🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 6⃣5⃣
" رفت بالا سر دختره و با چشمای کثیفش خوب براندازش کرد. چهره اشو یادمه، دخترِ لَوَندی بود. بعد در کمالِ گستاخی گفت:" حیفه چنین دختر زیبایی در خدمتِ جهاد و مبارزین نباشه و فرزندی شجاع و دلیر تقدیمِ این راه نکنه.. ببریدش برای معالجه. به خدا قسم که به خاطره جهاد از جانش گذشتم تا رسول الله در اون دنیا شفیعم باشه.."
خندیدکوتاه و پر تمسخر
" خدا.. خدایی که بی خیالِ همه شده.. خدایی که پا رو پا انداخته و فقط داره تماشا میکنه.. خدا کجا بود؟؟ خیلی سخت گذشت.. خیلی.. دانیال دیگه انسان نبود.. حالا عینِ یه ماشین آدم کشی، سر میبرید و جون میگرفت.. یه کم که زیر نظر گرفتمش، فهمیدم تو ارودگاه و چند جای دیگه به بچه های کوچیک آموزش میده.. بچه های کوچیک میدونی یعنی چی؟؟ یعنی از دو ساله گرفته تا ده، دوازده ساله.. میدونی برادرت چی یادشون میده؟؟ اینکه چجوری سربردن.. دست قطع کنن.. تیر خلاص بزنن.. شکنجه بدن.."
به معده ام چنگ زدم.. دردش امانم را بریده بود. عثمان با دهانی باز و گیج مانده رو به صوفی کرد:
" این بچه ها از کجا میان؟ آخه یه بچه ی دو ساله از جنگ و خونریزی چی میفهمه؟"
صوفی سری تکان داد :
" شما از خیلی چیزا خبر ندارین.. این بچه ها یه تعدادشون از پرورشگاه های کشورهای مختلف میان.. یه عده شون هم از همون حرومزاده های متولد شده از جهاد نکاحن..
فکر می کنی بچه هایی که از این به اصطلاح جهاد متولد می شن رو چیکار میکنن؟؟ میبرن شهربازی و براشون بستنی میخرن؟؟ نخیر.. این بچه ها با برنامه به دنیا میان و باید به دردشون بخورن.. تو هر اردوگاهی؛ مکانهای خاصی برای نگهداری و آموزش این بچه ها وجود داره.. این طفلی ها از یک سالگی با اسلحه و چاقو، بزرگ میشن.. با تماشای مرگ و جون دادنِ آدم ها قد می کشن..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
یه جمله رو قاب کنیم بزنیم گوشه ی ذهنمون ،هر وقت خواستیم عملی انجام بدیم یه نگاهی به این تابلو بندازیم:
.......دونه........😑
..........دونه.......... 😞
..............گناه ..........
................."من"..........
...................لحظه ..........
........................لحظه............
...................ظهور..............
.....مهدی فاطمه............
.روعقب....................
میندازه................😭😭
✅ @asheghaneruhollah
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید
🔸شهید شب نهم : #شهید_فاطمی_عبدالحسین_برونسی
💥 حلال و حرام در زندگی اش...
🔻32 روز مانده به #محرم
✅ @asheghaneruhollah
Untitled 2 (4).mp3
8.97M
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
نمیخوام به نوکری
فقط عادت بکنم
دوست دارم هرجا میرم
ازتوصحبت بکنم
غم یه دنیا تو چشمای ترت بود
آبی که بستن روت مهر مادرت بود 😭
🎤حاج #سید_مجید_بنی_فاطمه
🔷شور احساسی فوق العاده زیبا
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
Untitled 3.mp3
3.15M
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
باتوبهترین روزای عمرم
#محرم سپری کردم
هرجاپرسیدن چطور عمرت گذشت
فوری میگم #نوکری کردم
🎤حاج #سید_مجید_بنی_فاطمه
🔷شور احساسی فوق العاده زیبا
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔆 شاید این فاجعه را ما نوجوانان و دانشآموزان، بهتر بتوانیم تصور کنیم...
🚌 سوار اتوبوس مدرسه شدهایم. آماده برای یک روز درس و فعالیت. حالوهوای بودن کنار دوستان و شوخی و هر چیز دیگری.
♨️ ناگهان سوت بمبها به گوش میرسد... تا میخواهی فکر کنی اینبار بمبهای آمریکاییِ عربستان کجا فرود خواهد آمد، همهچیز سیاه میشود. سکوت... تمام...
😡 عربستان که چند سال است با حمایت کشورهای غربی و بویژه آمریکا مشغول کشتار مردم یمن است، به اتوبوس های حامل دانشآموزان یمنی حمله کرده و حدود ۵۰ نفر را شهید و ۷۰ نفر را زخمی کرده است.
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸علی کوچولو
پیشکش به فرزند شهید حججی
با الهام از برنامه کودک خاطرهانگیز علی کوچولو
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥به مناسبت #سالگرد_شهید_حججی
🔹کلیپ جدید با صدای حامد زمانی
✅ @asheghaneruhollah
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 7⃣5⃣
" من به چشم دیدم که چجوری یه پسر بچه ی شش ساله در کمال نفرت و خشم، تیر خلاصی تو سر چهارتا مرد مسلمون خالی کرد.. این بچه ها ابلیس مطلقن.. خوده خوده شیطان.."
