فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ گزارش یک کانادایی از کرونا در قم😱
ببینید و مقایسه کنید.
❌کرونا تبدیل به فیلترشکنی قوی شده است که قابل بستن نیست.
❌ آیا در ایران مردمی با درآمد نبودند که فروشگاه ها را مثل آمریکا و #انگلیس و #استرالیا غارت کنند. چرا نکردند؟
جواب روشن است:
1⃣ اعتماد گسترده به پایداری چرخه #تامین ارزاق عمومی به خصوص با توجه به #خودکفایی صد در صدی در اکثر محصولات مصرفی.
2⃣ کاهش جدی #احتکار ارزاق عمومی و تخلفات اقتصادی نسبت به سایر کشورهای دارای #مشکل_مشترک که یکی از عوامل آن رشد عمومی تولید و عدم انحصار #توزیع در چند فروشگاه بزرگ و توزیع کننده خاص است. هر چند که همه می دانیم در فقط برخی کالاها مثل ماسک تعدادی محتکر هم وجود داشت. (البته مردم آمریکا حتی توهم دستیابی عمومی به کالایی چون ماسک را که ندارند؛ فعلا جنگ آنها بر سر پوشک و ماکارانی و پرتقال است).
3⃣ #رشد_فرهنگی که ناشی از تمدن ریشه دار و تعالیم دینی است. امری که کانال ها و پیج های قطاری مزد بگیر بعد از مصرف .... با نام های چون کشتی پنیر در آلمان و کشور واقعی اسلامی و مانند آن؛ برای کشور سران خود می سرودند.😊
و در غیر اینصورت همان صحنه های غیر انسانی #آمریکا و اروپای غربی را در ایران داشتیم.
🔴 نتیجه #احتکار و #گران_فروشی :
تو هر عصری عذاب فرق داره
#خاطرات_واقعی
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشاندادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر... بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته.
لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی میکردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران به شدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.
عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه میکردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی میکردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر...
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت :- بچه پامنار بودم. گندم و جو میفروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم... دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
📚"دکترمرتضی عبدالوهابی "استاد آناتومی دانشگاه تهران
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
💠 @روزی حلال 💠