eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
597 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 رهبرانقلاب، امروز: دشمن برای مقابله با جمهوری اسلامی بعد از کنکاش فراوان، به تحریم رسیده است. جز راه تحریم اقتصادی راه دیگری ندارد. بقیه‌ی راه‌ها در مقابل او مسدود است. تحریم اقتصادی شکننده‌تر از اقتصاد ملی ما است. اقتصاد ملی ما می‌تواند تحریم را شکست دهد و شکست تحریم، شکست آمریکا است و آمریکا یک سیلی دیگر از ملت ایران خواهد خورد. ۹۷/۷/۱۲ 👈 👇 🏴 @asheghaneruhollah
📲 ابزار رسانه مانند سلاح شیمیایی عمل میکند 👈 تجهیزات را از بین نمیبرد اما قدرت انسان‌ها را میگیرد 🔻 رهبرانقلاب، امروز: فعلاً دشمن از ابزار رسانه برای اثرگذاری بر افکار عمومی استفاده می‌کند. ابزار ، ابزار مهم و اگر دست دشمن باشد، ابزار خطرناکی است. 🔹 ابزار رسانه را تشبیه می‌کنند به سلاح‌های شیمیایی در جنگ نظامی. را وقتی می‌زنند، تانک و تجهیزات از بین نمی‌رود، انسان‌ها از بین می‌روند و از قدرتِ استفاده از ابزار می‌افتند. ابزار رسانه هم این‌جور است. 🔸 امروز از تلویزیون، از اینترنت، از شبکه‌های اجتماعی و علیه افکار عمومی ما استفاده می‌شود. 🔺 کسانی که مسئولیت این بخش را دارند به این مطلب درست توجه کنند؛ ما در جلسات حضوری هم تأکید کردیم؛ گفتیم این‌ها ابزاری نشوند برای اینکه دشمن، راحت، سلاح شیمیایی خود را علیه این مردم به کار ببرد. وظیفه‌ی خود را بدانند و با جدیت عمل کنند. ۹۷/۷/۱۲ 👈 👇 🏴 @asheghaneruhollah
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هشدار رهبری به غده های چرکین غربزده 🔺رهبرانقلاب: برخی مایوسند دیگران راهم مایوس میکنند ، تنبلند دیگران را هم وادار به تنبلی می کنند 👈 👇 🏴 @asheghaneruhollah
📣 دشمن ملت ایران را نشناخته است! 🔻 رهبرانقلاب، امروز: یک نکته‌ی دیگر از عرصه‌های درگیری، فهم درست واقعیت‌های ایران و جهان است. اینکه شما فهم درستی از واقعیات کشور داشته باشید به ضرر دشمن است؛ با تصویرسازی غلط سعی می‌کنند ملت ایران را منحرف کنند؛ هم تصویر غلط راجع به ایران و خودشان و هم راجع به منطقه؛ وانمود می‌کنند که در موضع قدرتند درحالی‌که در موضع قدرت نیستند. 🔹 یک تصویرسازی دیگری که به‌شدت غلط است، تصویرشان از ایران اسلامی است. اخیراً رئیس‌جمهور آمریکا به سران اروپا گفته شما دو سه ماه صبر کنید، جمهوری اسلامی کلکش کنده خواهد شد. به یاد حرف‌هایی افتادیم که ۴۰ سال قبل همین کسانی که نوکران آمریکا بودند و خود آن‌ها مژده می‌دانند ۶ ماهه کلک کنده می‌شود؛ امروز چهل سال گذشته، آن نهال باریک تبدیل شده به درختی تناور. حالا این بیچاره دلخوشی به خودش و همکارانش می‌دهد. بنده یاد این شعر عامیانه افتادم که: شتر در خواب بیند پنبه‌دانه گهی لف‌لف خورد گه دانه‌دانه 🔸 بله، دشمن شما را نشناخته؛ دشمن ملت ایران را نشناخته؛ دشمن، انقلاب و روحیه‌ی انقلابی و ایمانی را نشناخته؛ این تحلیل غلط موجب گمراهی او شده است. 🔹 ما البته مشکل اقتصادی داریم؛ اقتصاد نفتی داریم که این خودش عیب بزرگ است. فرهنگ صرفه‌جویی نداریم؛ بسیار ضعیف است. اسراف عیب است. این عیوب را ما داریم ولی عیب واقعی این‌ها نیست. عیب واقعی بن‌بست است که بحمدالله نداریم. ما بن‌بست نداریم. 🔺 عیب واقعی این است. عیب واقعی این است که جوان کشور گمان کند راه‌حلی وجود ندارد جز پناه بردن به دشمن. ۹۷/۷/۱۲ 👈 👇 🏴 @asheghaneruhollah
