Ghadir Master.mp3
10.3M
🌺شادمانه ولایت امیرالمومنین
🎧 ترك استديويي جانم حيدر
🎤 #مهدى_احمدى
📀ميكس و مستر: احمد مدنى
📍به مناسبت غدير ١٤٣٩
#نماهنگ
✅ @asheghaneruhollah
06-sorod marde marda aliye.mp3
9.56M
🌺شادمانه ولایت امیرالمومنین
همه عالم بدونن
همیشه #حق باعلیه✋
اگه مستی بگو #حیدر
تو بی دستی بگو #حیدر 👏
دنیام علیه /عقبام علیه
دوسش دارم بابام علیه 😍
🎤کربلایی #سیدرضا_نریمانی
🔷سرود مستانه حضرت حیدر
✅پیشنهاد دانلود
✅ @asheghaneruhollah
31.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺شادمانه ولایت امیرالمومنین
مـا را بہ #عشـــق روے عــلے پروریـدهاند
نقشِ #عــلے بہ قلبِ تَشَیُّــع ڪشیـدهاند
بیهوده نیسٺ #حب عــلے در درونِ ماسٺ
ما را هــلاڪِ #فـاطـمہاش آفریـــــدهاند
🎤حاج #محمد_یزد_خواستی
🎤کربلایی #سید_اکبر_میری
🎤کربلایی #علی_سلمانی
✅پیشنهاد دانلود
✅ @asheghaneruhollah
تقديم به موسي بن جعفر عليه السّلام
ايراني ام ، رعيّـتِ موسي بن جعفرم
من شهـروندِ دولتِ موسي بن جعفرم
دنـبال هيـچ فرقه و حذبي نمي روم
در حيطه ي ولايتِ موسي بن جعفرم
مأمومم و به كوري مأمون پرست ها
دل داده ي امامتِ موسي بن جعفرم
در اوج فقـر رو به سُليمان نمي زنـم
وقتي گداي ساحتِ موسي بن جعفرم
هم شُـغل با مَنند تـمام ملائكـه
مشغول تا به خدمتِ موسي بن جعفرم
امروز،زير سايه ي الطـافِ دخترش
در حشر،جـزو أُمّتِ موسي بن جعفرم
با اين حُسين گفتن و زينب شنـيدنم
پيوسته در حمايتِ موسي بن جعفرم
مديون شدن به مردم دنيا بُـود گِـران
بر من كه زير منّتِ موسي بن جعفرم
با اينكه خاك پاي سگش هم نمي شوم
دربست وقفِ خدمت موسي بن جعفرم
دارم هـواي ديـدنِ "بابُ المُراد"را
چشم انتظارِ دعوتِ موسي بن جعفرم
ديديد اگـر كه بعد غديرم هـنوز شــاد
خوشحال از ولادتِ موسي بن جعفرم
بعد از غدير اگر كه به "ابـواء"* پر زدم
چون تشنه ي كرامتِ موسي بن جعفرم
يوسف ميا به جلوه گري پيش من كه من
ديوانه ي ملاحـتِ موسي بن جعفرم
گر پُشت هم به كعبه كنم روبه قبله ام
وقتي كه در زيارتِ موسي بن جعفرم
در آرزويِ بنده ي صالح شدن، مُدام
مُحـتاجِ اِستعـانتِ موسي بن جعفرم
از اينكه با امام رضا آشنا شـدم
ممنونِ لطفِ حضرتِ موسي بن جعفرم
حتّي براي قاتل خود نيز بد نخواست
حيران صبر و طاقتِ موسي بن جعفرم
هم سينه چاكِ روضه ي بابُ الحوائجم
هم كُشته ي مصيبتِ موسي بن جعفرم
از روي لاله گون شده ام در غمش بفهم
خونين دل از شهادتِ موسي بن جعفرم
آن ساقِ پاي خُرد شده شاهد است كه
من داغـدارِ غُـربتِ موسي بن جعفرم
*ابواء نام (روستايي بين مكه و مدينه است)
كه محلّ ولادت امام هفتم است.
—---------------------------------
شاعر:محمد قاسمی
ولادت امام موسی کاظم مبارک🎊🌿
✅ @asheghaneruhollah
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈ما جوون دادیم که امروز ناجوونمردی نبینیم...
🔺موزیک ویدئو 🎥 #تنگه_ابوقریب
🎤با صدای امیرعباس گلاب
📌پیشنهاد دانلود
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 8⃣9⃣ آنقدر بدتر که
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 9⃣9⃣
یعنی حسام به خواستِ برادرم، محضه این کار تا به اینجا آمده؟؟
یان مرا به این کشور ِتروریست خیز هُل داد.. اما چرا؟؟
اصلا رابطه اش با این مرد چیست؟
و عثمان.. همان مسلمانِ ترسو مهربان.. نقش او در این ماجراها چه بود؟؟
اگر هدفش اهدای من به داعش بود که من با پای خودم عزم رفتن کردم و او جلویم را گرفت.. سرم قصدِ انفجار داشت و حسام بی خبر از حالم، خواند..
صدایش جادویی عجیب را به دوش می کشید..
این نسیم خنک از آیاتِ خدایش بود یا تارهایِ صوتی خودش؟ حالا دیگر تنها منبع آرامشم در اوجِ ناله هایِ خوابیده در شیمی درمانی و درد، صوتِ قرآنِ جوانی بود که روزی بزرگترین انتقام زندگیم را برایش تدارک دیده بودم.
