صبح من با السلام آغاز شد....
_🦋_السلام علیک یا قائم آل محمد...💞🤚
🕊السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
_🦋_السلام علیک یا ثارالله...💞🤚
🕊السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
_🦋_السلام علیک یا ضامن آهو...💞🤚
🕊ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ
✍صبحی که با سلام بر شما شروع شود
تمام روزش پربرکت است
#العجلمولایغریبم
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
_⚡️_امام شناسی در #زیارت_جامعه_کبیره
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_⚡️_آیا ظهور #امام_زمان_عجل_الله را جدی گرفته اید..؟؟!
⚠️ #بلاها_ریزش_ها_در_آخرالزمان
#استاد_رائفی_پور
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_⚡️_اوج غربت مهدی فاطمه سلام الله علیها ...
#اللهمعجللولیکالفرج
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
1_1645283378.mp3
4.69M
❧🔆✧﷽✧🔆❧
🎼🎧 کلیپ صوتی
به مناسبت #عید_غدیر
🔰 سلسله صوت های #وصال_مهدی_با_صراط_غدیر 7
|⇦قسمت 7⃣ از 8️⃣
✌️ با نشر این صوت ها، هم برای #غدیر کار کنید هم مهدویت
پیشنهاد دانلود✌️
⏰( ۶دقیقه و ۳۰ثانیه )
📌 استاد عبادی
هدیه به لبخند امام زمان علیه السلام
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_⚡️_ مهم ترین امتحان زمان غیبت..!
🎙 سخنران : استاد_دولتی
#امام_زمان_عجل_الله
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
ای حجت ثانی عشرای مهدی جان
بـر طلعت زیبـای تـو دائـم صـلوات
✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_⚡️_ جایگاه ویژه #میثم_تمار نزد امیرالمومنین (علیه السلام)
🗓 22ذیالحجه سالروز شهادت یار صدیق رسول الله و ذاکر فضائل حضرت امیرالمؤمنین علیهم السلام جناب #میثم_تمار سلام الله علیه
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
📌 تا ابد آزادی...
▪️ وقتی طوری زندگی کنی که امام زمانت خریدارت باشه، اونوقته که تا ابد آزادی، مثل «میثم تمار»…
📝 #دلنوشته_مهدوی ؛
ویژه شهادت #میثم_تمار
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_⚡️_بسیاری از کسانی که اهل نماز و عبادت و فعالیت های جهادی اند،از نظر اهل بیت علیهم السلام در لشکر دشمن هستند و توهم یاری دارند.
#استاد_محمد_شجاعی
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
دولت کریمه 13.mp3
4.58M
🔊 #صوت_مهدوی ( #پادکست)
📝 موضوع: #دولت_کریمه_امام_عصر
📌 قسمت سیزدهم
👤 استاد دکتر #شجاعی
📜 #سلسله_مباحث_مهدویت
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
🔴 #رمان #داستان
🌷 #سلام_بر_ابراهیم – قسمت 3⃣1⃣
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ پوریای ولی (راوی: ایرج گرائی)
💥 مسابقات قهرمانی باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم جایزهی نقدی میگرفت، هم به انتخابی کشور میرفت. ابراهیم در اوج آمادگی بود. هر کس یک مسابقه از او میدید این مطلب را تأیید میکرد. مربیان میگفتند: «امسال در 74 کیلو کسی حریف ابراهیم نیست.»
مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکییکی از پیش رو برمیداشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمهنهائی رسید. کشتیها را یا ضربه میکرد یا با امتیاز بالا میبرد.
به رفقایم گفتم: «مطمئن باشید امسال یه کشتیگیر از باشگاه ما میره تیم ملی. در دیدار نیمهنهائی با اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم برنده شد. او با اقتدار به فینال رفت. حریف پایانی او آقای «محمود . ک» بود. ایشان همان سال قهرمان مسابقات ارتشهای جهان شده بود. قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم توی رختکن و گفتم: «من مسابقههای حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت کن. خوب کشتی بگیر. من مطئنم امسال برا تیم ملی انتخاب میشی.