📣 باید به دشمن پیام قدرت بدهیم نه پیام ضعف 🔻رهبرانقلاب، امروز: اگر دشمن در ما وحدت مشاهده کند، در ما احساس قدرت و عزم راسخ را ببیند، عقب می‌نشیند. دشمن اگر ببیند که ملت ایران و جوان‌های مؤمن ایرانی احساس حضور می‌کنند، احساس وظیفه می‌کنند و قدرتمندانه وسط میدان هستند، عقب‌نشینی می‌کند؛ اما اگر احساس کند ضعف و اختلاف بین مسئولین کشور هست، هم‌جهتی وجود ندارد، یا بین مردم و مسئولین فاصله افتاده است، تشویق می‌شود که شدت عمل خود را زیاد کند. همه توجه کنند: هم جوانان، هم مسئولین، باید به دشمن پیام قدرت بدهیم نه پیام ضعف. 🔹 من به‌طور قاطع با اطلاعی که از وضعیت کشور دارم، قاطعاً می‌گویم این ملت و این نسل جدید تصمیم گرفته است که دیگر تحقیر نشود و دنباله‌روی قدرت‌های بیگانه و دشمن نشود. تصمیم گرفته که ایرانِ عزیز را به اوج افتخار و عزت برساند و این توانایی را دارد. 🔺 این جمعیت صدهزار نفری این ورزشگاه یادآور جمعیت صدهزار نفری همین‌جا است که در اواخر دهه‌ی شصت برایشان صحبت کردم و حرکت کردند و رفتند در جبهه‌ها حضور پیدا کردند و پیروزی‌های بزرگی را برای کشور به ارمغان آوردند. و شما جوان‌های عزیز هم در میدان علم و فعالیت و تحرک اقتصادی و کارآفرینی، در میدان کار و تلاش فردی و جمعی، در میدان شبکه‌سازی اجتماعی و فرهنگی، در میدان حرکت‌های لازمِ آتش به اختیار، در هرجایی ان‌شاءالله پیروز و موفق خواهید بود. ۹۷/۷/۱۲ 👈 👇 🏴 @asheghaneruhollah
📣 راه پیشرفت به روی ما باز است اما راه، پُرپیچ‌وخم است 🔻 رهبرانقلاب، امروز: تصور نکنید راهی که پیش روی ماست یک اتوبان آسفالته‌ی بی‌مانع است؛ نه، راه پیشرفت به روی ما باز است اما راه، پُرپیچ‌وخم است. موانعی وجود دارد. 🔹 دشمن به‌طور کامل در مقابل ما فعال است. ما باید در مقابله با موانع، این راه را طی کنیم. این شرایطی دارد: 👈 گام اول برای آنکه بتوانیم راه را طی کنیم، احساس حضور دشمن و وجود دشمن است. تا انسان نداند که دشمن در مقابل اوست برای خود حرز و دفاع و سنگر به وجود نمی‌آورد. آن روشنفکرِ راحت‌طلب و ریاکار و منافق که اساس دشمنی آمریکا را انکار می‌کند و نمی‌فهمد و نسخه‌ی تسلیم در مقابل آمریکا برای ملت و دولت می‌نویسد، اگر عامل دشمن نباشد، حداقل مرد میدان پیشرفت کشور نیست. 👈 گام دوم، اعتمادبه‌نفس و عزم در ایستادگی است. آدم‌های بی‌روحیه‌ی خود‌کم‌بینِ فرصت‌طلب در این میدان هیچ هنری نمی‌توانند نشان بدهند؛ اگر مانع برای دیگران درست نکنند، خودشان هم هیچ کاری نمی‌توانند بکنند. البته جوان‌های ما در همه‌ی این جهات به این بلیه مبتلا نیستند و اعتمادبه‌نفس و شجاعت دارند. 👈 گام سوم، شناخت حوزه و عرصه‌ی تهاجم است. جنگ ما با دشمن در کجاست؟ این را باید درست تشخیص بدهیم. باید تهدید دشمن را درست فهم کنیم. باید بدانید دشمن از کجا حمله می‌کند. همه‌ی مردم باید درک درستی از عرصه‌ی نبرد داشته باشند. ۹۷/۷/۱۲ 👈 👇 🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 0⃣6⃣1⃣ امیر مهدی نامِ حسام بود؟ و آن زن با آن چه
