✍رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🔻 #قسمت_بیست_وهشتم
ساعتی به اذان ظهر🌇 مانده بود که صدای درِ حیاط بلند شد و به دنبالش صدای خوش و بِش میهمانان در خانه پیچید.
با آمدن میهمانان آقای عادلی، مادر رو به عبدالله کرد و پرسید:
_«عبدالله! نمیدونی تا کِی اینجا میمونن؟»
و عبدالله با گفتن_«نمیدونم!» مادر را برای چند ثانیه به فکری عمیق فرو برد تا بلاخره زبان گشود:
_«زشته تا اینجا اومدن، ما دعوتشون نکنیم. اگه میدونستم چند روزی میمونن، چند شب دیگه دعوتشون میکردم که لااقل خستگیشون در بیاد. ولی میترسم زود برگردن...»
هر بار که خصلت میهماننوازی مادر این گونه میدرخشید، با آن همه سابقهای که در ذهنم داشت، باز هم تعجب میکردم، هرچند این تعجب همیشه آمیخته به احساس افتخاری بود که از داشتن چنین مادری دلم را لبریز از شعف میکرد.😎😌
گوشی تلفن را برداشت📞 و همچنانکه شماره میگرفت، زیر لب زمزمه کرد:
_«یه زنگ بزنم ببینم عبدالرحمن چی میگه.»
میدانستم این تلفن نه به معنای مشورت که در مقام کسب تکلیف از پدر است. پدر هم گرچه چندان مهماننواز و خوشرو نبود، اما در این امور، اختیار را به مادر میداد.👌
تلفن را که قطع کرد، رو به من و عبدالله پرسید:
_«نظرتون چیه؟ امشب برای شام دعوتشون کنم؟»
که عبدالله بلافاصله با لحنی حامیانه جواب داد:
_«خوبه! هر چی لازم داری بگو برم بخرم.»
و من ساکت سرم را پایین انداختم. احساس اینکه او امشب به خانه ما بیاید و باز سرِ یک سفره بنشینیم، قلبم💗☘ را همچون گلبرگی سبک در برابر باد، به آرامی تکان میداد که مادر صدایم کرد:
_«الهه جان! پاشو ببین تو یخچال میوه🍊 چقدر داریم؟»
با حرف مادر از جا بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم.
با نگاهی سطحی به طبقات یخچال متوجه شدم که باید یک خرید مفصل انجام دهیم و به مادر گفتم:
_«میوه داریم، ولی خیلی پلاسیده شده.» مادر نگاهی به ساعت انداخت و گفت:
_«الان که دیگه وقت نمازه! نماز بخونیم، نهار رو که خوردیم تو و عبدالله برید، هر چی لازم میدونی بخر.»
عبدالله موبایلش را از جیبش در آورد و گفت:
_«بذار من یه زنگ بزنم به مجید بگم.» که مادر ابرو در هم کشید و گفت:
_«نه مادر جون! اینطوری که مهمون دعوت نمیکنن! خودم میرم در خونه شون به عموش یا زن عموش میگم!»
عبدالله از حرکت به نسبت غیر مؤدبانهاش به خنده افتاد😅 و با گفتن
_«از مَردها بیشتر از این انتظار نداشته باش!»
کارش را به بهانهای شیطنتآمیز توجیه کرد.😆
با بلند شدن صدای اذان نماز خواندیم و برای صرفهجویی در وقت، به غذایی حاضری اکتفا کردیم. همچنانکه ظرفهای نهار را میشستم، 🍽💦فکرم به هر سمتی میرفت.
به انواع میوههایی که میخواستم بخرم، به شام و پا سفرههایی که میتوانست نشانی از کدبانویی بانوان این خانه باشد، به تغییر چیدمانی که بتواند خانهمان را هر چه زیباتر به نمایش بگذارد و هزار نکته دیگر، اما اضطرابی که مدام به دلم چنگ میزد، دست بردار نبود. بیآنکه بخواهم، دلم میخواست تا میهمانی امشب به بهترین شکل برگزار شود،🙈🙊 انگار دل بیقرارم💓 از چیزی خبر داشت که من از آن بیخبر بودم!
