eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
597 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 2⃣0⃣2⃣ آن روز بر عکس همیشه دانیال کلافه و عصبی ب
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 3⃣0⃣2⃣ کسانی که عرق شرم بر پیشانیِ یاجوج و ماجوج نشاندند و مقام استادی به جای آوردند. هر ثانیه که می گذشت پریشانی ام هزار برابر می شد و دانیال کلافه طول و عرضِ حیاط را متر می کرد. مدام آن چشمانِ میخ به زمین و لبخندِ مزین شده به ته ریشِ مشکی اش در مقابلِ دیدگانم هجی می شد. اگر دست آن درنده مسلکان افتاده باشد، چه بر سرِ مهربانی اش می آورند..؟؟ اصلا هنوز سری برایِ آن قامتِ بلند و چهارشانه باقی گذاشته اند؟؟ هر چه بیشتر فکر می کردم، حالم بدتر و بدتر می شد.. تصاویری که از شکنجه ها و کشتار این قوم در اینترنت دیده بود، لحظه ای راحتم نمی گذاشتم.. تکه تکه کردن ِیک مردِ زنده با اره برقی و التماس ها و ضجه هایش.. سنگسارِ سرباز سوری از فاصله ی یک قدمی آن هم با قلوه سنگ هایی بزرگتر از آجر.. زنده زنده آتش زدنِ خلبانِ اردنی در قفسی آهنی .. بستنِ مرد عراقی به دو ماشین و حرکت در خلاف جهت.. حسام.. قهرمانِ زندگی ام در چه حال بود؟؟ نفس به نفس قلبم فشرده تر می شد.. احساس خفگی گلویم را چنگ می زد و من بی سلاح فقط دعا می کردم. و بیچاره پروین که بی خبر از همه جا، این آشفته حالی را به پایِ شکرآب شدن بین خواهر و برادریمان می گذاشت و دانیالی تاکید کرده بود که نباید از اصل ماجرا بویی ببرد. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 4⃣0⃣2⃣ که اگر بفهمد، گوش هایِ فاطمه خانم پر می شود از گم شدنِ تک فرزندِ به یادگار مانده از همسر شهیدش.. باید نفس می گرفتم.. فراموش شده ی روزهایِ دیدار برادر، برق شد در وجودم. نماز.. من باید نماز میخواندم.. نمازی که شوقِ وجودِ دانیال از حافظه ام محوش کرده بود. بی پناه به سمت حیاط دویدم. دانیال کنارحوض نشسته و با کف دو دست، سرش را قاب گرفته بود. " یادم بده چجوری نماز بخوونم.. " با تعجب نگاهم کرد و من بی تامل دستش را کشیدم. وقتی برایِ تلف کردنِ وجود نداشت، دو روز از گم شدنِ حسام در میدان جنگ می گذشت و من باید خدا را به سبک امیر مهدی صدا می زدم. در اتاق ایستادم و چادرِ سفید پروین با آن گلهایِ ریز و آبی رنگش را بر سرم گذاشتم. مهرِ به یادگار مانده از حسام را مقابلم قرار دادم و منتظر به صورتِ بهت زده ی برادر چشم دوختم. سکوت را شکست " منظورت از این مهر اینکه میخوای مثه شیعه ها نماز بخوونی؟؟ " و انگار تعصبی هر چند بندِ انگشتی، از پدر به ارث به برده بود.. محکم جواب دادم که " آری.. که من شیعه ام و شک ندارم.. که اسلام بی علی، اصلا مگر اسلام می شود..؟؟ " و در چهره اش دیدم، گره ایی که از ابروانش باز و لبخندی که هر چند کوچک، میخِ لبهاش شد. " فکر نکنم زیاد فرقی وجود داشته باشه..صبر کن الان پروین رو صدا می زنم بیاد بهت بگه دقیقا چیکار کنی.." پروین آمد و دانیال تک تک سوال هایم را از او پرسید و من تکرار کردم آیه به آیه، سجده به سجده، قنوت به قنوت، شیعه گی را.. آن شب تا اذان صبح، شیعه وار نماز خواندم و عاشقی کردم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
«اربعین بهترین تعطیلات بچه هیاتی هاست.» با بهم ریختن همه ی قواعد دنیاے امروز. زدن به دریاے در عصر عافیت طلبی... یڪ بدون حساب و ڪتاب در دوران عقل حسابگر... چشیدن نیم خورده‌ے دیگران در زمانه‌ے وسواس هاے مالیخولیایی ... خوابیدن در همسایگی در روزگار ترور و وحشت... دوست داشتن بی دلیل دیگران در عصر و اضطراب... گویا این چند روز تمرینی برای شیوه‌ے در دوران حڪومت (عج) است. 🏴 @asheghaneruhollah
سهم ما بدها نشد این می روم سمتی که بغضم بشکند 🚩 👈به کلام:حجت الاسلام 🎤به نفس:کربلایی سعید 📆چهارشنبه2 آبان ماه ازساعت 20 📌اصفهان،درچه،بلوارشهدا (اسلام آباد)،کوی شهید بهشتی،پرچم هیئت 👌دوستان اطلاع رسانی شود ❌دوستان به زمان توجه فرمائید
تا می توانی در جوانی "پیر" شو، و خود را پیر کن قبل آنکه این روزگار با جاذبه های رنگارنگش پیــرت کند. و پیری بی رنگی است، و مقدمه ای برای "موتوا قَبل اَن تَموتوا" چرا که اگر مرگ فرا رسد دیگر مجال نیست. دیگر مجالی برای بال گشودن نیست. مجالی برای پرواز، پروازی به سرخی "شهـادت"، آنهم در مسلخ خونین حسینی که رنگ بوی کـربلا را دارد. و داد از این خسـران که ترا از کربلا بگیرد و کربلا را از تو....