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 1⃣6⃣1⃣ حسام با لبخند دست مادرش را بوسید " الهی قربونت برم.. ببخشید.. خب بابا من چیکار کنم. این اکبر، عین زندانبانا وایستاده بالای سرم، نمی ذاره از اتاقم جم بخورم، خب حوصله ام سر میره دیگه.. در ضمن برادر سارا خانووم، ایشونو به من سپرده.. باید از حالشون مطلع می شدم یا نه؟؟ بعدشم ایشون نگران برادرشون بودن و باید یه چیزایی رو می دونستن، که من از فرصت استفاده کردم هم با برادرشون تماس گرفتم تا صحبت کنن، هم اینکه داستان رو براشون توضیح دادم.. البته نصفش رو. چون این اکبر آدم فروش، وسطش رسید و شمام که.." پرستار که حالا می دانستم اکبر نام دارد به میان حرفش پرید : " عه.. عه .. عه .. من کی مثل زندانبانا بالای سرت بودم؟؟ آخه بچه سید، اگه تو اتاق بقیه مریضا فضولی نکنی که من دنبالت راه نمیوفتم.. تمام مریضایِ بخش می شناسنت.. اینم از الانت که بدون ویلچر واسه خودت راه افتادی.." زن دستی بر موهای ِ نامرتب حسام کشید " فدایِ اون قدت بشم من .. قبول کن مادر که تو آدم بشو نیستی.. از الانم هر وقت خواستی جایی بری، بدون ویلچر تشریف ببری، گوشِ تو طوری می پیچونم که یه هفته ام واسه خاطرِ اون اینجا بستری بمونی.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 2⃣6⃣1⃣ حسام ابرویی بالا انداخت و آب دهانی قورت داد: " مامان به خدا امروز دکترم گفت دیگه کم کم ویلچرو بذار کنار..مثلا مگه من فلجم.. این اکبر بیخود داره خود شیرینی می کنه.. در ضمن گفتم سارا خانووم فارسی حرف زدن رو بلد نیستن، اما معنیِ کلماتی فارسی رو خوب متوجه میشنااا.. آبرمو بردین.." لبهایم از فرطِ خنده کش آمد.. این مادر و پسر واقعا بی نظیر بودند.. ناگهان تصویر مادرِ بی زبانم در ذهنم تجدید شد.. و کنکاشی برایِ آخرین لبخندی که رنگِ لبهایم را دیده بود. حسام سرش را به سمت من چرخاند " سارا خانووم. ایشون مادرم هستن و اسم واقعی من هم امیر مهدیِ .. امروز خیلی خسته شدین.. بقیه ی ماجرا رو فردا براتون تعریف میکنم.." به میان حرفش پریدم که نه، که نمی توانم تا فردا صبر کنم. و او با آرامشی خاص قول داد تا عصر باقی مانده ی داستان را برایم تعریف کند.. مادر حسام پیشانی ام را بوسید و همراه پسرش از اتاق خارج شد.. چشمم به کبوتر نشسته در پشتِ پنجره ی اتاقم افتاد. مخلوطی از خاطراتِ روزهایِ گذشته ام و دیدار چند دقیقه پیش حسام و مادرش در ذهنم تداعی شد.. چرا هیچ وقت فرصت خندیدن در خانه ی مان مهیا نمیشد؟؟ اما تا دلت بخواهد فرصت بود برایِ تلخی و ناراحتی.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 3⃣6⃣1⃣ تهوع و درد لحظه ای تنهایم نمی گذاشت و در این بین چقدر دلم هوایِ فنجانی چایِ شیرین داشت با طعم خدا.. خدایی که خیلی دیر فهمیدم هست.. درست وقتی که یک بند انگشت با نبودن فاصله داشتم.. دلهره ی عجیبی به سینه ام چنگ میزد. حتی نفسهایی که می کشیدم از فرط ترس می لرزید.. کاش فرصت برایِ زنده ماندن بیشتر بود.. من اصلا آمادگی مرگ را نداشتم.. آن روز تا غروب مدام خدا را صدا زدم.. از ته دل.. با تمام وجود.. به اندازه تمام روزهایی که به خدایی قبولش نداشتم. و آرزو می کردم که ای کاش حسام بود و قرآن می خواند. هر چند که صدایِ اذان تسکینی بود برآن ترسِ مرگ زده، اما مسکنِ موجود درآن آیات و صوتِ حسام، غوغایی بی نظیر به پا می کرد بر جانِ دردهایم.. حسام آمد.. آن شب در هم آغوشیِ درد و آیاتِ وصل شده به حنجره ی حسام به خواب رفتم. با بلند شدنِ زمزمه ی اذان از جایی دور و بیرون از پنجره ی اتاقم، چشم به دوباره دیدن گشودم. آسمانِ صبح، هنوز هم تاریک بود.