با تصمیم مادر، قرار بر آن شد تا از میهمانان با سبزی پلو ماهی و خوراک میگو پذیرایی کنیم.
عبدالله همچنانکه لیست خرید میوه و ماهی را مینوشت، رو به مادر کرد و با خنده گفت:
_«نکنه ما این همه خرید کنیم، بعد اینا نیان.»
که مادر پاسخ داد:
_«تا شما از خرید برگردید، منم میرم دعوتشون میکنم.»😊
سپس لبخندی زد و گفت:
_«بهشون میگم من کلی خرید کردم، باید بیاید.»😎😅
از شیطنت پُر مِهر مادر، عبدالله هم خندید😁 و با گفتن _«پس ما رفتیم!» از اتاق بیرون رفت تا ماشین را روشن کند.
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ همراه با #حسینیه_مجازی_عاشقان_روح_الله باشید ...
#کانال_خودتون_رو_به_دوستانتون_معرفی_کنید
#رفیق_شهید
رسم پریدن را نفهمیدیم و ماندیم
این درد تنهایی همیشه حقمان است 😔
#شهید_مدافع_حرم ❤️ مجید قربانخانی ❤️
✅ @asheghaneruhollah
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برآورده شدن آرزوی برگزاری جشن دامادی شهید" مجید قربانخانی" برای پدر و مادرش
🔹مادر شهیدی که شکلات روی سر تشییع کنندگان می ریزد...😭
📸مادر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی پس از سه سال از شهادت، مراسم عقد پسرش را در معراج شهدا برگزار کرد.
#شهید_مدافع_حرم ❤️ مجید قربانخانی ❤️
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبتهای جانسوز مادر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی بر بالای پیکر فرزندش😔
🔹استخوان های مجید من سوخته ، اینقدر نگید اینها برای پول میرن...😭
#شهید_مدافع_حرم ❤️ مجید قربانخانی ❤️
✅ @asheghaneruhollah
rasoli-Haftegi941024-sangin (1).mp3
11.21M
❤️به عشق #شهید_مدافع_حرم_مجید_قربانخانی
"بارون بارونه حال و هوای دل من"
#التماس دعا نگاهی هم به ما کنید
التماس دعا به حال ما عا کنید😭
🎤 حاج #مهدی_رسولی
‼️ #نجواباشهدایمدافعحرم
✅ هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند.
(شهید مهدی زین الدین)
❤️ شب زیارتی مخصوص ارباب ❤️
✅ @asheghaneruhollah
fadaeian-Hojaji-960528-6.mp3
9.71M
❤️به عشق #شهید_مدافع_حرم_مجید_قربانخانی
مجاهدی در راه علی
میرسونی پیغام علی
لب اگه تر کنه #رهبرم
جون میدن در ره کشورم
یاورای #دفاع_از_حرم ✋
🎤 حاج #مهدی_سلحشور
✅ هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند.
(شهید مهدی زین الدین)
❤️ شب زیارتی مخصوص ارباب ❤️
✅ @asheghaneruhollah
Shab09Moharram1397[08].mp3
6.61M
❤️به عشق #شهید_مدافع_حرم_مجید_قربانخانی
#شب_جمعه ، مادری تو حرم گریونه
با قد خم و پهلوی زخمی داره میخونه 😭😭
🎤 حاج #میثم_مطیعی
✅ هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند.
(شهید مهدی زین الدین)
❤️ شب زیارتی مخصوص ارباب ❤️
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
📚 #معرفی_کتاب 📚 این هفته #شهیدانه_باشیم 📕کتاب #مربع_های_قرمز خاطرات حاج حسین یکتا از کودکی تاپیای
📚 #معرفی_کتاب 📚 این هفته
#شهیدانه_باشیم
زندگی داستانی حر مدافعان حرم
#شهید_مجید_قربانخانی
📕کتاب #مجید_بربری
✍اثر کبری خدابخش دهقی
🚩این شهید را باید «حُر» مدافعان حرم نامید چرا که وی تا یک سال قبل از شهادت مسیر زندگیش روند دیگری را طی میکرده ولی مسائل و ارتباطاتی باعث تغییر مسیر زندگی وی میشود و نهایتا در خانطومان آسمانی شده است.
