#ساده_زیستی_امام_جمعه_شهید
یکی از روزها چند نفر به دیدار آقا آمدند، آقا آنها را پذیرفت و به اتاق برد، بعد مرا صدا زد، صحرائی بگویید#شربت درست کنند. من نیز به اهل منزل آقا گفتم برای آقا#مهمان رسیده است شربتی تهیه کنید. منتظر ماندم، مدتی گذشت هر چه انتظار من بیشتر می شد کمتر خبری می شد، تا اینکه آقا پرسیدند، پس شربت چی شد؟ اهل خانه صدا زدند،#شکر درخانه نداریم تا شربت درست کنیم.
این منزل یک#امام_جمعه است، خیلی وقتها#گاز برای غذا پختن در خانه نبود و آقا با همه کمال و مقامی که داشت میخواست مثل مردم زندگی کند، آنقدر بی آلایش بود که وقتی می گفتیم آقا این منزل برای شما مناسب نیست،#خانه_بهتری تهیه کنید می گفت: نه می خواهم همینجا باشم، در بین مردم. با مردم بزرگ شده ام و میخواهم تا آخر در بین همین مردم باشم. وقتی به او می گفتیم آقا با#ماشین برای نماز جمعه بروید، می گفت: می خواهم پیاده بروم که در بین مردم باشم اگر کسی سئوالی دارد و #خجالت می کشد به دفتر بیاید در کوچه و خیابان بپرسد.
منبع:لاله محراب،نور محمدی،ص۱۵۰،۱۵۱
https://eitaa.com/joinchat/584450927Cd9c1eaa1ea