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 4⃣6⃣1⃣ و که حسامی با قرآنی در آغوش و سری تکیه زده به صندلی در اوج خواب زده گی، آرامشش را دست و دلبازانه، فخرفرشی می کرد. به صورتِ خفته در متانتش خیره شدم. تمام شب را رویِ همان صندلی به خواب رفته بود؟ حالا بزرگ ترین تنفر زندگی ام در لباس حسام، دلبری می کرد محض خجالت دادنم. اسلامی که یک عمر آن را کثیف و ترسو و وحشی شناختم، در کالبد این جوان لبخند میزد بر حماقت سارا.. زمزمه ی اذان صبح در گوشم، طلوعی جدید را متذکر میشد، طلوعی که دهن کجی می کرد کم شدنِ یک روزِ دیگر ازفرصتِ نفس کشیدن ، و چند در قدمی بودنم با مرگ را.. و من چقدر ته دلم خالی میشد وقتی که ترس مثل آبی یخ زده، سیل وار آوار میکرد ته مانده زندگی ام را.. آستین لباسش را به دست گرفتم و چند تکان کوچک به آن دادم.. سراسیمه در جایش نشست. نگاهش کردم.. این جوان مسلمان، چرا انقدر خوب بود؟ " نماز صبحه.. " دستی به صورت کشید و نفسی راحت حواله ی دنیا کرد " الان خوبین؟ " سوالش بی جواب ماند، سالهاست که مزه ی حال خوب را فراموش کردم " دیشب اینجا خوابیدین؟ " قرآن را روی میز گذاشت " دیشب حالتون خیلی بد بود، نگرانتون شدیم.. منم اینجا انقدر قرآن خووندم، نفهمیدم کی خوابم برد.. ممنون که بیدارم کردین. من برم واسه نماز. شما استراحت کنید، قبل ناهار میام بقیه داستان رو براتون تعریف می کنم... البته اگه حالتون خوب بود.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#خودباختگی 2⃣😤😤😤 خانم مذهبییییی از چی میترسی؟ چرا باید فلان خانمی که اهل خدا نیست و با امام زمانش
3⃣😤😤😤 💢لطفا تا نخوندی ردش نکن👇👇💢 مدت ها پیش خانمی به بنده پیام داد و متاسفانه چندین بار مرتکب گناه کبیره و زشت و پلید زنا شده بود😔 گفت نمیخوام و دوست ندارم این گناهو بکنم ولی نمیدونم چطوری ترکش کنم😒 گفتم ینی چی نمی تونین؟ بخاطر یک مسئله که بنده نمیتونم اینجا بگم گفت اومدم شماره یک خانمی رو بگیرم اشتباهی شماره گرفتم و وصل شد به یک آقا و اونم تهدیدم میکرد اگر با من رابطه برقرار نکنی به شوهرت میگم😒 و منم تا حالا چندین بار قرار حضوری گذاشتم و اون گناهو انجام دادم😔 من گفتم آخه چرا اینقدر سادگی اون مردک پست از کجا میخواد شوهرتو بشناسه😒 فقط اومده تهدید کرده و بعضی از خانما هم که اینقدر خودباخته شدن که نمیتونن یک آدم کوچیک رو از زندگیشون پرت کنن بیرون هیچی دیگه بخاطر یک تهدید کوچیک که هیچیم نبود بارها ایشون اون گناه عظیم رو انجام دادن😤 برفرض بخواد 1هزارم درصد هم بخواد واقعا به شوهرش بگه آیا راهکارش اینه بره تن بده به ذلت؟ 🙄 چرا یکم این توکل به خدا رو بلد نیستیم بیشتر کنیم؟ یعنی خدا نعوذبالله دستش بسته س؟نمیتونه جلوی اون شخص رو بگیره؟ نمیتونه کاری کنه که قبل حرف زدنش لال بشه؟ نمیتونه قبل حرف زدنش جونش رو بگیره؟ نمیتونه کاری کنه که قبل گفتن تصادف کنه فراموشی بگیره؟ نمیخوام بگم خدا نعوذبالله ظالم هست و میخواد به اون شخص ظلم کنه اما اونم قراره تاوان خطاهاشو بده دیگه درسته؟ خب شما توبه کن بگو خدایا واقعا و از ته دل غلط کردم خودت درستش کن از زندگیت اون شخص رو پرتش کن بیرون😤 اگرم بعدش چیزی شد که آبروت رفت ننداز گردن خدا اولا تقصیر خودت بود دوما آبروتو خدا برمی گردونه قرآن رو که بخونی هم به حضرت مریم تهمت ناپاکی زدن هم به حضرت یوسف اما خدا آبروی هر دو رو برگردوند☺️ آیا چون حضرت یوسف فقط پیامبر بود خدا اینکارو کرد؟ نه چون حضرت ایمان داشت که خطا نکرده و ایمان داشت که خدا قطعا کمکش میکنه توی حدیث هم داریم با این مضمون که خدا نگاه میکنه ببینه چقدر بهش خوش بین هستی به همون میزان کمک میکنه😊 اگر 40درصد خوش بین باشی همین قدر خدا کمکت میکنه اگرم صددرصد خدا هم به اندازه صددرصد کمکت میکنه ‼️ ادامه دارد.........↙️ 👈عضویت در 👇 🏴 @asheghaneruhollah
◾️السلام علیک‌یا اباعبدالله الحسین 🏷 #استوری 🔹 #حدیث_سوم 🏴 @asheghaneruhollah
شهادت جانسوز یادگار کربلا، امام لحظه های مناجات سبز صحیفه عشق و عرفان و وارث نهضت عاشورا سید الساجدین ، امام زین العابدین(ع) تسلیت باد ... 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
شهادت جانسوز یادگار کربلا، امام لحظه های مناجات سبز صحیفه عشق و عرفان و وارث نهضت عاشورا سید الساجد
هیئت عاشقان روح الله_محرم96_شب چهارم (1).mp3
11.66M
😔 ❤️ به یاد مراسم هیئت/دهه سوم محرم1396 🏴شب شهادت امام سجاد_ع_ ✅روضه| 😭 👈ارث جا مانده ،گریه روز ها و شبها گریه 👈 میخورد ولی با گریه گریه بر آب وضویش میریخت😭 گریه با گردن بسته سخت است 😔 🎤کربلایی ✅پیشنهاد دانلود ‼️برا امام سجاد کم نگذاریم،بخدا خیلی 😔 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
شهادت جانسوز یادگار کربلا، امام لحظه های مناجات سبز صحیفه عشق و عرفان و وارث نهضت عاشورا سید الساجد
هیئت عاشقان روح الله_محرم96_شب چهارم (2).mp3
2.69M
😔 ❤️ به یاد مراسم هیئت/دهه سوم محرم1396 🏴شب شهادت امام سجاد_ع_ ✅روضه| 😭 به من خورده میگیری چرا گریه میکنم؟!! منی که همه ی عزیزانم جلو چشمام پرپر شدند عمه ام رو اسیر کردند...چرا گریه نکنم😭 🎤کربلایی ✅پیشنهاد دانلود ‼️برا امام سجاد کم نگذاریم،بخدا خیلی 😔 🏴 @asheghaneruhollah
بسم الله صل الله علیک یا اباعبدالله بهای دیدن صحنت،مگر به دینار است که با گران شدنش سمت کربلا نرویم ❤️شب زیارتی مخصوص #ارباب 🏴 @asheghaneruhollah
مهر قبولی دعا میگیرم امشب بال و پر پرواز را میگیرم امشب عالم به دستان علی بن الحسین است اذن بقیع و کربلا میگیرم امشب @asheghaneruhollah
🔺آیت‌الله صدیقی: ضربه شست موشکی پیام قدرت ایران به منطقه بود امام جمعه موقت تهران: 🔹اولین ضربه شست موشکی را در پاسخ به جنایت اهواز دیدیم 🔹این در جواب یک مشت مزدور بود که به رژه اهواز حمله کردند و کودکان، پیر وجوان را آماج گلوله‌های عناد خود قرار دادند. 🔹این حرکت پیام قدرت به منطقه بود که اگر امنیت می‌خواهید کنار ایران باشید 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 4⃣6⃣1⃣ و که حسامی با قرآنی در آغوش و سری تکیه زد