💥 مربی، آخرین توصیهها را به ابراهیم گوشزد میکرد. در حالی که ابراهیم بندهای کفشش را میبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سریع رفتم و بین تماشاگرها نشستم. ابراهیم روی تشک رفت. حریف ابراهیم هم وارد شد. هنوز داور نیامده بود. ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد. حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم. اما ابراهیم سرش را به علامت تأیید تکان داد. بعد هم حریف او جایی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد!
من هم برگشتم و نگاه کردم. دیدم پیرزنی تنها، تسبیح به دست، بالای سکوها نشسته. نفهمیدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد. همهاش دفاع میکرد. بیچاره مربی ابراهیم، اینقدر داد زد و راهنمایی کرد که صدایش گرفت. ابراهیم انگار چیزی از فریادهای مربی و حتی داد زدنهای من را نمیشنید. فقط وقت را تلف میکرد!
حریف ابراهیم با اینکه در ابتدا خیلی ترسیده بود اما جرأت پیدا کرد. مرتب حمله میکرد. ابراهیم هم با خونسردی مشغول دفاع بود. داور اولین اخطار و بعد هم دومین اخطار را به ابراهیم داد. در پایان هم ابراهیم سه اخطاره شد و باخت و حریف ابراهیم قهرمان 74 کیلو شد.
وقتی داور دست حریف را بالا میبرد ابراهیم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتی گیر یکدیگر را بغل کردند. حریف ابراهیم در حالی که از خوشحالی گریه میکرد خم شد و دست ابراهیم را بوسید! دو کشتیگیر در حال خروج از سالن بودند. من از بالای سکوها پریدم پایین. با عصبانیت سمت ابراهیم آمدم.
داد زدم و گفتم: «آدم عاقل، این چه وضع کشتی بود؟ بعد هم از زور عصبانیت با مشت زدم به بازوی ابراهیم و گفتم: آخه اگه نمیخوای کشتی بگیری بگو، ما رو هم معطل نکن.»
ابراهیم خیلی آروم و با لبخند همیشگی گفت: «اینقدر حرص نخور!»
بعد سریع رفت تو رختکن، لباسهایش را پوشید. سرش را پایین انداخت و رفت.
از زور عصبانیت به در و دیوار مشت میزدم. بعد یک گوشه نشستم. نیمساعتی گذشت. کمیآرام شدم. راه افتادم که بروم.
جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیلها و رفقا دور هم ایستاده بودند. خیلی خوشحال بودند. یکدفعه همان آقا مرا صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: «شما رفیق آقا ابرام هستید، درسته؟» با عصبانیت گفتم: «فرمایش؟!»
بیمقدمه گفت: «آقا عجب رفیق با مرامی دارید. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم: شک ندارم که از شما میخورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم.
بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمیدونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریهاش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کردهام. به جایزهی نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمیدونی چقدر خوشحالم.»
مانده بودم که چه بگویم. کمیسکوت کردم و به چهرهاش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعد گفتم: «رفیق جون، اگه من جای داش ابرام بودم، با این همه تمرین و سختیکشیدن این کارو نمیکردم. این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه.»
از آن پسر خداحافظی کردم. نیمنگاهی به آن پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهیم فکر میکردم. اینطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور در نمییاد! با خودم فکر میکردم، پوریای ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد و حاکم شهر، آنها را اذیت کرده، به حریفش باخت. اما ابراهیم
یاد تمرینهای سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخندهای آن پیرزن و خوشحالی آن جوان، یکدفعه گریهام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم!
🌺پایان قسمت سیزدهم🌺
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_⚡️_ #21_تیر_ماه_سالروز_حجاب_عفاف
🦋_اللهم عجل لولیک الفرج
به حق زینب سلام الله علیها 🤲
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