#حلم_فوق_العاده
عربی خشن و بی سواد به محضر ایت الله سید ابو الحسن اصفهانی امد و با تندی از ان حضرت طلب کمک کرد، انجناب با کمال متانت به او فرمود: اکنون چیزی در بساط من برای کمک به تو نیست. عرب به انحضرت پرخاش کرد و ناسزا گفت و در عین خشم و غضب خانه سید را ترک کرد.
چند روزی از این ماجرا گذشت، سید در شب تاریک ودر حال تنهایی به خانه عرب رفت و دق الباب کرد.همسر عرب به پشت در آمد و گفت: کیست؟سید فرمود:
ابو الحسنم! اگر اقای شما در خانه هست به او بگوئید چند لحظه ای با او کار دارم،زن پیغام ان مرد بزرگ را رساند عرب به در خانه آمد و باسید با تند خویی برخوردکرد!سید اجازه ورود خواست، عرب به تلخی و اکراه به سید اجازه ورود داد،سید پس از چند لحظه کمک قابل توجهی به او نمود و از نداشتن پول در ان روز عذر خواهی کرد. عرب از خواب غفلت بیدار شد ، خنجری اورد و به سید گفت: یا با پای کفش دار بر صورتم بگذار یا با این خنجر سینه ام را می شکافم، سید انچه اصرار کرد که عرب از این خواسته صرف نظر کند عرب نپذیرفت .سید برای حفظ جان عرب اهسته به صورتش پای گذاشت انگاه از خانه او رفت.
منبع:عرفان اسلامی حسین انصاریان ص۲۶۰_۲۵۹
https://eitaa.com/joinchat/584450927Cd9c1eaa1ea