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 5⃣6⃣1⃣ دوست نداشتم فرصتهایِ مانده را از دست بدهم.. فرصتی برایِ خلاء. سری تکان دادم " من خوبم.. همین جا نماز بخوونید، بعد هم ادامه ماجرا رو بگین.. " بعد از کمی مکث، پیشنهادم را قبول کرد. بعد از وضو و پهن کردنِ سجاده به نماز ایستاد. طنین تلفظِ آیات، آنقدر زیبا بود که میل به لحظه ایی چشم پوشی نداشتم.. زمانی، نماز احمقانه ترین واکنش فرد در برابر خدایی بود که نیستی اش را ملکه ی روحم کرده بودم. و حالا حریصانه در آن، پیِ جرعه ای رهایی، کنکاش می کردم. بعد از اتمام نماز، نشسته بر سجاده کتابی کوچک به دست گرفت و چیزی را زیر لب زمزمه کرد. با دست به سینه گیِ خاص و حالتی ارادتمندانه انگار که در مقابلِ پادشاهی عظیم کرنش کرده باشد. و من باز فقط نگاهش کردم. عبادتش عطرِ عبادتهایِ روزهایِ تازه مسلمانیِ دانیال را می داد. سر به زیر محجوب رویِ صندلی اش نشست و حالم را جویا شد.. اما من سوال داشتم " چی تو اون کتاب نوشته بود که اون جوری می خوندینش؟؟ " در یک کلمه پاسخ داد " زیارت عاشورا.. " اسمش را قبلا هم شنیده بودم. زیارتی مخصوصِ شیعیان. زیارتی که حتی نامش هم، پدرم را به رنگ لبو درمی آورد.. نوبت به سوال دوم رسید " چرا به مهر سجده میکنی؟ یعنی شما یه تیکه خاک وگلِ خشک شده رو به خدایی قبول دارین؟؟ " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 5⃣6⃣1⃣ دوست نداشتم فرصتهایِ مانده را از دست بدهم
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 6⃣6⃣1⃣ با کف دست، محاسنش را مرتب کرد: " ما به مهر سجده نمیکنیم.. ما "روی" سجده میکنیم.. " منظورش را متوجه نشدم " یعنی چی؟؟ مگه فرقی داره؟؟ " لبخندِ مخصوصش نشست بر دلم " فرق داره.. اساسی هم فرق داره.. وقتی "به " مهر سجده کنی، میشی بت پرست.. اما وقتی " روی" مهر سجده کنی اون هم برایِ خدا، میشی یکتا پرست. خاک، نشانه ی خاکساری و بی مقداریه.. بنده ی خدا پنج وعده در شبانه روز پیشونی شو رویِ خاک می ذاره تا در کمالِ خضوع به خدا سجود کنه و بگه خاک کجا و پروردگار افلاک کجا..؟؟ ما "رویِ" مهر "به" خدایِ آفریننده ی خاک و افلاک سجده می کنیم.. در کمال خضوع و خاکساری.. " تعبیری عجیب اما قانع کننده.. هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم که تفاوت باش بین "به" و "روی".. اسلامِ حسام همه چیزش اصولی بود.. حتی سجده کردنش بر خدا.. اسلام و خدایِ این جوان، زیادی مَلَس و دوست داشتنی بودند و من دلم نرم می شد به حرفهایش.. بی مقدمه به صورتش خیره شدم " دلم چای شیرین میخواد با لقمه ی نون و پنیر.. " هر چند که لحنم بی حال و بی رمق بود.اما لبخندش عمیقتر شد " چشم.. الان به اکبر میگم واستون بیاره.. دیشب شیفت بود.. " مدتی بعد اکبر سینی به دست وارد اتاق شد و با همان کل کل های بامزه و دوستانه اش اتاق را ترک کرد. و باز من ماندم و حسامی که با دقت از تکه های نان، لقمه هایی یک دست می ساخت و در سینی با نظمی خاص کنار یکدیگر می چید.. باز هم چای شیرین شده به دستش، طعم خدا می داد.. روسری را روی سرم محکم کردم " من می خواستم وارد داعش بشم.. اما عثمان نذاشت.. چرا؟؟ " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است