @asheghaneruhollah
حاتم که ز جود شهرتی پیدا کرد تا بر تو رسید سفره اش را تا کرد قربان دو دست کوچکت بی بی جان کز خلق گره های بزرگی وا کرد #سیدتی_یا_رقیه ✅ @asheghaneruhollah
ذاکرین_8.mp3
7.85M
👌در پیش ما مقام به سن و سال نیست... 👈 آئینه مقابل زهراست صورتش خیلی کشیده است به زینب نجابتش 🎤حاج منصور ❤️شعر خوانی فوق العاده زیبا @asheghaneruhollah
ذاکرین_9.mp3
4.97M
🌺پیچیده بوی ولیمه عشق و زندگیمه😍 👌او مثل عموش خیلی کریمه نوکر ارباب داده حواله فقط درخونه ی 🎤حاج حسین ❤️سرود ✅ @asheghaneruhollah
👔 ❤️ عضویت در کانال حسینیه مجازی عاشقان روح الله ↙️ ✅ @asheghaneruhollah
#عکس_نوشتـــه_دخترانــهـ 👒 #عکس_پروفایل ❤️ عضویت در کانال حسینیه مجازی عاشقان روح الله ↙️ ✅ @asheghaneruhollah
هر زمان بوی خمینی به سر افتد ما را دور سید علی خامنه ای میگردیم ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم در ره عشق جگردارتر از صد مردیم ❤️ عضویت در کانال حسینیه مجازی عاشقان روح الله ↙️ ✅ @asheghaneruhollah
این قلبها ڪه دربدر شاه‌ڪربلاسٺ یڪ گوشہ چشم مختصرِ شاه‌ڪربلاسٺ این شوق بےنهایٺ واین صبح واین سلام اینها تمام زیر سرِ شاه ڪربلاسٺ 🌻 🌤 @asheghaneruhollah
💞 📚 _با همیـݧ افکار به خواب رفتم... چند روزم با همیـݧ افکار گذشت هر روز کانال هاے تلوزیونو اینورو اونور میکردم ک شاید یہ برنامہ اے مستندے چیزے درباره ے شهدا نشوݧ بده اما خبرے نبود _بعد از مدت ها رفتم سراغ گوشیم پیداش نمیکردم همہ جاے کشو کمدو گشتم نبود کہ نبود رفتم سراغ مامانم میخواستم ازش بپرسم کہ گوشیم کجاست اما نمیشد نمیتونستم بعد دوماه حرف بزنم مظلومانہ نگاش میکردم و نمیتونستم حرف بزنم آخرم پشیموݧ شدم و رفتم تو اتاقم _بعد از مدت ها یہ بغض کوچیکے تو گلوم بود دلم میخواست گریہ کنم اما انگار اشک چشام خشک شده بود _تنهاچیزے کہ ایـݧ روزها یکم آرومم میکرد فکر کردݧ ب اوݧ برنامہ اے کہ درباره ے شهداے گمنام بود. اوݧ شب بعد از مدت ها باخدا حرف زدم: "خدا جوݧ منم اسماء هنوز منو یادت هست❓یادم نمیاد آخریـݧ دفہ کے باهات حرف زدم بگذریم... حال و روزمو میبینے اسماء همیشہ شادو خندوݧ افسردگے گرفتہ و نمیتونہ حرف بزنہ اسمائے کہ شاگرد اول کلاس بود و همہ بهش میگفتـݧ خانم مهندس الاݧ افتاده گوشہ ے اتاقش حتے اشک هم نمیتونہ بریزه نمیدونم تقصیر کیه❓مخالفت ماماݧ یا بے معرفتے رامیـݧ یاشاید حماقت خودم یا حتی شاید قسمت نمیدونم..." _خدایا نقاشیام همہ سیاه و تاریکـݧ نمیدونم قراره آینده چہ اتفاقے براے خودم و زندگیم بیوفتہ کمکم کـݧ نزار از اینے کہ هستم بدتر بشم همونطور خوابم برد...اون شب یہ خوابے دیدم کہ راه زندگیمو عوض کرد خواب دیدم یہ مرد جوون کہ چهرش مشخص نیست اومد سمت مـݧ و ازم پرسید اسم شما اسماء خانمہ❓ _بلہ اسمم اسماست بعد در حالے کہ ی چادر مشکے دستش بود اومد سمت مـݧ و گفت بیا ایـݧ یہ هدیست از طرف مـݧ بہ تو چادر و از دستش گرفتم و گفتم ایـݧ چیہ ارثیہ ے حضرت زهرا شما کے هستید چرا چهرتوݧ مشخص نیست مـݧ یکے از اوݧ شهداے گمنامم ک چند روزپیش تشیعش کردݧ _خب مـݧ چرا باید ایـݧ چادرو سر کنم❓ مگہ دیشب از خدا کمک نخواستے چرا اما... اما نداره خیلے وقت پیشا باید ازش