عصبی بود خیلی زیاد و با حرصی فرو خورده به چشمانم زل زد :
" و برادر تو یکی از همون مربیاست که شیطان تربیت میکنه.. دانیال یه جانیِ بالفطره ست.. "
در خود جمع شدم.. درد بود و درد.. انگار با تیغ به جانِ معده ام افتاده بودند.. نفس کشیدن برایم مساوی بود با چنگال گرگ رویِ تمام هستی ام.. دست مشت شده ام را روی معده ام فشار دادم.
صدای نگران عثمان تمرکزم را بهم میزد:
" سارا.. سارا جان.. چت شده آخه تو دختر.. بلند شو بریم پیش دکتر.. "
اما من نمیخواستم.. من فقط گرسنه ی شنیدن بودم.. باید بیشتر میدانستم. دستم را بالا بردم :
" خوبم عثمان.. خوبم.. "
کمی سرم را کج کردم :
" صوفی ادامه بده.."
عثمان عصبی شد :
" سارا تمومش کن.. حالت خوب نیست.. بذار واسه یه وقت دیگه.."
اما عثمان چه از حالم میدانست؟.
تازه فهمیده بودم که بی خبری، عینِ خوش خبریست..
" صوفی بگو.."
عثمان دندان هایش را روی هم فشار داد و نگاهی تند روانه ام کرد.
صوفی بی خیال از همه چیز ادامه داد:
" هیچی.. به اندازه ی یک قطره از همه بارون های باریده؛ امید داشتم.. امید به اینکه شاید دانیال تظاهر می کنه و حالا پشیمونه.. اما نبود..
اینو وقتی فهمیدم که واسه کشتنِ بچه های شیعه و مسیحی تو مناطق اشغال شده تو سوریه داوطلب می شد و با اشتیاق واسه اون سربازهای کوچیک از خون و خونریزی می گفت. دانیال دیگه به دردِ مردن هم نمی خورد، چه برسه به زندگی.. و من دود شدم. برادرت حتی انگیزه مرگ رو از هم من گرفت.. ".
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 8⃣5⃣
هرچه صوفی بیشتر می گفت.. مانور درد در وجودم بیشتر می شد.. حالا دیگر حسابی روی میز خم شده بودم. عثمان که میدانست نمیتواند مجبورم کند، از جایش بلند شد:
" صوفی یه استراحتی به خودتون بده."
و رفت، ناراحت و پر غصب..
صوفی پوزخند زد :
" اگر به اندازه تمام آدمهای دنیا هم استراحت کنم، خستگیم از بین نمیره..".
با دیدن عکسها مطمئن شدم که دانیال زمانی، عاشقِ این دخترِ شرقی مَآب بود.. اما چطور توانست چنین بلایی به سرش بیاورد؟ شراکت در عاشقی در مسلک هیچ مردی نیست.. دانیال که دیگر یک ایرانی زاده بود.. ایرانی و دست و دلبازی در عشق؟؟ خیلی چیزها فراتر از تصوراتم خودنمایی میکرد..
دانیال.. برادر مهربان من، که تا به خاطر دارم، تحمل دیدنِ اشکهای هیچ زنی را نداشت، بعد سر میبرید در اوجِ خباثت و سیاه دلی؟؟
با هیچ ترفندی نمیتوانستم باور کنم.. شاید همه این چیزها دروغی بچه گانه باشد..
عثمان آمد با لیوانی بزرگ و سرامیکی
" سارا بیا اینو بخور.. یه جوشنده ست.. اونوقتا که خونه ای بود و خوونواده ای هر وقت دل درد میگرفتیم، مادرم اینو میداد به خوردمون.. همیشه ام جواب میداد.. یه شیشه ازشو تو کمد لباسام دارم. آخه غذاهای اینجا زیاد بهم نمی سازه.. بخور حالتو بهتر میکنه.. "
عثمان زیادی مهربان بود و شاید هم زیادی ترسو.. من از کودکی یاد گرفتم که ترسوها مهربان می شوند.
دستانم از فرط درد بی امان معده می لرزید.. عثمان فهمید و کمکم کرد.. جرعه جرعه خوردم.. به سختی. بوی زنجبیل و تیزیِ طعمش زبانم را قلقلک میداد.. راست میگفت، معده ام کمی آرام شد..
و باز غُرهای آرام و کم صدای عثمان جایی در زیر گوشم
" تمام فکر و ذکرت شده برادری که به خواست خودش رفت.. حاضرم شرط ببندم که چند ماهه یه وعده، درست و حسابی غذا نخوری.. اون معده بدبختت به غذا احتیاج داره.. اینجوری درب و داغون میخوای دنبال برادرت برگردی؟"
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
4_5825546133937586757.mp3
3.85M
😭 شهادت مظلومانه امام جواد_ع_ تسلیت 😭
🔖 حاجت گرفتن از امام جواد علیه السلام🔖
🎤حجت الاسلام #رفیعی
👈پیشنهاد دانلود
✅ @asheghaneruhollah
روضه جانسوز امام جواد ع.mp3
18.26M
😭 شهادت مظلومانه امام جواد_ع_ تسلیت 😭
◾️درددل امام رضا با جواد الائمه
🎵روضه جانسوز امام جواد و حضرت زهرا_س_
🎤حجت الاسلام #دارستانی
✅ @asheghaneruhollah
ma960528-2.mp3
8.88M
😭 شهادت مظلومانه امام جواد_ع_ تسلیت 😭
گوشه حجره بی صدا بودی
به غم و غصه مبتلا بودی
جگرت سوخت با #لب_تشنه
چون جگرگوشه #رضا بودی
🎤حاج حسین #سیب_سرخی
🔷زمینه فوق العاده زیبا
👈پیشنهاد دانلود
✅ @asheghaneruhollah