صاحب این تارهای صوتی، نمی توانست یک جانی باشد.. اما بود.. همانطور که دانیالِ مهربان من شد.. این دنیا انباری بود از دروغ های ِ واقعی.
در آن لحظات فقط درد نبود که بی قرارم می کرد.. سوال هایی بود که لحظه به لحظه در ذهنم سلامی نظامی میداد و من بی توانتر از همیشه، نایی برایِ یافتنِ جوابش نداشتم. در این مدت فقط صدا بود و تصویری مه گرفته از حسام..
مدتی گذشت و در آن عصر، مانند تمام عصرهای پاییز زده ی ایران، جمع شده در خود با چشمانی بسته، صدایِ قدم هایِ حسام را در اتاقم شنیدم. نشست. روی صندلی همیشگی اش، درست در کنار تختم.. بسم اللهی گفت و با باز شدنِ کتاب، خواندن را آغاز کرد. آرام، آرام چشمهایم را گشودم. تار بود..
اما کمی بهتر از قبل. چند بار مژه بر مژه ساییدم. حالا خوب می دیدم.. خودش بود..
همان دوست..همان جوان پر انرژی و شوخ طبعِ عکس های دانیال.. با صورتی گندمگون.. ته ریشی مشکی.. و موهایی که آرایشِ مرتب و به روزش در رنگی از سیاهی خود نمایی می کرد. چهره اش ایرانی بود، شک نداشتم. و دیزاینِ رنگها در فرمِ لباسهایِ شیک و جذابِ تنش، شباهتی به مریدان و سربازان داعش نداشت..
این مرد به هر چیزی شبیه بود جز خونخواری داعش پسند.. کتاب به دست کنار پنجره ایستاد و به خواندنش ادامه داد.. قدش بلند بود و چهارشانه و به همت آیه آیه ایی که از دهانش بیرون می آمد انگار در این دنیا نبود..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 9⃣9⃣ یعنی حسام به خو
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 0⃣0⃣1⃣
در بهبوهه ی غروب خورشید، نم نمِ باران رویِ شیشه می نشست و درختِ خرمالویِ پشتش به همت نسیم، میوه ی نارنجی نشانش را به رخ میکشید..
نوای اذان بلد شد.. حالا دیگر به آن هم عادت کرده بودم.. عادتی که اگر نبود روحِ پوسیده ام، پودر می شد محضه هدیه به مرگ.. حالا نفرت انگیز ترین های زندگی ام، مسکن می شدند برایِ رهایی ام از درد و ترس..
صدایش قطع شد. کتاب را بست و بوسید. به سمت میزِ کنار ِتختم آمد. ناگهان خیره به من خشکش زد..
" سا.. سارا خانوم.. "
ضعف و تهوع همخوابه های وجودم شده بودند. کتاب را روی میز گذاشت و به سرعت از اتاق خارج شد. چند ثانیه بعد چند پرستار وارد اتاق شدند. اما حسام نیامد..
چند روز گذشت و من لحظه به لحظه اش را با تنی بی حس، چشم به در، انتظارِ آوازه قرآنِ دشمنم را می کشیدم و یافتن پاسخی از زبانش برای سوالاتم. اما باز هم نیامد..
حالا حکم معتادی را داشتم که از فرط درد از خود می پیچید و نیازش را طلب می کرد و من جز سه وعده اذان از مسکن اصلی ام محروم بودم.
این جماعت ایدئولوژی شان محتاج کردن بود.
بعد از مدتی حکم آزادی ام از بیمارستان صادر شد. و من با تنی نحیف، بی خبر از همه جا و همه کس آویزان به پروین راهی خانه شدم.
او با قربان صدقه های مادرانه اش مرا به اتاقم برد. به محض جا گیری روی تخت و خروج پروین از اتاق با دستانی لرزان گوشی را از روی میز قرض گرفتم.
باید با یان یا عثمان حرف میزدم. تماس گرفتم اول با عثمان. یک بار.. دو بار.. سه بار.. جواب نمیداد و این موضوع عصبی ام میکرد..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سی ودوم :#شهید_جاوید_الاثر مدافع حرم 🌺❤️ حا
4_6041756763303182561.mp3
349.9K
🔺 زشته نوکر ارباب #چله_نوکری بگیره ولی هنوز #نمازش #قضا بشه 😕
🎧 "نماز اول وقت" شهيد جاویدالامدافع حرم حاج حسين بادپا به روايت بغض آلود شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)؛
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سی ودوم :#شهید_جاوید_الاثر مدافع حرم 🌺❤️ حا
25.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔 خودمونی بگم ماهایی که اینقدر ادعا میکنیم که نوکر امام حسینیم و عمرمون رو گذاشتیم پای این دستگاه و فلان و ...،کدوممون اینطوری #رفتار میکنیم‼️
#چله_نوکری گرفتیم که بعد از این 40 روز حداقل یک نمره بیائیم بالا 🌹
لحظه هایی از مجروحیت شهید صدرزاده و شهادت حاج حسین بادپا
به روایت سید ابراهیم
😭😭😭😭
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سی ودوم :#شهید_جاوید_الاثر مدافع حرم 🌺❤️ حا
22.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭ای کسی که که از عشق چیزی نمیفهمی،لحظه ای که #فاطمه بدون #بابا شد قیمتش چند؟؟؟
شهیدی که نخواست حاج_قاسم در غم و اندوه رود، همه پیکر ها بازگشت به جز شهید_حسین_بادپا ، چون شهید میدونست قاسم_سلیمانی خودش پیکر بچه های قدیمی جنگ را در آغوش خاک خواهد گذشت.
✅ @asheghaneruhollah