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✡ مستند 🎯 قسمت هفتم: پروتکل‌های صهیون 📌پیشنهاد دانلود 👈ادامه دارد.... 👈 👇 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#خودباختگی 8⃣ به نظرم یکی از دلایل خودباختگی بعضی از ماها نداشتن نگاه عمیق به مسائل زندگی هست😊 یعنی
9⃣ امروز با مادرم داشتیم تو خیابون با ماشین می رفتیم سمت راستمون یک پیاده رو بزرگ بود که آسفالتی بود ک حتی ماشین هم رد میشد😁 یهو دیدم یک پژوپارس سفید گرفت روی دوتا دختر و بدجور ترسوندشون توی پژو هم دوتا پسر بودن و دوتا دختر☹️ یکم رفتیم جلوتر دیدم بله علت این حرکت این پسر با این ماشین ظاهر خراب این دختربود که نزدیک بود به قیمت جونش تموم شه😏 رفتیم جلوتر وایستادم گفتم اگر پژو بخواد غلطی کنه پیاده شم😐 یکم وایستادم اون رفت باز یک پراید دیگه اومد شروع به حرف زدن با اون دوتا خانم خلاصه به مادرم گفتم بریم بهشون تذکر بدیم (چون طبق نظر رهبری احتمال تاثیر_که یکی از شرایط امر به معروف و نهی از منکر است_در همه جا هست) 💠خلاصه دنده عقب گرفتم و مادرم تذکر رو دادن و اونم گفت باشه از این به بعد بیشتر مراقبم ✅این بخش صحبتم رو نمیخوام به همه نسبت بدم اما نسبت به اون افرادی که اینطور ظاهری رو انتخاب میکنن تا بتونن خودشون رو نشون بدن که حتی جانشون در خطر باشه افسوس میخورم☹️ اگر امروز اون ماشین زده بود به اون دختره الآن باید روی تخت بیمارستان می بود اون ماشینه هم پا به فرار و اون خانم هم باید درد می کشید هم باید از مالش میداد چرا؟ چون نتونست خودش رو جای دیگه ای پیدا کنه اومده با ظاهرنمایی و حجاب نادرست خود غیرواقعیش رو نشون بده👌 💠اینکه میگم برین استعدادهاتونو شکوفا کنین واسه اینه که درگیر اینطور کارهای سطحی نشین😊 ‼️ ادامه دارد.........↙️ 👈عضویت در 👇 🏴 @asheghaneruhollah
🏴 #توئیت_گردی / بی‌تدبیری مسئولان و سرگردانی زائران اربعین حسینی #اربعین 👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇 🏴 @asheghaneruhollah
سهم ما بدها نشد این می روم سمتی که بغضم بشکند 🚩 👈به کلام:حجت الاسلام 🎤به نفس:کربلایی سعید 📆چهارشنبه2 آبان ماه ازساعت 20 📌اصفهان،درچه،بلوارشهدا (اسلام آباد)،کوی شهید بهشتی،پرچم هیئت 👌دوستان اطلاع رسانی شود ❌دوستان به زمان توجه فرمائید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 4⃣0⃣2⃣ که اگر بفهمد، گوش هایِ فاطمه خانم پر می ش
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 5⃣0⃣2⃣ اشک ریختم و خنجر به قلب، دراولین مکالمه ی رسمی ام با خدا، شهادت طلب کردم برایِ مردی که حالا به جرات می دانستم ، دچارش شده ام. صدای الله اکبر که از گلدسته ی مسجد، نرم به پنجره ی اتاقم انگشت کوبید، دانیال با گامهایی تند وارد شد و گوشی به دست کنارِ سجاده ام نشست. رنگِ پریده اش، درد و تهوع را ناجوانمردانه سیل کرد در تارو پودِ وجودم.. بی وزن شدم و خیره، گوش سپردم به خبری از شهادت و یا... اسارت. و دانیال نفسش را با صدا بیرون داد. " پیدا شد... دیوونه ی بی عقل پیدا شد. " پس شهادت، نجاتش داد. تبسم، صورتِ برادرم را درگیر کرد " سالمه.. و جز چندتا زخم سطحی، گرسنگی و تشنگی، هیچ مشکلی نداره.. " گیج و حیران، زبان به کام چسبیده جملاتش را چند بار از دروازه ی شنوایی ام گذراندم . درست شنیده بودم؟؟ حسام زنده بود؟؟ خدا بیشتر از انتظار در حقم خدایی کرده بود. دانیال گفت که در تماس تلفنی با یکی از دوستان، برایش توضیح داده اند که حسام دو روز قبل برایِ انجام ماموریت وارد منطقه ای می شود که با پیشروی داعش تحت محاصره ی آنها قرار می گیرد. و او وقتی از شرایطش آگاه می شود، خود را به امید نجات در خرابه ها مخفی میکند که خوشبختانه، نیروهایِ خودی دوباره منطقه را پس می گیرند و حسام نجات پیدا می کند و فعلا به دلیل ضعف بستریست.. من اشک دواندم در کاسه ی چشمانم از فرطِ ذوق.. پس می توانستم رویِ دوباره دیدنش حساب باز کنم.. سر به سجده در اوج شرم زده گی، خدا را شکر کردم.. این مرد تمامِ ناهنجاریِ زندگی ام را تبدیل به هنجار کرد.. و من تجربه کردم همه ی اولین هایِ دنیایِ اسلامی ام را با او.. قرانی که صدایش بود.. حجابی که به احترامش بود.. نمازی که نذر شهادت بود.. او مرد تمامِ نا تمامی هایم بود.. و عاشقی جز این هم هست..؟؟ ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است