eitaa logo
دلــداده‌ٔحـســیــــن(؏)❤
319 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
33 فایل
﷽بی...خیـال‌ھࢪ‌لغٺ‌نامہ‌؛بدان..! ؏شق معنایـ؎‌ندارد‌جز‌حسین❤ مدیر کانال: @kimia667 ناشناسمونـه👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16551992315882 کپی با ذکر صلوات و اللهم عجل لولیک الفرج حلال💜
مشاهده در ایتا
دانلود
✠﷽✠ ♥️📌 📖❥ 💞 بعد از رسیدن به خونه در حیاط و باز کردم انگار همه منتظر بودن همه داخل حیاط جمع شده بودن بعد از سلام و احوالپرسی روی تخت نشستیم منم رفتم کنار بی بی نشستم همه از حال خرابم با خبر بودن نمیدونستن دوری علی چه بلایی قراره سرم بیاره ‌... انگار عقربه های ساعت امروز زودتر از همیشه در حال سبقت گرفتن بودن بعد از نیم ساعت علی بلند شد و از همه خداحافظی کرد علی از امیر خواست تا اونو به فرودگاه برسونه من هر چه اصرار کردم که همراه شما بیام علی قبول نکرد ،،گفت: خداحافظی کردن اون لحظه برات سخت میشه گفتم : مگه نگفته بودی همراهم باش ،همه جا ،نمیخوای که رفیق نیمه راه باشم ؟ میخوای ؟ علی لبخندی زد و رضایت داد سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم تا برسیم به فرودگاه فقط بوی عطر لباسش رو استشمام میکردم که آرومم کنه بعد از رسیدن به فرودگاه از ماشین پیاده شدیم امیر، علی رو درآغوش گرفت و گریه میکرد بعد علی به سمت من برگشت علی: خانومم حلالم کن! ببخش که اذیتت کردم این مدت! همونطور که اشک میریختم گفتم: آقا سید، زمانی حلالت میکنم که برگردی! چشم به راهم نزاری اقا سید؟ علی لبخندی زد : خیلی وقت بود که سید صدام نکردی ،ولی خانومم عمر دست خداست _میدونم، تو نیت شهادت نکن ،بقیه اش و خدا خودش هر چی صلاح میدونه اجام میده علی صدای خنده اش بلند شد : چشم، چشم خانومم با خنده هاش جون گرفتم علی: من دیگه باید برم ،آیه مواظب خودت باش، قرار شد همراهم باشی ،با صبرت همراهم باش _ باشه با رفتن علی انگار یه تیکه از وجودم در حال جدا شدن بود هر لحظه دور شدنش ضربان قلبمو کند تر میکرد انگار نفسم به شمارش افتاده بود روی زمین نشستم و بلند بلند نفس میکشیدم به کمک امیر سوار ماشین شدیم ✦ ✦ ✦ ┈┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┈ @ashejh ┈┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┈