روایتی جذاب و خواندنی از حر زمانه ما جوان دهه هفتادی شهید مدافع حرم مجید قربانخانی
قصه مجید بربری ،قصه ای از جنس شاهرخ ضرغام حر انقلاب است.
📚هر هفته،جمعه ها ،معرفی یک کتاب ارزشی خواندنی👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
📚 #معرفی_کتاب 📚 این هفته #شهیدانه_باشیم زندگی داستانی حر مدافعان حرم #شهید_مجید_قربانخانی 📕کتاب #
بخش اول کتاب #مجید_بربری بخش تاریک وخاکستری آن است .او دریافت آباد تهران قهوه خانه داربوده،وزندگی او سرشار از مواردی است که این جور آدم ها با آن در گیر هستند از درگیری و دعوا های هر روزه تا به رخ کشیدن آمار قلیانهای قهوه خانه اش.
اما بخش دوم زندگی او عنایتی است که به او می شود ومسیر زندگی اش عوض می شود ومهر حر مدافعان حرم بر پیشانی او نقش می بندد واو گرچه تک پسرخانواده است وقرار نیست که آنها به سوریه اعزام شوند ولی عنایت بی بی او را به سوریه می کشاند ومی شود مدافع حرم.مجید قصه ما گرچه ناراحت خالکوبی های بر بازوهای خویش است اما سرنوشتش این طور می شود تا در خانطومان از بدنش هیچی برنگردد تا نه نشانی از خودش باشد نه خالکوبی هایش.
🔺حضرت زینب (س) به واسطه خوبی های مجید او را خرید🔻
کبری خدابخش دهقی نویسنده کتاب با اشاره به هدفش از نوشتن این اثر گفت: قصه مجید قصه ای متفاوت است، این کتاب روایتگر سرگذشت جوانی با تیپ، رفتار و منش امروزی است که اگر الان شبیه او را در خیابان ببینیم با چشمانمان او را قضاوت می کنیم، غافل از اینکه خوبی در وجودش بود که سبب شد خداوند مجید را برای خودش بخرد.
وی به بیان یکی از خاطرات شهید پرداخت و ادامه داد: برای مثال مجید کودکی را که سر چهارراه ایستاده است به رستوران می برد و شیشلیک مهمانش میکند، وقتی از او می پرسند چرا این کار را کردی می گوید این بچه نمیدانست شیشلیک چه هست و پدر هم ندارد. به واسطه این خوبی ها خداوند مجید را خرید.
خدابخش با بیان این که با شخصیت او بسیاری می توانند همذاتپنداری کنند، افزود: شاید مجید اشتباهات و خطاهایی داشته است ولی وقتی وارد حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) می شود حالاتی که پیدا می کند باعث می شود تا بانو او را انتخاب کند.
👌«حر مدافعان حرم» بهترین لقب مجید است👌
احمدی مدیر مسئول نشر دارخوین و ناشر کتاب با اشاره به شخصیت شهید قربانخانی اظهار داشت: شخصیت امثال مجید را تنها در حر، شاهرخ و طیب ها دیده ایم. عنوان حر مدافعان بهترین لقب است که می توان به او داد.
وی افزود: تا یک هفته قبل از چاپ کتاب، با اسم مجید آشنا نبودم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _
📚 #معرفی_کتاب 📚 این هفته
#شهیدانه_باشیم
زندگی داستانی حر مدافعان حرم
#شهید_مجید_قربانخانی
📕کتاب #مجید_بربری
✍اثر کبری خدابخش دهقی
📚هر هفته،جمعه ها ،معرفی یک کتاب ارزشی خواندنی👇
✅ @asheghaneruhollah