کمک میخواستے خیلے وقت بود منتظرت بود ایـݧ چادر کمکت میکنہ کمکت میکنہ کہ گذشتتو فراموش کنے و حالت خوب بشہ مـݧ و بقیہ ے شهدا بخاطر حفظ حرمت ایـݧ چادر جونموݧ و دادیم اوݧ پیش تو امانتہ مواظبش باش ... باصداے اذاݧ صبح از خواب بیدار شدم حال عجیبے داشتم بلند شدم وضو گرفتم کہ ونماز بخونم آخریـݧ بارے کہ نماز خوندم سہ سال پیش بود _نمازمو کہ خوندم احساس آرامش میکردم تا حالا ایـݧ حس و تجربہ نکردم سر سجاده ے نماز بودم تسبیحو گرفتم دستم و مشغول ذکر گفتـݧ شدم _بہ خوابے کہ دیدم فکر میکردم ماماݧ بزرگ همیشہ میگفت خوابے کہ قبل اذاݧ صبح ببینے تعبیر میشہ اشک تو چشام جم شد یکدفہ بغضم ترکید و بعد از مدت ها گریہ کردم بلند بلند گریہ میکردم اما دلیلش و نمیدونستم مطمعـݧ بودم بخاطر رامیـݧ نیست ماماݧ و بابا اردلاݧ سریع اومدݧ تو اتاق کہ ببیننـݧ چہ اتفاقے افتاده وقتے منو رو سجاده نماز درحالے کہ هق هق گریہ میکردم دیدݧ خیلے خوشحال شدݧ ماماݧ اشک میریخت و خدا رو شکر میکرد اردلاݧ و بابا هم اشک تو چشماشوݧ جمع شده بود و همو در آغوش کشیده بودند.... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانوم علی آبادی 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 ✍ @asheghaneruhollah
👈کلنا بفداک یا ریحانه الحسینـعـ 🌹 سخنران:حجت الاسلام 🎤مدیحه سرایی:حاج 📆چهارشنبه19اردیبهشت ماه اصفهان_درچه_بلوارشهدا_ک_شهیدبهشتی
🚨 استاد قرائتی در جلسه درس رهبر انقلاب چه گفت؟ 🔻بخشی از سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی در ابتدای جلسه درس خارج فقه آیت‌الله خامنه‌ای: 🔸 ما از اوّل باید برگردیم خاکِ باغچه را عوض کنیم. ما که طلبه بودیم به ما میگفتند: «ضرب‌ زیدٌ عمرواً»، خب بگو «ضرب الله مثلاً»؛ حالا چرا از «ضَرَب» شروع کردی؟ بگو: «رَحِمَ اللهُ عَبداً»؛ از رحم خدا شروع کن، چرا از کتک کاری شروع کردی؟ 🔸 میگویند یک کسی طلبه شد فرار کرد؛ گفتند چرا؟ گفت بزن بزن است؛ اوّل میگویند ضَرَب، یک مرد غایب زد؛ ضَرَبا، جفتی زدند؛ یک خانم هم پیدا شد، ضَرَبَتْ؛ دوتایی شدند، ضَرَبتا؛ بزن بزن است! 🔸هر چه میخواهیم بگوییم، اوّل نگاه به قرآن کنیم. بنده حدود پنج هزار ساعت در تلویزیون صحبت کرده‌ام، الان هم اگر اینجا سکته کنم، پنج هزار سخنرانی ذخیره دارم. 🔸الان قرآن در بین ما، روی کیف عروس و بالای سر مسافر و بک یا الله و استخاره و نمیدانم از این برخوردهای این‌طوری بوده؛ کاشی‌کاری‌هایش هم که دمِ پشت بام کاشی‌کاری میکنند با خطّ کوفی که ما نمیفهمیم. 🔺یک مقدار باید قرآن بیشتر بخوانیم؛بخصوص آنهایی که قرائتشان خوب است، صوت خوب دارند. قرآن جاذبه دارد آقا، قرآن جاذبه دارد؛ هر چه میخواهیم بگوییم، قرآن در آن زمینه جاذبه دارد. ✅ @asheghaneruhollah
🔰هم‌اکنون #تیتر_یک Khamenei_ir 🚨حجت‌الاسلام قرائتی با حضور در درس خارج فقه رهبر انقلاب، از کم‌توجهی به درس تفسیر قرآن گفت؛ 🚦رهبر انقلاب: این یک درد قدیمی است؛ دوستان روی این مسئله فکر و عمل بکنید ✅ @asheghaneruhollah
از کـودکی اش فـاضـله و عالـمه بود چـون شیـر زن قبیله بی واهـمه بود بـر بوسه ی عمه برجمالش سوگند از بدو تولدش خودش «فاطمه» بود 💐ولادت حضــــرت رقــــیه (س ) مـبارکــ💐